قسمت یازدهم از دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، دکتر سید محمد رضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت یازدهم آن را می خوانید:
قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید!
قسمت یازدهم از دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
۹۴) دیدگاه مختار در خصوص علم و آگاهی با تاکید بر منطق اصالت فاعلیت
الف) در بحث از علم حتماً باید موضوع اختیار و آگاهی را در بحث وارد نمود. در موضوع علم، «مفهوم» جایگاه بسیار مهمی دارد. در این صورت باید مساله پیدایش، تغییرات و تکامل مفهوم را حتماً لحاظ نمود. مفهوم نمی تواند تحت سیطره و حاکمیت جریان علِّیت قرار گیرد. هیچ یک از دیدگاه های اصالت ذات، اصالت شرایط و … نمی توانند مفاهیم را از سیطره و حاکمیت جبر علِّیتی خارج سازند. شاید برای اولین بار است که دیدگاه اصالت فاعلیت مباحثی چون اختیار، آگاهی، مفاهیم و عدم حاکمیت جبر علیّتی را در موضوع علم وارد می نماید.
ب) این دیدگاه علم را اتحاد با شیء خارجی و یا اتحاد با معلوم ندانسته، علم را به معنای «اشراف عالِم بر شیء یا پدیده» فرض می نماید، «العلم هو الاشراف التصرفی»، علم به معنای اشراف تصرفی به معلوم است. به عبارت دیگر، عالم کسی است که می تواند در معادلات شیء تصرف نموده و آن را تحت کنترل خود درآورد. بنابراین علم ابزار تصرف است و این ابزار هم از جنس اشراف است. برای علم تعاریف دیگری هم ذکر شده است، مانند «حضور در نسبت ها یا معادلات شیء» و همچنین «حضور فاعل در نسبت بین تولی و تصرف».
ب) در تعریف از علم (اعم از علم به جهان خارج و علم به خود) حتماً نوعی از اشراف و حاکمیت بر معلوم فرض می شود. تعریف از علم باید مبری از جبر علیّتی باشد چون اشرافیت را از بین خواهد برد. بعلاوه، جایگاه اراده و اختیار باید در فرآیند علم آموزی حضور داشته باشد.
ج) هر فاعلی در ذات خودش مقید است. چون همه چیز در نظام تعریف می شود. علم هم در نظام تولید می شود. لذا هیچ گاه فاعل رهای مطلق نیست. فاعل ها مقید به یکدیگرند و در ذات خودشان به یکدیگر متقومند. هر فاعلی محدوده ی خاصی در تصرف دارد که بر اساس ظرفیت خاصی است که به خودش اختصاص داده است. فاعل از خودش قدرت خلق بالاستقلال ندارد بلکه قدرت خلق بالافاضه دارد و دائماً در حال تقاضا کردن است و در نفس تقاضا کردن و در کیفیت تقاضا کردن خودش حتماً باید استقلال داشته باشد تا بتوان گفت که در تصمیم گیری اختیار دارد. البته این اختیار هم لاقید و نامحدود نیست که بتواند هر منزلتی را احتیار نماید، بلکه منزلت شیء بستگی به ظرفیت آن در تقاضا و حکمت و مشیِّت الهی در امداد دارد.
د) علم را نمی توان به معنای اتحاد نفس با شیء خارجی فرض نمود زیرا خاصیت نفس، پذیرش صرف نسبت به صورت ها و تعیّناتی که از طریق ذهن، نسبت به یک شیء خارجی برایش اتفاق می افتد، نیست. همچنین نمی توان گفت که نفس علم در ذات خودش، یک نحو اشرافیت بر اشیاء و پدیده های دیگر دارد. بنابراین در مرحله نخست تعریف علم را یک نوع اشراف و نه به معنای اتحاد عالم و معلوم می دانیم.
ه) در بحث از علم، مفاهیم جایگاه مهمی دارند و باید جایگاه پیدایش و تعریف و تکامل مفاهیم را در علم مشخص نمود. همچنین مفاهیم باید از بعد روان شناسی، تاثیر نظام حساسیت ها یا «قلب»، نظام ذهن و نظام حسی در پیدایش علم مورد واکاوی قرار گیرند. بعلاوه، در بعد اجتماعی، بررسی نقش سه متغیر سیاست، فرهنگ و اقتصاد در پیدایش علم حائز اهمیت است. در بعد تاریخ هم متغیرهای انسان، ابزار و امکان می توانند شکل گیری علم را تحت تاثیر قرار دهند، لذا شکل گیری علم از منظر تاریخی نیز اهمیت می یابد.
و) یکی از چالش های مربوط به تعریف علم، تقدم و تاخر مناشیء ادراک است. به نظر می رسد نظام حساسیت ها که مربوط به عملکرد قلب است جایگاه نخست، نظام سنجش عقلی و نظام ادراک محسوسات به ترتیب جایگاه های بعدی را داشته باشند. البته سه گانه ی مناشیء شناخت با هم و به صورت متعامل وارد فضای فهم پدیده ها می شوند.
ز) حس و عقل و قلب باید متقوم به هم تحلیل شوند و پیشرفت نمایند. برحی دیدگاه ها، علم را بر سه نوع علوم تجربی، علوم عقلی و علوم ذوقی یا شهودی (که به ترتیب به مناشی ادراک حس و عقل و قلب نسبت داده می شوند) فرض می نمایند. نگاهی که به تفکیک عملکرد حس و عقل و قلب به صورت تفریدی و جداگانه قائل است، کمتر می تواند دلالت های منطقی (نظری) برای تبیین پدیده ها داشته و در عمل سودمند افتد. در واقع حس و عقل و قلب در یک تعامل متناوب، ادراک و فهم انسان را شکل می دهند. شاید این پرسش پیش آید که بالاخره برخی پدیده ها حسی و ملموس مانند اشیاء، برخی نیمه تجریدی (مانند ریاضی)، برخی تجریدی (مانند مسائل فلسفی) و برخی ذوقی (مانند تجارب معنوی) هستند؛ اما باید دانست که در ادراک تمام پدیده ها هر سه مناشیء ادراک حضور دائم دارند. شاید بتوان گفت که تنها تفاوت در این است که در پدیده های ملموس، عقلانی و شهودی به ترتیب حس و عقل و قلب جایگاه مهم تری می یابند و نباید به صورت تفریدی، پدیده های حسی و عقلی و قلبی تعبیر شوند.
ح) گرچه علمای تعلیم و تربیت مطرح می کنند که در ۷ سال اول و دوم و سوم زندگی به ترتیب مسائل حسی، عقلی و قلبی حائز اهمیت هستند لیکن در تمام موارد باید تقوم این سه گانه را در تمام مراحل رشد در نظر داشت و برای هر پدیده، این سه گانه را برای متعلمین به صورت متقوم به یکدیگر، و نه پدیده های مجزای از یکدیگر، مطرح نمود. در غیر این صورت بیم آن می رود که افراد تناسب حس و عقل و قلب را از دست داده و به به سمت یکی از مناشیء ادراک، گرایش بیشتری بیابند. گرایش نامتناسب به هر یک از سه مولفه ی حس و عقل و قلب می تواند در نهایت منتهی به عدم رفتار بهینه شود. به نظر می رسد هم شواهد تجربی و علمی و هم شواهد دینی این فرض را تایید می نمایند.
ط) گاهی ادراک لایه های عمیق تر واقعیت و از جمله دریافت علوم ذوقی، که سرآمد علوم و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی است، نیازمند ادراک کلام حِکمی امام (ع) و تطهیر نفس دانسته شده است. گرچه این تحلیل غلط نیست اما باید توجه داشت که رسیدن به مراحل بالاتر علم، حتماً از مسیر هماهنگی سه گانه ی «حس و عقل و قلب» و یا سه گانه ی «تجربه و عقل و وحی» به طور متناسب و بهینه می گذرد؛ در غیر این صورت می تواند منتهی به انحراف در عملکرد شود. ما نیازمند آنیم که تناسب حس و عقل و قلب را همواره مراقبت نماییم. پس از آن نیز، پیشرفت و رستگاری انسان، همواره منوط به هماهنگی این سه گانه، در یک تناسب و هماهنگی جدید، لیکن در سطح بالاتر می باشد. روال معمول رشد انسان چنین است، گرچه هستند کسانی که شامل عنایات خاص الهی می شوند در حالی که از این مسیر لزوماً عبور نمی نمایند.
۹۷) مبنای علم
مبنای علم در نظامهای سکولار، علم حصولی است. علم حضوری آن هم به مفهوم نازل و بسیار تقلیلیافته آن، اگر هم وجهه همت برخی از نحلهها در غرب باشد، دستکم به طور عام مورد توجه پارادایمهای متداول در علم نیست. لیکن از منظر دانشمندان اسلامی، مبنای علم به ادراکات قلبی (علم حضوری) بازمیگردد. قطعاً مسیر رشد علمی افراد (غیر از انسان کامل) از طریق علم حصولی میگذرد و این دریافت تا پایان عمر نیز ادامه مییابد. دریافت علم حضوری (علمی که بدون واسطه تشکیل صورت علمی، از طریق ارتباط مستقیم نفس ناطقه انسان با عقل فعال دریافت میشود) بسیار نافع و ارزشمند است؛ لیکن دستیابی به آن تابع شرایط خاص خود است. همه افراد به یک اندازه موفق به بسط علم حضوری و یا کشف شهودی در نفس ناطقه خود نخواهند شد. بر اساس نظرات دانشمندان مسلمان، دریافت علم حصولی، بدون وصل شدن به علم شهودی، ممکن است برای جامعه مفید باشد، اما در بخش انسانسازی برای فرد آنچنان بردی ندارد (صمدی آملی، ۱۳۷۷، ج۳، ۴، و ۷). امام خمینی; یکی از مصداقهای «العلم حجاب الاکبر» را علم حصولی میدانند، چنانچه با بسط علم حضوری و علم شهودی همراه نباشد (همان، ج۷).
علم حضوری، که بیواسطه از طریق معلوم (خداوند) اهدا میشود، به نسبت علم حصولی، تناسب بیشتری با اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم» دارد. گرچه علم حصولی هم، چنانچه از طریق روش "معلوم بالذات" و نه "معلوم بالعرض" حاصل شود یک صورت علمی باقی و برقرار است. بنابراین آنچه از طریق علم حصولی، که وجهه همت علوم انسانی رایج است، به دست میآید، با توجه به اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم»، مفهوم بسیار نازلی از علم را دربرمیگیرد. اندیشمندان مسلمان علم حصولی را «دانایی» و علم حضوری را «دارایی» انسان میدانند که همیشه و در همه عوالم همراه اوست. ازآنجاکه انسان موجودی روحانیة البقاست، لذا به این دارایی (علم حضوری) بیشتر از آن دانایی (علم حصولی) نیازمند است. لذا هم نظام تعلیم و تربیت کشور و هم کسانی که به دنبال تحول در علوم انسانی-اسلامی هستند نمیتوانند بهسادگی از کنار این نوع دانش بگذرند (مصباح یزدی، ۱۳۶۳؛ تقوی، ۱۳۹۳).
- لزوم ادراک کلام حکمی امام معصوم (ع)
ازآنجاکه دین برای هدایت مردم آمده است، طبعاً باید به نحوی سخن بگوید که مردم ادراک نمایند. اولیا و انبیای الهی با ادراکی جامع از این اصل، متناسب با ادراک مخاطب با آنان سخن گفتهاند. بدیهی است که سخنان حکمی امامان معصوم (ع) با امثال کمیل، ابوحمزه ثمالی، سلمان و همام، گرچه با همان سیاق دین، لیکن در قالب لایههای عمیقتری از دین ارائه شده است که اصطلاحاً کلام حکمی امام معصوم (ع) گفته میشود. بنابراین نظریهپردازان علم دینی، اگر میخواهند تأثیرگذار ظاهر شوند، لاجرم باید با این بخش از معارف دینی ارتباطی عمیقتر برقرار کنند.
چنانچه بدون در نظر گرفتن تبیین انسان کامل از حقیقت اشیا (در عالم بالاتر) یا در مرتبه نازلتر از طریق علم شهودی، صرفاً از منظر نشئه مادی به پدیدهها نگاه شود، جوهر اشیاء بهدرستی ادراک نخواهد شد. بنابراین تفاوت دیدگاه دینی، با دیدگاه سکولار آن است که دیدگاه سکولار، بدون توجه به واقعیات عوالم وجودیِ دیگر، به تبیین پدیدهها میپردازد. لذا خروجی این نگاه، تبیین ناقص پدیدههاست. برای رفع این نقیصه، نیاز است که مفاهیم در سلسله طولی وجودی (عوالم مختلف وجود) به گونهای هماهنگ با یکدیگر و هماهنگ با مستندات دینی استخراج شوند. پس تبیین پدیدهها و یا ادراک نظام علت و معلولی در علم دینی، به فراتر از عالم ماده کشانده میشود. ازاینرو محقق علم دینی، به دادههایی فراتر از دادههای عالم ماده نیازمند میشود. برایناساس علم الهی و انبیای الهی، در جایگاه ارزشمند خود قرار میگیرند. حتماً برای ورود به این دانش نیازمند منطق (روش) خاص خود هستیم. ورود به دانش دینی حتماً مدل مند و روش مند خواهد بود. هر چقدر مدل ورود برای خوانش دانش دینی از منطق قوی تر و گسترده تری برخوردار باشد دریافت محقق به حاق مطلب، دریافتی عمیق تر و به اصل نزدیک تر است. منطق ارسطویی، منطق سیستمی و منطق تکاملی سه نمونه از معروف ترین منطق هایی است که تاکنون ارائه شده است. علم اصول متکفل ازیابی این منطق هاست. علمی که در بعد زمان، با حفظ اصول دائماً بر توانمندی های خود افزوده است. تناسب تطهیر نفس و ادراک لایههای عمیقتر واقعیت
بر اساس اصل اتحاد علم و عالم و معلوم، محقق (عالم)، علم (آنچه برای انسان آشکار میشود) و معلوم (خداوند و همه کلمات وجودی) به اتحادی وجودی میرسند و عالم از طریق ارتباط با معلوم (به عنوان علت تامه) به علم دست مییابد. براساس اسم یا رحمن الهی، همه افراد قادر میشوند تا از طریق علم حصولی به ادراکات خود بیفزایند. هرگاه سنخیت بین عالم و معلوم (خداوند) افزایش یابد، آنگاه بر اساس اسم یا رحیم الهی، افراد قادر میشوند تا به دریافتهای عمیقتری برسند (مانند علم حضوری، کشف یا الهام). از جمله اسمای الهی «یا نور یا قدوس» است. نورمخالف ظلمت و قدوس به معنای پاکی و طهارت مخالف تعدی، گناه وعصیان الهی است. بنابراین هرگاه عالم، به اسمای «یا نورُ یا قدوس» الهی نزدیکتر شود، سنخیت بیشتری با معلوم مییابد. دراین هنگام چشمههایی از معرفت و حکمت از قلبش بر زبانش جاری میگردد. ازآنجاکه در دریافتهای شهودی، معلوم بیواسطه برعالم مشهود میگردد در آن خطا وجود ندارد (این غیر از آن است که تمام دریافتهای شهودی را مطابق واقع و حق بدانیم. ملاک صحت دریافتهای شهودی، مطابقت و یا حداقل عدم مخالفت با قول و فعل امام معصوم (ع) است (برای جزئیات بیشتر، ر.ک: خسروپناه، ۱۳۸۲). بنابراین جنس دانشی که از طریق دریافتهای شهودی به دست میآید بسیار ارزشمندتر از جنس دانشی است که از طریق علم حصولی به دست میآید و لذا به عنوان یکی از منابع عظیم دریافت علم، از منظر اسلامی مطرح است. قطعاً این نوع دانش، مزیت نسبی دیدگاه ادیان به نسبت دیدگاه رقیب (سکولار) است که متأسفانه کمترازآن استفاده میشود.
- قیاس در سه منطق انتزاع، منطق کل نگر و منطق تکاملی:
قیاس در منطق انتزاع: الف) مدل قیاسی ارسطویی با مفاهیم ذات گرایانه و با روشی کلی به صورت جنس و فصل موضوعات را می شناسد. ب) در مدل قیاسی ارسطویی مفهدم عضویت و عدم عضویت مطرح است و مراتب را برنمی تابد. ج) در این منطق، اطلاعات مربوط به اعراض اشیاء مهم نیستند و باید از آنها صرف نظر کرد و تنها اطلاعات مربوط به ذات موضوع را باید شناسایی کرد. د) در مدل قیاسی ارسطو، تغییرات موضوع قابل بررسی و مطالعه نیستند. ه) در این منطق، روابط درونی و بیرونی یک موضوع قابل ملاحظه نیستند لذا نمی تواند حکایت از یک کلِّ متغیر نماید. و) منطق ارسطویی، مفاهیم ثابتی را معرفی می کند که قابلیت صدق احکام کلی و مصادیق انتزاع شده از زمان و مکان را ایجاد می کند.
قیاس در منطق کل نگر: الف) در منطق سیستمی مفاهیم کلی و مصداق نیستند بلکه کل و جزء اند. ب) در این منطق هم روابط و هم نتیجه قابل ملاحظه اند. ج) مدل قیاسی سیستمی تغییرات موضوع را می تواند ملاحظه نماید. د) ضرورت علِّی را می پذیرد، د) در مدل قیاسی سیستمی هم کل و هم اجزاء دائماً در حرکت و تغییرند لذا عنصر ثابت در سیستم وجود ندارد. ه) در این منطق چون عنصر ثابت وجود ندارد پس قدرت پیش بینی، هدایت و کنترل تغییرات را ندارد چون از جزء و کل متغیر نمی توان به یک پیش بینی ثابت دست یافت. و) با توجه به دو مشکل اخیر، منطق سیستمی قدرت ارائه ی مدل قیاسی را ندارد و به همان منطق استقرایی بسنده می کند.
قیاس در منطق تکاملی: الف) مدل قیاسی تکاملی مدلی بسته است یعنی وصفی قابل کم و زیاد شدن نیست. بسته بودن به معنی تعامل با خرده سیستم هایی فرازین و فرودین نیست. منطق تکاملی با سیستم های مجاور در تعامل است. ما سیستم را بسته فرض می کنیم تا با نسبی گرایی معرفتی مقابله کنیم. ب) مدل قیاسی تکاملی مدلی است که بتواند هم حکایت از موضوع متغیر و هم حکایت از جهت ثابت نماید. ج) مدل قیاسی تکاملی قابلیت تعمیم به گذشته، حال و آینده را دارد. د) این مدل در عین حال که به لحاظ وصفی بسته است اما توان وارد کردن اختیار انسان را دارد یعنی از زاویه ی جهت باز است. ه) مدل قیاسی تکاملی قدرت پیش بینی، هدایت و کنترل تغییرات را دارد. مدل قیاسی تکاملی، قدرت ملاحظه ی جریان متقوم وحی، عقل و تجربه را در تمام موضوعات دارد. در مدل تکاملی هم اختیار انسان را می توان وارد کرد و هم از زاویه ی جهت مدل باز است. باز هم به دلیل این که عناصر ثابتی در این مدل وجود دارد محقق قدرت تنظیم اختیار انسان و جهت را دارد. همچنین، در مدل تکاملی قدرت پیش بینی، هدایت و کنترل افزایش می یابد و زمینه برای اجرا و پیاده سازی تعالیم انبیاء عظام فراهم (تر) است.
۱۰۰) مرامنامه اعتقادی:
الف) راهنمایی های لازم توسط شارع مقدس برای پی بردن به این که چه نوع روابطی در زمان غیبت، باید بر اشیاء، پدیده ها و نهادهای اجتماعی و حکومتی حاکم باشد تا نظر شارع مقدس تامین شده باشد، انجام گرفته است (به این دلیل دین اسلام، دینی کامل فرض شده است). کشف این روابط به عنوان "واجب کفایی" بر عهده دانشمندان امت است، همان ها که خداوند از آنها بیعت گرفته است که بر ناملایمات جوامع سکوت نکنند. امیرالمومنین (ع) می فرمایند: خداوند از علما، عهد و پیمان گرفته که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند (نهج البلاغه، خطبه ۳).
ب) انسان با توکل و اعتماد به خدای متعال و با تلاش و مجاهده (جهاد تبیین) می تواند در هر زمان این قواعد را متناسب با زمان و مکان و با حفظ جهت الهی احصاء نماید. مجموعه ی این قواعد همان علوم انسانی مطلوب می باشد که تشکیل تمدن نوین اسلامی در گرو تاسیس آن است.
ج) مسلماً شارع مقدس و خداوند از خلق کثرات منظور خاصی داشته اند. یعنی روابط خاصی از اشیاء و پدیده ها را مدِّ نظر داشته اند، به نحوی که برقرار نمودن چنین ارتباطی (در کل با طبیعت، سایر انسانها، خداوند، با خود) زمینه ی رستگار شدن انسان دانسته شده است. تمام قوانین شرع هم، که مجموعاً دین گفته می شود، در راستای تضمین همین رستگاری است. به این قواعد می توان "سنت های لایتغیر الهی که تبدیل و تحویلی در آن نیست" نام نهاد. فلسفه ی برخی از این قواعد را انسان می تواند بفهمد. برخی را ممکن است با افزایش دانش و بینش بفهمد. بخشی را نیز هیچگاه نفهمد مگر آن که امام معصوم (ع) پرده از راز آنها بردارد.
د) منظور از سنت های الهی معمولاً قوانین طبیعی که در شرایط مختلف تغییر می کنند، نیست، چون می فرماید «لا تبدیل لخلق الله». سنت های الهی معمولاً یا الف) مربوط به «احکام جهت» هستند مانند سنت امداد الهی، سنت «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد: ۱۱)» و یا ب) احکام مربوط به «مقومات آفرینش» هستند.
ه) اگر ظرفیت عالَم غیب به ظرفیت انسان، که از طریق "الهامات غیبی" می تواند با این عوالِم ارتباط برقرار نماید، اضافه شود ظرفیت عظیمی در انسان ایجاد می شود. یکی از دلایلی که قلب ظرفیت نسبی و وجه ممیزه ی علوم انسانی مطلوب فرض شد همین تبیین است. در ارتباط با عالم غیب، انسان اراده و اختیار دارد که یا از الهامات الهی و یا الهامات شیطانی تبعیت نماید.
و) تفکر در اندیشه علم دینی خود بنیاد نیست بلکه محور بنیاد است. محور هم خداوند و نبی مکرم اسلام (ص) هستند. بر اساس تفکر محور بنیاد، تفکر که فعل فکر است بعد از ذکر اتفاق می افتد، مطابق آیه ۳ آل عمران: « الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ آنها که در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند: پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدهای، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار. منطق ذکر قبل از فکر به این برمی گردد که وقتی قرار است تمام وجودت را در اختیار خداوند قرار دهی باید فکرت را هم در اختیار بگذاری.
ز) خداوند غیب را مکتوم کرد تا دست نامحرمان را از آن کوتاه کند. شیطان هم از این ناپیدایی نهایت سوء استفاده را کرده است. برای تحول در علوم انسانی باید با توکل، فاصله ی غیب و شهود را هر چه می توان کم و کمتر نمود. غیب و شهود تو در تو و درهم تنیده اند. موسی (ع) به پشتوانه ی خدای خودش، روبروی فرعون ایستاد. آخرالامر مردم را برداشت و از شهر بیرون رفتند. سپاه فرعون متوجه … دنبالشان کرد. … حال جلوشان دریا و پشت سرشان سپاه عظیم فرعون…. برخی شکوه کردند…. اما موسی (ع) گفت: من به خدای خود ایمان دارم که ما را تنها نمی گذارد … و دریا شکافته شد… عقل انسان، در مقابل عظمت عالَم، عظیم نیست. این فقر و نداری را بشر باید بفهمد بلکه بپذیرد، اما نفس انسان، ظرفیت عظیم شدن را دارد چنانچه از تمام ظرفیت های خود با تناسب سود جوید. با توجه به این که حس و عقل و قلب با محوریت قلب درهم تنیده و به صورت متناوبِ متعامل عمل می کنند، در حرکت فردی، کسانی که ظرف حس و عقل را پر نکرده به طرف قلب می روند و در حرکت اجتماعی، کسانی که "بی همرهی خضر (ع)" و غیر از تولی به ولایت بخواهند این مسیر را بپیمایند به بیراهه رفته اند.
ح) رابطه عبد با خالق، رابطه ایست که یک طرف آن وجود مطلق بالذات (حی و قیومی که همه عالَم را با اسم "یا صمد" پر کرده است (که مرحوم شیخ از آن به ""وحدت شخصیه وجود" یاد می کند) و یک طرف آن انسان، یعنی فقیر بالذاتی است که (ابدالدهر فقیر می ماند، و حتا اگر به مقام "قاب قوسین" هم برسد، باز هم ویژگی «فقیر بودن» را از دست نمی دهد و) هیچ گاه غنی بالذات نمی شود. فقیر بودن یعنی این که انسان هر آن، و کمتر از آنی، بقاء و حیاتش محتاج وجود دیگری است. البته این مرتبه کمی نیست کما این که پیامبر (ص) فرمودند: الفقر فخری. فرصت تعامل، هبه ای است از طرف خالق به بنده اش. بزرگان بر این باورند به میزانی که یاد و ذکر الهی، از ذهن می رود، بهره مندی انسان از منبع کمال هم از بین می رود.
ط) اراده در انسان: علت موجده و مبقیه انسان در گرو وجود است. انسانها وجود بالعرضی هستند که از اول تا آخر وجودشان بالذات نمی شود و بالاستقلال نخواهد بود. اما نفس انسان را موجودی بسیط و مجرد، و متشکل از قوایی از جمله اراده است. انسان برابر با اراده نیست. ممکن است ما هستی شناسی وجود را مفروض دانسته به بحث هستی شناسی اراده بپردازیم. بدینسان یک قدم رو به جلو برداشته ایم. اما این که بدون چنین پیش فرضی (تعریف هستی شناسی بر مبنای وجود) به بحث اراده بپردازیم محل سوال هست. توجیه این بیان آن است که انسان برابر با هیچ یک از قوایش نیست اما ممکن است ما توجیه کنیم که چون انسان برای هدفی آفریده شده است و قدرت انتخاب و اراده برای ایفای نقش کنشگری و حرکت به سمت غایات و اهداف تعیین شده را دارد می توان محور این کنشگری را "اراده" تلقی کرد و از این حیث حد اولیه هستی شناسی را "اراده" فرض نمود.
فایل پی دی اف متن فوق را اینجا می توانید ببینید!