آیا میتوان از امتداد تفکر فلسفی ملاصدرا به فلسفه علوم انسانی دست یافت و در آن علم تحولی ایجاد نمود؟
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، در شماره ۳۴۳۲ روزنامه فرهیختگان ۲۱ مهر ۱۴۰۰ یادداشتی تحت عنوان «نسبت حکمت متعالیه و منطق تکاملی» توسط دکتر سیدمحمدرضا تقوی منتشر و در تاریخ ۳ آبان ۱۴۰۰ در همان روزنامه نقدی بر این یادداشت گذاشته شد. دکتر تقوی در یادداشت دیگر به آن نقد پاسخ داده است که چکیده ای از آن در روزنامه ۵ آبان ماه منتشر شد. اکنون در ادامه متن کامل یادداشت از نظر شما می گذرد:
ضمن تشکر از توجهی که ناقد محترم داشتهاند، ۵ پرسش را مطرح کردهاند:
پرسش نخست: …. بارهـا کلمـه سیسـتم و سـامانه بـودن عالـم آمـده اسـت، …. ایـن خوانش از عالم هسـتی بسـیار دوراسـت ازنگاه صدرا به ماهیت عالـم هسـتی».
پاسخ: آن چه ناقد محترم از کلمه سیستم برداشت کرده اند در بخشی، خدای ساعت ساز را تداعی می کند که بر همگان ابطال آن مبرهن است، و در بخشی نیز تفسیری است که طرفداران «تحلیل سیستمی» از سیستم دارند. ناقد محترم در تعریف سیستم ۴ گزاره را به نویسنده نسبت داده اند که نه به قرینه معنوی و نه به قرینه لفظی در این یادداشت ملاحظه نمی شود از جمله: ۱) …. ایـن اجـزا در کارکـرد سیسـتماتیک خـود پیـش مـی رود، ۲) … عالـم مجموعـه ایـن اجـزا اسـت، ۳) … قـوام عالـم بـه اجـزای خـود اسـت و ۴) … ماننـد سـاعت کـه مجموعـه ای از اجـزا اسـت. این نسبت های داده شده به نویسنده هم نادرست هستند و هم با هر مفهومی از توحید و با هر نگاهی از توحید فرسنگ ها فاصله دارند. جناب صدرا معتقد است تنها وجود بالذات خداوند متعال هست و سایرین حتی نبی مکرم اسلام (ص)، به عنوان گل سر سبد هستی، وجودشان بالعرض هست، حال چگونه ممکن است مجموعه ای از اجزاء بتوانند عالَم را تشکیل دهند؟ و خود به عنوان وجودهای بالعرض بتوانند خودشان را اداره نمایند؟
بنده که سواد متوسطی دارم ابراز می دارم که در هیچ متنی این عبارات را ندیده ام. کجای متن نویسنده اشاره می نماید که قوام عالَم به اجزای خود است. در حالی که حتا کمترین آشنایی با الفبای دیدگاه صدرا، به ما می آموزد که حتی برای آنی و کمتر از آنی، ایشان به قوام هیچ جزئی از اجزای عالَم معتقد نیست. کافی است کسی با مفهوم توحید صمدی، که جناب صدرا طرح می کند کمترین آشنایی داشته باشد. صدرایی که معتقد است توحید همه جا را پر کرده است و در این عالَم اجوفی وجود ندارد چگونه ممکن است چنین عباراتی را به وی نسبت داد؟ کجای این متن خدای عالَم را خدای ساعت ساز معرفی می نماید که عالَم را ساخته و در گوشه ای نظاره گر اوضاع این عالَم است پس هماهنگی این مفاهیم با «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» آیت الکرسی و مفهوم «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» چه می شود؟ معتقدم ناقد محترم هم به این مفاهیم آشنا و هم معتقد است، اما در نسبت دادن آنها به نویسنده «ذهن خوانی» نموده است.
همچنین به نظرم از فحوای کلام نویسنده بتوان به راحتی دریافت که منظور نویسنده از واژه سیستم با انچه که طرفداران «تحلیل سیستمی» می گویند فراوان فاصله دارد. چرا که در انتهای ستون اول مقاله به طور واضحی تحلیل سیستمی را رد می نماید. شاید بهتر بود ناقد محترم این پرسش را مطرح می کردند که منظورتان از واژه «سیستم» چیست؟ این موارد در سایر یادداشت های نویسنده هم وجود دارد (برای نمونه تقوی، ۱۳۹۵، الگوی علوم انسانی اسلامی، انتشارات آفتاب توسعه). دیدگاه توحیدی، منطق سیستمی را منطق دینی نمی داند زیرا اولاً منطق سیستمی، پدیده ها را از منظر جزء و کل می بیند که دائماً در تغییر و حرکت هستند، و نه ثابت و متغیر، که نویسنده در برخی قسمت های دیگر توضیح می دهد. ثانیاً، غایت در منطق سیستمی محدود به تناسب رفتار های پدیده با محیط اطراف بوده، در حالی که در علم دینی، این غایت متناسب با غایت عالم تعریف می گردد. در همین مقاله هم نویسنده منطق سیستمی را مردود می داند در جایی آورده است: «نگاهی به منطق ارسطویی و منطق کل نگر (سیستمی) نشان میدهد که هیچ یک از این دو منطق قادر به تحلیل کامل یک پدیده نیستند چون …. منطق سیستمی نسبت جزء و کل را بررسی می کند و نه مولفه های ثابت و متغیر را». پاسخ ها را به اخنصار برگزار می کنم چون قصدم تحلیل محتوایی نیست. کار بنده هم تحلیل محتوایی نیست. چون قصدم از این یادداشت تبیین محتوای تفکر جناب صدرا نبود الان نیز این مجال را برای خود نگه می دارم که دلالت های متدلوژیک دیدگاه جناب صدرا برای کمک به نیاز امروزمان که بحث تحول علوم انسانی باشد، را بتوانم پوشش دهم.
پرسش دوم: درتطبیق میان دو مکتب فلسفی باید در ابتدا مبانی هر دو مکتـب ونتایـج آن به صـورت شـفاف و دقیـق بیان شـود و در ادامه بـه نتیجه گیـری و تطبیـق میـان آن دو پرداخـت.
پاسخ: با پیش فرض تطبیق و معرفی دو مکتب فلسفی این سخن کاملاً درستی است لیکن مقصود نویسنده از طرح دو مکتب، مقایسه آن دو به تمامه نیست بلکه تنها به روش شناسی دو منطق توجه دارد و دلالت های هر یک را در بحث تحول علوم انسانی دنبال می نماید که در ادامه خواهد آمد.
پرسش سوم: نویسـنده وقتـی بـه وحـدت وجـود اشـاره می کنـد توضیـح نمی دهـد وحـدت شـخصیه را مـد نظـر دارد یـا معنایـی دیگـر را مـراد کـرده اسـت.
پاسخ: نویسنده در این مقاله به وحدت شخصی وجود اشاره کرده است، لیکن همان گونه که بیان شد منظور از این یادداشت دلالت های روش شناختی آن است و نه توضیح دقیق مفاهیم پایه در دو مکتب، که بارها توسط نویسندگان دیگر بیان و تکرار شده اند.
چهارم: نویسنده درنکته دوم به مساله «حرکت جوهری» که یکی ازمبانـی مهـم و دقیـق فلسـفه صـدرا اسـت اشـاره می کنـد، جـدا از آن کـه توضیحـی دقیـق و فلسـفی از آن ارائـه نمی دهـد.
پنجم: بـرای تطبیـق بین منطق تکاملی و سـاختار فلسـفی صدرا بایـد بـه منطـق ملاصدرا اسـتناد شـود و توضیـح داده شـود، نـه صرفـا بـه هستی شناسـی او آن هـم مبهـم و ناقـص.
در اینجا مایلم به چند نکته بپردازم. مباحث بنده بیشتر از جنس ساختاری و روش شناختی و نه از جنس محتوایی است. از جنس محتوایی نیست چون هر کس مانند جناب صدرای بزرگوار از مطالب سنگین فلسفی سخن براند لاجرم هم شارحان زیادی دارد و هم نقادان بزرگی. شاید بتوان جناب ملاهادی سبزواری و جناب علامه طباطبایی (ره) که از بزرگان و اکابر علمای شیعی هستند جزو بزرگترین نقادان جناب صدرا هم به حساب آورد، هر چند هیچ یک جناب ایشان را زیر سوال نبرده اند. این مباحث فراوان بحث شده اند و نمی تواند حداقل موضوعی قابل طرح برای اینجانب بوده باشد. دو دیگر آن که مجمل گویی در بسیاری از موارد، متن را در بسیاری از موارد تفسیر بردار می نماید. انچه در این یادداشت آمده است تلخیصی از مقاله مفصلی است که اگر مجال انتشار آن بود بهتر منظور راقم انتقال می یافت. و بالاخره هدف و غایت نویسنده می تواند نحوه نگارش متن را تحت تاثیر قرار دهد. بله مدرسی که می خواهد صدرا یا منطق تکاملی را تدریس نماید حتماً باید مقدماتی منظم را برای بیان منظور خود فراهم نماید لیکن وقتی تنها کشف دغدغه ی مبدع حکمت متعالیه و روش شناسی حاکم برآن اهمیت می یابد و این که روش شناسی و چالش های زمانه ما تا چه اندازه شباهت به چالش های زمانه ی ایشان دارد، شاید توجه به این که چه بخشی از سخنان ایشان نقل می شود یا نمی شود کمتر توجه ناقد محترم را به خود جلب نماید. قصد راقم در این یادداشت به هیچ عنوان توصیف این دو دیدگاه نیست چرا که بزرگان زیادی قبلاً این کار را کرده اند. به هر نقدیر، نویسنده این سطور ترجیح می دهد از فرصت استفاده نماید و روی اهداف خود از این یادداشت بیشتر شرح و بسط دهد. قصد نویسنده احصاء نکات و رویکرد جناب صدرا و دلالت های آن برای تحول در علوم انسانی است.
معهذا بنده به شخصه بابت دفاعی که ناقد محترم از نظرات جناب صدرا می نماید مشعوف می شوم و استفاده می کنم چون کار تخصصی ایشان تبیین حکمت متعالیه و امثالهم هست. اما هیچ یک از اینها کار، وظیفه و تخصص راقم نیست. مطمئناً جناب صدرا پاسخگوی نیازها و چالش های زمانه خود بوده است. بی شک او را باید از تاثیرگذارتزین فیلسوفان متاله پس از ظهور اسلام دانست که هنوز هم هماوردی برای او متصور نیست. همه ی دغدغه ی جناب صدرا برقراری پیوند بین مشائیون و اشراقیون است. او در واقع می خواهد عرفان را استدلالی نماید زیرا غیر از زبان استدلال نمی توان با طرفداران مکتب مشاء صحبت نمود. همین ادراک از مساله جهان اسلام را جناب ابن سینا هم داشتند و در نمط نهم از کتاب اشارات شان همه مساعی خویش را بکار گرفتند تا این مهم را عملی سازند همین کار را هم کردند اما توفیقاتشان به اندازه ی جناب صدرا نبود.
طرح این بحث در مقطع زمانی فعلی آن هم در جایگاه تحول علوم انسانی این ارزش را دارد که ما به این نتیجه برسیم که دغدغه ی جناب صدرا تحول در علوم انسانی نبود. در آن زمان حاکمیت دیدگاه دکارت و مخصوصاً کانت بر علوم نبود. تفکر کانت که امروزه حاکم بر کل آکادمی های علمی جهان و از جمله کشور ماست بر این باور است که ظرفیت عقل انسانی تنها قادر به ادراک امور مشهود است و ما را به عالم غیب راهی نیست. اگر چنین اعتقادی بر نظام تعلیم و تربیت ما حاکم شود (شامل آموزش و پرورش، حوزه و دانشگاه) که تا حد زیادی هم حاکم شده است باید فاتحه اعتقادات دینی را خواند. متاسفانه وقتی که تعریف علم از «کشف واقع» به سمت «خلق واقع» تغییر جهت داد و کانت از طریق نظریه «قیف وارونه» این حکایت را رقم زد سمت و سوی دانش در عالم به سمت «سکولاریزم» و «سوبژکتیویسم»
در بعد فرهنگی رقم خورد. در بعد سیاسی نیز به حاکمیت لیبرالیسم و کاپیتالیسم انجامید. در شرق نیز مکاتب مارکسیسم و سوسیالیسم از طرف دیگر به مبانی دینی حمله ور شدند. خداوند بر علو درجات جناب علامه طباطبایی بیفزاید که با تاملات خویش در کتاب های فلسفه و روش رئالیسم بساط تفکر مارکسیستی را برای همیشه درهم پیچید.
بصیرت یعنی کاری که جناب مرحوم آخوند ملاصدرای شیرازی انجام داد که با دیدگاه حکمت متعالیه پیوندی وثیق بین مسلمین یا حداقل مکتب امامیه پایه گذاری کرد که از ثمرات آن دنیای اسلام تا ابد بهره مند خواهد شد. همچنین بصیرت را باید از آن جناب علامه طباطبایی دانست که خطر رشد روزافزون مارکسیسم در زمان خود را تشخیص داد و جانانه به میدان آمد و نجات بخش دین شد. اینک در زمانه ما چالش اصلی، حتا سیاست نیست (البته حاکمیت سیاسی هست که به لطف الهی حاصل است). آنچه امروز حاکمیت سیاسی نظام مقدس جمهوری اسلامی را تهدید می کند مساله فرهنگ است. مشکل تفکر جناب کانت و البته کسانی که آن را توسعه دادند و نهایت سر از مدل انفجار اطلاعات درآورد و آبشخور تمدن مدرنیته امروزین گشت آن چیزی است که اگر برای آن طرحی نداشته باشیم تفکر قائل به واقعیت غیب را خواهد بلعید. در خصوص مطالبی که ناقد می فرمایند بحثی نیست اما سوال از ایشان این است که چگونه می توان با امتداد دادن تفکر صدرایی، قدمی برای تحول علوم انسانی اسلامی برداشت. دلالت ضمنی بحث آن که محقق علوم انسانی و متخصص تفکرات صدرایی، نباید در همین حد متوقف شود بلکه این مباحث در یک لایه ی زیرین تر باید به دنبال پاسخ های نظریه پردازانه و خلاقانه برای حل چالش های زمانه خود باشد. اگر امثال ماها به این صحنه ورود می کنیم تنها به دلیل ضرورت پرداختن به این مسائل است. جمع بین این مفاهیم به این نکته ختم می شود که متخصصین علوم انسانی و دلسوزان نظام از رشته های مختلف در یک تعامل و تعاطی افکار، داشته های خود را به میدان بیاورند. زیرا هر کدام در بخش هایی کمتر و در بخش هایی بیشتر تامل کرده اند. می خواهم بگویم اساتید بنده از لاک بحث های نظری خارج شوند و با امتداد زحمات امثال صدرا، ببینند چگونه امروز می توانند (شاید هم نیاز به تغییر داشته باشد نه از سوی بنده بلکه از سوی متخصصین) ما را از بن بست هایی که درگیر آنیم خارج نمایند؟ همان طور که عرض شد معمولاً مجمل گویی به دلایلی که ذکر آن رفت مشکل زاست.
در جمع بندی می گویم که نکات قابل تاملی فرمودید که در جای خود ارزشمند است. اما یک پیام هم بنده دارم که گرچه حفاظت از مرزهای اندیشه ورزی اندیشمندان بزرگی چون جناب صدرا بسیار وظیفه خطیری هست، اما از آن مهم تر، تلاش برای امتداد دادن این اندیشه های ناب در راستای حل چالش های فراوانی است که با وجود دلدادگی بسیار عالی مردم ایران به انقلاب اسلامی، هنوز روی زمین مانده اند وگرنه نباید ….. فیلسوفان بی شک یکی از گروه های تخصصی بسیار مهم برای خدمت رسانی در این خصوص می باشند. اگر امثال بنده با افتخار به این صحنه ها ورود کرده ایم از بابت پوشش دادن به خلاهایی است که در زمینه تحول علوم انسانی احساس می شود. همان طور که شاکله تمدن مدرن، بر علوم انسانی رایج استوار است، تمدن نوین اسلامی نیز بر منطقی نوینی، که در علوم انسانی اسلامی پایه گذاری می گردد، شکل می گیرد. باز هم تشکر از توجه تان.