بخش بیستویکم از دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت بیست و یکم آنرا می خوانید:
قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید!
۱۴۵) مؤلفه های تجربه و دلالت ضمنی آنها برای نظامواره علوم انسانی اسلامی
ردیف | موضوع | دلالت های ضمنی |
۱ | خصائص عقلی، هیجانی، روانی و مزاجی فاعل شناسا | به اهمیت ژنتیک، نطفه و لقمه پاک و غنای محیطی اشاره دارد |
۲ | وجود ساختارهای فطری | به تفاوت انسان با سایر موجودات و قابلیت های بالقوه انسان اشاره دارد |
۳ | برخورد با واقعیت (محیط) | به اهمیت تعامل با واقعیت اشاره دارد و این که حل چالش های موجود در محیط به بسط توانایی های انسان می انجامد و باید به استقبال آنها رفت و آگاه بود که اتفاقات در محیط هم ربوبیت می شوند تا انسان را به سرمنزل مقصود برسانند |
۴ | مدیریت تجارب | به این که برخی تجارب رهزن و برخی دیگر سازنده هستند و اگر قرار است اشتداد جوهریِ حداکثری در انسان رخ دهد باید این تجارب مدیریت شوند |
۵ | محسوسات | بعنوان مقدمه ای برای بخش معقولات، به اهمیت مراقبت در ورود داده های حسی اشاره دارد. |
۶ | معقولات | به اهمیت تنظیم درست مبادی فلسفی برای نظامواره علوم انسانی اسلامی، فلسفه مضاف و دسترس به تجربه بر اساس عقل آیین بنیاد اشاره دارد |
۷ | فوق معقولات | به مزیت نسبی علم حضوری و تجارب شهودی، تاثیر تهذیب نفس و مراقبه و توجه عرفانی و در یک کلام به ضرورت سنخیت افراد با اولیای الهی اشاره دارد. متوجه می شویم که محسوسات و معقولات و فوق معقولات باید با هم و به طور بهینه و هماهنگ در انسان رشد نمایند. در عین حال که اوحدی از افراد به مقامات در این مرحله دست می یابند اما از قِبَلِ دانشی که از این طریق به دست می آید گاه به تحولات شگرفی در فرد و جامعه می رسیم |
۸ | شکل گیری جهت تجربه | به قرار گرفتن در اردوی حق و باطل اشاره دارد. این که دانش نمی تواند بدون جهت باشد و این که علم و دین از هم جدایی ناپذیرند و داشتن هر گرایشی، خود دین محسوب می شود و دارای جهتی است؛ و اگر قرار است نظاموارۀ علوم انسانی اسلامی تشکیل گردد به میزانی که این نظامواره در خدمت به اهداف خداوند از خلقت انسان و هستی قرار می گیرد در جهت درست حرکت می نماید. |
کتاب و سنت | شکلِ هلالِ اطراف محسوسات، معقولات و فوق معقولات در نمودار «مفهوم سازی تجربه از منظر علوم انسانی اسلامی» اشاره به این مطلب دارد که هر سه دانش مذکور، ادراکات خطاپذیرِ انسان هست. این ادراکات خطاپذیر در معیت کتاب و سنت به بیشترین حد از مصونیت می رسند. | |
۹ | انتخاب تجربه/ ملاک صحت | به اهمیت نیاز شناسی و موضوع شناسی اشاره دارد. اگر تجربه هدفمند، غایتمند، معیارمند، زمانمند و مکانمند است پس لاجرم نیازشناسی و موضوع شناسی را (هم برای نظام علوم و هم برای رشته های علمی) تحت تاثیر قرار می دهد |
۱۰ | مواجهه با واقعیت (تجربه) | به نحوه حل معضلات اشاره می کند و این که واقعیت موجود باید به سمت واقعیت مطلوب، توسط اراده های حق گرا حرکت داده شوند. بدیهی است اراده های حق گرا هر یک متناسب با ظرفیت و منزلت شان می توانند تاثیرگذار ظاهر شوند |
۱۱ | تفسیر تجربه/ تفسیر واقعیت غیر مشهود | دین از طریق تاثیرگذاری بر روی مناشیء ادراک (حس و عقل و قلب) با تقوم و محوریت قلب، موجب می شود که انسان درگیر تجربه های مختلف شود. این تجارب می توانند جنبه آشکار و یا (به ظاهر) غیر آشکار یا ماورائی داشته باشند. اگر واقعیت های غیب و مشهود در یک راستا و در یک هماهنگی دیده شوند تفسیر تجارب نیز می تواند بین واقعیت مشهود و واقعیت غیب ارتباط برقرار نماید. |
۱۲ | اشتداد وجودی به سمت کمال/ انحطاط | برای قرار گرفتن انسان در مسیر صیرورت و برای رسیدن به تمدن اسلامی، علوم انسانی اسلامی باید در راستای سه گانه ی حس و عقل و قلب و یا تجربه و عقل و وحی، برای فرد و جامعه طرح داشته باشد. علوم انسانی رایج با علوم انسانی اسلامی، کم یا زیاد، زاویه دارد و یکی از نقاط افتراق این دو، ضرورت هماهنگی مناشیء سه گانه ی «حس و عقل و قلب» با محوریت «قلب» در اندیشه ی علم دینی است. |
۱۴۶) مرامنامه اعتقادی:
الف) رابطه عبد با خالق، رابطه ایست که یک طرف آن وجود مطلق بالذات (حی و قیومی که همه عالَم را با اسم "یا صمد" پر کرده است (که مرحوم شیخ از آن به ""وحدت شخصیه وجود" یاد می کند) و یک طرف آن انسان، یعنی فقیر بالذاتی است که (ابدالدهر فقیر می ماند، و حتا اگر به مقام "قاب قوسین" هم برسد، باز هم ویژگی «فقیر بودن» را از دست نمی دهد و) هیچ گاه غنی بالذات نمی شود. فقیر بودن یعنی این که انسان هر آن، و کمتر از آنی، بقاء و حیاتش محتاج وجود دیگری است. البته این مرتبه کمی نیست کما این که پیامبر (ص) فرمودند: الفقر فخری. فرصت تعامل، هبه ای است از طرف خالق به بنده اش. بزرگان بر این باورند به میزانی که یاد و ذکر الهی، از ذهن می رود، بهره مندی انسان از منبع کمال هم از بین می رود.
ب) انسان با توکل و اعتماد به خدای متعال و با تلاش و مجاهده (جهاد تبیین) می تواند در هر زمان این قواعد را متناسب با زمان و مکان و با حفظ جهت الهی احصاء نماید. مجموعه ی این قواعد همان علوم انسانی مطلوب می باشد که تشکیل تمدن نوین اسلامی در گرو تاسیس آن است.
ج) مسلماً شارع مقدس و خداوند از خلق کثرات منظور خاصی داشته اند. یعنی روابط خاصی از اشیاء و پدیده ها را مدِّ نظر داشته اند، به نحوی که برقرار نمودن چنین ارتباطی (در کل با طبیعت، سایر انسانها، خداوند، با خود) زمینه ی رستگار شدن انسان دانسته شده است. تمام قوانین شرع هم، که مجموعاً دین گفته می شود، در راستای تضمین همین رستگاری است. به این قواعد می توان "سنت های لایتغیر الهی که تبدیل و تحویلی در آن نیست" نام نهاد. فلسفه ی برخی از این قواعد را انسان می تواند بفهمد. برخی را ممکن است با افزایش دانش و بینش بفهمد. بخشی را نیز هیچگاه نفهمد مگر آن که امام معصوم (ع) پرده از راز آنها بردارد.
د) منظور از سنت های الهی معمولاً قوانین طبیعی که در شرایط مختلف تغییر می کنند، نیست، چون می فرماید «لا تبدیل لخلق الله». سنت های الهی معمولاً یا الف) مربوط به «احکام جهت» هستند مانند سنت امداد الهی، سنت «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد: ۱۱)» و یا ب) احکام مربوط به «مقومات آفرینش» هستند.
قوانین طبیعی ممکن است تحت شرایط مختلف فرق کنند مثلا وقتی شیء در منزلت های مختلفی قرار می گیرد. به همین دلیل هم گفته می شود قوانین ذاتی شیء نیستند. چرا گفته می شود که منظور از سنت های الهی چیزی فراتر از قوانین طبیعی هستند که ما کشف می کنیم. به این دلیل که این کشف ممکن است در بعد زمان تغییر یابد یا متکامل شود و یا بطلان ان اثبات شود.
ه) اگر ظرفیت عالَم غیب به ظرفیت انسان، که از طریق "الهامات غیبی" می تواند با این عوالِم ارتباط برقرار نماید، اضافه شود ظرفیت عظیمی در انسان ایجاد می شود. یکی از دلایلی که قلب ظرفیت نسبی و وجه ممیزه ی علوم انسانی مطلوب فرض شد همین تبیین است. در ارتباط با عالم غیب، انسان اراده و اختیار دارد که یا از الهامات الهی و یا الهامات شیطانی تبعیت نماید. فرق بین الهامات سبوحی و القائات شیطانی ممکن است مرز ظریفی باشد اما بدون ملاک نیست (جزئیات بیشتر را در خسرو پناه، ۱۳۸۳) ببینید).
و) خداوند غیب را مکتوم کرد تا دست نامحرمان را از آن کوتاه کند. شیطان هم از این ناپیدایی نهایت سوء استفاده را کرده است. برای تحول در علوم انسانی باید با توکل، غیب و شهود را با هم ملاحظه نمود. در عالَم واقع بین غیب و شهود فاصله ای نیست. در عالَم انسانی هم افراد باید تلاش کنند از طریق هماهنگ کردن مناشیء ادراک هم زمان ابعاد مختلف رشد انسانی را اعم از جنبه های حسی و عقلی و قلبی را به طور بهینه و هماهنگ ارتقاء دهند. موسی (ع) به پشتوانه ی خدای خودش، روبروی فرعون ایستاد. آخرالامر مردم را برداشت و از شهر بیرون رفتند. سپاه فرعون متوجه … دنبالشان کرد. … حال جلوشان دریا و پشت سرشان سپاه عظیم فرعون…. برخی شکوه کردند…. اما موسی (ع) گفت: من به خدای خود ایمان دارم که ما را تنها نمی گذارد … و دریا شکافته شد… عقل انسان، در مقابل عظمت عالَم، عظیم نیست. این فقر و نداری را بشر باید بفهمد بلکه بپذیرد، اما نفس انسان، ظرفیت عظیم شدن را دارد چنانچه از تمام ظرفیت های خود با تناسب سود جوید. با توجه به این که حس و عقل و قلب با محوریت قلب درهم تنیده و به صورت متناوبِ متعامل عمل می کنند، در حرکت فردی، کسانی که ظرف حس و عقل را پر نکرده به طرف قلب می روند و در حرکت اجتماعی، کسانی که "بی همرهی خضر (ع)" و غیر از تولی به ولایت بخواهند این مسیر را بپیمایند به بیراهه رفته اند. در طی این مسیر باید ولایت را به دست معصوم سپرد.
۱۴۷) روش تحقیق
از جدول ماتریس استفاده می کنیم تا بتوانیم نقش مفاهیم را در یکدیگر ببینیم؛ ثانیاً جدول ماتریس برای ما منزلت مفاهیم را تعیین میکند؛ ثالثاً علاوه بر منزلت وزن کمی مفاهیم نیز در جدول ماتریس قابل تعریف است؛ رابعاً ما برای شناسایی یک پدیده هیچگاه از هستی شناسی، انسان شناسی، و معرفت شناسی آغاز نمیکنیم بلکه در گام اول شناخت پدیده آنچه که برای ما مهم است این است که آن موضوع یا پدیده در چه شرایط و محیط ولایت و تولی پدید آمده و چگونه رشد کرده و در چه شرایطی به کمال رسیده است. یعنی محیط ولایتی که در آن محیط این پدیده مورد نظر ما ارتزاق کرده و بارور شده است چه محیطی است. به تعبیر دیگر ما همواره از شناسایی فرهنگ حاکم بر پدیده آغاز میکنیم نه از فلسفه بلکه فلسفه به تبع فرهنگ و در دامن فرهنگ خاصی رشد و نمو می کند. محیط فرهنگی اساساً به منزله جاذبه ای است که همه اشیاء و پدیده ها و مفاهیم و حتی حالات روحی و روانی در آن شکل گرفته و رشد می نماید. یک مفهوم نیز مانند سایر پدیده ها در جاذبه فرهنگی حاکم به وجود می آید. فرهنگ همواره به منزله میدان جاذبه عمل می کند که همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد. خامسا خود فرهنگ متغیر هایی دارد که عبارتند از گرایش ها بینش ها و دانش ها. آنچه که به عنوان محور شناسایی و ایجاد یک فرهنگ خاص است عبارت است از جهت گیری ها موضع گیری ها و مجاهد ها. یعنی مجموعه تلاش های اجتماعی که تحت تاثیر اراده و اختیار جامعه انجام شده است هسته اولیه فرهنگ یک جامعه را تعریف می کند. از طرف دیگر احکام و دستورالعملهای شریعت نیز در چگونگی شکل گیری فرهنگ جامعه دینی اثر گذار است. همه این سه گانه جهت گیری موضع گیری و مجاهده در درون گرایش اجتماعی قابل تعریف است. گرایش اجتماعی متغیر اصلی فرهنگ یک جامعه است متغیر فرعی شامل بینش که مجموعه مطالب فلسفی و عرفانی است می باشد، و مرحله سوم یا بخش سوم فرهنگ در یک جامعه علوم میباشند. بنابراین هم فلسفه و هم دانش ها در دل فرهنگ جامعه به وجود می آیند.
اولاً ما از جدول ماتریس استفاده می کنیم تا بتوانیم نقش مفاهیم را در یکدیگر ببینیم. ثانیاً جدول ماتریس برای ما منزلت مفاهیم را تعیین میکند. ثالثاً علاوه بر منزلت وزن کمی مفاهیم نیز در جدول ماتریس قابل تعریف است. رابعاً ما برای شناسایی یک پدیده هیچگاه از هستی شناسی انسان شناسی معرفت شناسی آغاز نمیکنیم، بلکه در گام اول برای شناخت پدیده، آنچه که برای ما مهم است این است که آن موضوع یا پدیده در چه شرایط و محیط ولایت و تولی پدید آمده و چگونه رشد کرده و در چه شرایطی به کمال رسیده است؟ یعنی محیط ولایتی که در آن محیط این پدیده مورد نظر ما ارتزاق کرده و بارور شده است چه محیطی است؟ به تعبیر دیگر ما همواره از شناسایی فرهنگ حاکم بر پدیده آغاز میکنیم نه از فلسفه، بلکه فلسفه به تبع فرهنگ و در دامن فرهنگ خاصی رشد و نمو می کند. محیط فرهنگی اساساً به منزله جاذبه ای است که همه اشیاء و پدیده ها و مفاهیم و حتی حالات روحی و روانی در آن شکل گرفته و رشد می نماید. یک مفهوم نیز مانند سایر پدیده ها در جاذبه فرهنگی حاکم به وجود می آید فرهنگ همواره به منزله میدان جاذبه عمل می کند که همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد. خامسا خود فرهنگ متغیر هایی دارد که عبارتند از گرایش ها، بینش ها و دانش ها. آنچه که به عنوان محور شناسایی و ایجاد یک فرهنگ خاص است عبارت است از جهت گیری ها موضع گیری ها و مجاهده ها. یعنی مجموعه تلاش های اجتماعی که تحت تاثیر اراده و اختیار جامعه انجام شده است هسته اولیه فرهنگ یک جامعه را تعریف می کند. از طرف دیگر احکام و دستورالعملهای شریعت نیز در چگونگی شکل گیری فرهنگ جامعه دینی اثر گذار است. همه این سه گانه، جهت گیری، موضع گیری و مجاهده در درون گرایش اجتماعی قابل تعریف است گرایش اجتماعی متغیر اصلی فرهنگ یک جامعه است. متغیر فرعی شامل بینش که مجموعه مطالب فلسفی و عرفانی است می باشد و مرحله سوم یا بخش سوم فرهنگ در یک جامعه علوم می باشند بنابراین هم فلسفه و هم دانش ها در دل فرهنگ جامعه به وجود می آیند.
مسیر: اول اصولی را بیان کنیم، سپس مسائلی را عرض کنیم، و پس از آن مراحلی را بیان کنیم.
اصول غیر قابل انکار عبارت است از تغایر فی الجمله،تغییر فی الجمله، و هماهنگی فی الجمله.
مسائل غیر قابل اجتناب عبارت است از نسبت وحدت و کثرت، نسبت زمان و مکان، و نسبت اختیار و آگاهی.
مراحل غیر قابل اغماض عبارت است از اصالت ربط، اصالت تعلق و اصالت فاعلیت.
مفاهیم فلسفی فوق در یک جدول ماتریسی قابل ضرب است که یک جدول ۴۵ خانه ای ۳ قیدی برای ما درست میکند که هر کدام را باید جداگانه هم معنا کرد و هم عنوان گذاری و هم تطبیق داد
ملاک صحت روش همانطور که قبلا نیز عرض شد ۳ چیز است
۱عدم مخالفت قطعیه با گزاره های شرع
۲.هماهنگی قطعیه با مقاصد شرع
۳.سهل کننده همه جانبه جریان دین و شریعت در جامعه
۱۴۸) منطق کلنگر (سیستمی و فازی)
منطق کل نگر می تواند نسبت بین اوصاف را تبیین کند. مثلا سیاست در اسلام وزنش از فرهنگ بالاتر است. فرهنگ موجب هماهنگی و ولایت تاریخی می شود. اقتصاد پایین ترین وزن را در سه زیر نظام اجتماعی دارد. اگر وزن اقتصاد بیشتر در نظر گرفته شود به این معنی است که تعلق به پول محور شده است. مثلا گوساله سامری که از جنس طلا بود دستور آمد که ذوب شود و به دریا ریخته شود؛ درحالیکه در آن قوم فقیر زیاد بود. اما بخاطر عدم تشدید حب مال این کار شد. ثروت حضرت خدیجه برکت داشت اما محوریت نداشت. مثلا در قرآن داریم که منافقین می خواستند مومنین را از اطراف رسول اکرم (ص) پراکنده کنند، اگر خدا می خواست با پول حکومت کند که سهل بود، اما اینجا اراده های انسانی باید تقویت شود (خزائن فی الارض). در مدل موجود در کشورمان امروز اقتصاد در اولویت است. در مدل مطلوب باید بیشترین سرمایه گذاری روی اراده ها صورت بگیرد.
علی رغم مزایای بالا، در منطق سیستمی مشکل از آن جا پیدا می شود که ربط بین درون و بیرون مورد ملاحظه قرار نمی گیرد. نگاه به درون است و ربط بین اجزاء در درون. خود سیستم هم به شکل انتزاعی ملاحظه می شود و همان گونه که در دستگاه منطق کلی نگر مفاهیم ثابت می شوند در این منطق هم سیستم ها در ربط با بیرون ثابت در نظر گرفته می شوند. بنابراین می توان گفت اشکالاتی را که به منطق کلی نگر وارد است در یک سطح بالاتر به این منطق هم وارد می شود. نگاه سیستمی جامع نیست. آن ها اجزا و اهداف، را می بینند نه به صورت هماهنگ بلکه به صورت بخشی؛ به صورت جامع نمی توانند به عدد جامع برسند چون قیامت و آخرت را در محاسبات خود نمی آوردند.
به طور خلاصه این منطق کل و جزء را می بیند اما نمی تواند جایگاه آنان را در ربط با جهان خارج از سیستم تبیین کند. سیستم جامع باید هم درون و هم بیرون را ببیند. آن ها فقط دنیا را می بینند بیرون از آن را نمی بینند. تعلق ما از بیرون است.
۱۴۹) منطق تکاملی
ویژگی ممتاز این منطق نسبت به دو منطق قبل این است که هم نسبت های درونی را ملاحظه می کند و هم نسبت درون و بیرون را. منطقی است که شیء را در جریان ملاحظه می کند نه ثابت. اوصاف گوناگون هر شیء را ملاحظه می کند و در جریان هم آن ها را می بیند. برای علوم انسانی اسلامی ویژگی خاص آن این است که از طریق جریان وصف می تواند ارزش های حاکم بر مکتب را در موضوعات جریان دهد. مثلا در خانواده جایگاه اعضا از نظر مکتب مشخص است؛ اقتدار متعلق به پدر است و فرزندان در عرض پدر تعریف نمی شوند. جایگاه اعضای خانواده از مکتب استخراج می شود. این مناسبات استخراج شده وزن اثرگذاری افراد را تعیین می کند از این رو حتی محاسبات ریاضی را عوض می کند.
منطق تکاملی ارتباط بین کل سیستم جهان و بخش های داخلی آن که اعم از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ است را می تواند ببیند. ملاحظۀ بیرون بسیار مهم است؛ صدق ما نسبت به بیرون از درون بیشتر است. آن ها از ما معصوم ترند. صرف باور نیست. مثل قدیسان و… . این حقیقت خارج از شماست. یعنی اگر نفاق نورزیم، راست گو باشیم حتی اگر دین نداشته باشیم، اگر از یک عمل صادقانه شروع شود خدای متعال راه هدایت را باز می کند. انسان از درون به هدایت نمی رسد؛ نهایتا می رسد به فلاسفه. اگر وجدانا صادق باشیم؛ اگر ورود و خروج بر اساس حق باشد (مُخرِجَ صدق) که حداقلِ صدقِ بین گفتار و افعال است؛ هر کس این گونه عمل کرد در مسیر هدایت قرار می گیرد و جهان شمول می شود. این یک بحث ایمانی نیست؛ حداقل صدق از فعل به دست می آید. فلاسفه ای که منطق های غیر تکاملی را به کار می گیرند می گویند اگر اصل را بر بداهت بگذاری و جهان را بشناسی و به ضرورت پیامبر برسی و از آن طریق به ضرورت امام برسی و اعتقاد پیدا کنی، در این حالت شما امام را پیدا کرده اید. در حالی که امام کَشَّمس الواضحه است. اگر به خورشید رو کنید او شما را به سمت خود می کشد.
متن کامل این بخش را به صورت فایل پی دی اف در اینجا ببینید!