بخش بیست و چهارم دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت بیست و چهارم آنرا می خوانید:
قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید!
۱۵۸) گام اول در ایجاد منطق
شرایط اجتماعی را برای پیدایش منطق اصل قرار می دهیم و نقطه شروع بحثمان گرایشات اجتماعی است نه بینش ها. بینش در بستر گرایشات متولد می شود. گرایشات سرمنشاء پیدایش گمانه، گزینش و پردازش است و منشاء این فکر در مجاهدات اجتماعی است. این مجاهدات تحت تاثیر جهت گیری هاست و در این جا حد شناخت حرکت می کند و قواعد شناخت تغییر می نماید.
اگر با فلسفه شناخت شروع کنیم و آن را به لایه های عمیق تر بدیهیات ببریم و این گونه منطق را طراحی کنیم می شود منطق ارسطوئی. وقتی می گوییم منطق ارسطو بر بداهت استوار است و هیچ فهمی نمی تواند این بداهت را عوض کند یعنی این ها حداقل هایی است که قواعد شناخت بر آن بنا می شود. اما چون این فهم در بستر اجتماعی متولد می شود دائما درحال حرکت و سیرورت و شدن جدید است. ارتکاضات شما نسبت به صد یا هزار سال پیش تغییر کرده است. ببینیم این بینش چگونه منطق درست می کند؟ گمانه اولیه بر ایجاد یک نسبت ذهنی است تا بتواند شرایط محیطی خودش را قاعده مند کند. اما در این جا (منطق کلی نگر) نسبت و رابطه در آن قابل ملاحظه نیست.
فعل را شرایط اجتماعی جهت دار می کند و به این ترتیب قاعده ساخته می شود. اولین ایجادِ نسبت، نسبت در جهت است. نسبتی که فعلش را قبلا در شرایط اجتماعی انجام داده است. این فعل از طریق گمانه ها مفهوم می شود. یعنی گمانه حدفاصل مفاهیم ذهنی و فعل خارجی هستند. فعل شما در یک شرایط اجتماعی نظام توزیع ثروت و قدرت و اطلاع شکل گرفته و چیزی را پذیرفته اید. حال این پذیرش از طریق گمانه به مفهوم تبدیل می شود. ارتکاضات اولین خانه ایست که باعث پیدایش حد فهم می شود.
در این جا این سؤال مطرح می شود که آیا این مفهوم سازی در مورد موضوع خاص است یا شناخت عام و اصل و حد شناخت؟ در پاسخ می گوئیم که این خود یک قاعدۀ عام است. اگر شناخت، خودِ موضوع شناخت قرار بگیرد، دستیابی به منطق شناخت صورت می پذیرد. این قاعده در همه موضوعات باید به کار رود. در این بحث چون موضوع فهم، خود فهم است در این صورت شناخت منطق الزاماتی پیدا می کند که از سه مرحلۀ گمانه، گزینش و پردازش می گذرد و به دست می آید. به این ترتیب هر منطقی را می توانیم با این قواعد مورد بررسی قرار دهیم و چیستی، چرائی و چگونگی آن را به دست آوریم.
۱۵۹) منطق ادراک واقعیت در رویکردهای رایج
یکی از مباحثی که در تدوین منطق مطلوب باید موضع روشنی از آن داشته باشیم نحوه ورود به واقعیت است. اینک به صورت تطبیقی به این موضوع می پردازیم:
اگر بپذیریم که واقعیت ساختنی است و از مشارکت انسان با نیرویهای دیگر ساخته میشود (نظام ارادهها)، پس واقعیت از این منظر که ساختنی است و رخ مینماید در هر نظامی وجود بیرونی دارد. پس هر ساختوسازی (حتی یافتههای علمی) به لحاظ رخدادشان و تأثیری که از خود به جا میگذارند، واقعیاند. مثال واضحی برای این موضوع، دنیای مجازی است. آیا دنیای مجازی غیرواقعی است؟ اصلاً چنین نیست؛ زیرا دنیای مجازی به لحاظ تأثیرش در زندگی ما کاملاً واقعی است. پس هر پدیدهای به لحاظ رخداد و تجلیاش واقعی است. بسیاری از رخدادها بهخصوص پدیدههای روانشناختی که ساخت و ساز انسانی است، این خاصیت را دارد. حتی توهم یک بیمار اسکیزوفرنی به لحاظ رخدادش واقعی است؛ زیرا زندگی او را متأثر میسازد. پس هر ساخت و ساز انسانی (حتی علم متوهم) مثل خرافات به لحاظ رخداد و تأثیر واقعیت دارد و میتوان برای آن ملاک صحت فرض کرد؛ اما اینکه این ساخت و سازها در مسیر کمال انسان قرار دارند یا خیر، به ملاک صحت بیرونی نیاز دارد. در یک جمعبندی، پدیدهها به لحاظ رخداد و تأثیر واقعیت دارند. لیکن به لحاظ اعتبار نیازمند محک صحت بیرونی هستند که لازم است این موضوع در بررسی ملاکهای صحت مورد توجه قرار گیرد.
برای دقیقتر کردن بحث، لازم است دو مطلب از هم تفکیک شوند، هرچند که این دو با یکدیگر پیوند دارند. ۱. واقعیت چیست؟ ۲. نقش انسان در شناسایی واقعیت چیست؟ در پارادایم اثباتگرایی، واقعیت نظم ازپیشتعیینشدهای است که باید کشف شود. در پارادایم تفسیری، واقعیتی وجود ندارد و انسان آن را خلق میکند. در پارادایم انتقادی، جبریت تاریخی واقعیت است و همان انسان تسهیل گر بروز آن است. در پارادایم مختار، واقعیت یک چیز واحد نیست؛ تنها ذات خداوند واقعیت واحد است.
لیکن اگر بپذیریم که واقعیت در هر مرتبه وجودی متجلی میشود، آیا این جلوه گری واقعیت قابل دستیابی است؟ به این پرسش چگونه میتوان پاسخ داد؟ اگر بپذیریم که واقعیت در هر سطحی جلوه ای خاص مییابد. بنابراین با کشف هر واقعیت، واقعیت دیگری متجلی میشود. لذا هیچگاه تلاش انسان برای دستیابی به واقعیت به انتها نمیرسد. پس واقعیت لایتناهی است و در نهایت هم انسان به واقعیت نهایی که درک ذات الهی است نائل نخواهد شد، لیکن کشفی در پی کشف دیگر اتفاق خواهد افتاد و انسان مسیر رشد را طی خواهد کرد.
گفتنی است که تفاوت این دیدگاه با دیدگاه تفسیری در آن است که در آن دیدگاه واقعیت هیچگاه دستیافتنی نیست؛ اما در این رویکرد واقعیت در همان سطح تجلی خودش قابل شناخت و دستیافتنی است. بنابراین اگر در علم حاصل از این رویکرد از ملاکهای اعتبار و صحت اطمینان حاصل شود، یقین حاصل خواهد شد و امکان مداخله و دستکاری فراهم خواهد گشت. لذا این جلوهگریِ واقعیت در سطوح مختلف قابل شناسایی و بررسی علمی است. گفتنی است که با آگاهی بیشتر، انسان در مسیر حرکت علمی، نمودهایی از واقعیت خودش را ارائه میدهد. با این حال همچنان نقش انسان در شناسایی، ساخت یا خلق واقعیت، موضوعی قابل تأمل در پارادایم مختار خواهد بود.
۱۶۰) واقعیت در رویکرد انتقادی: در پارادایم انتقادی واقعیت چندلایه است و در پس هر واقعیت عینی، واقعیتها یا سازوکارهایی وجود دارد که تعیینکننده واقعیتهای مشاهدهشده است. به عبارت دیگر پارادایم انتقادی برای تبیین واقعیت قابل مشاهده، به ژرفا مینگرد؛ اما در رویکرد مختار، واقعیتهای مرتبه بالاتر اصالت بیشتری دارند که با رشد انسان امکان دستیابی به آنها فراهم میشود. بنابراین سازوکارهای عالم متعالی در عالم نازل تأثیر بیشتری دارد. در رویکرد انتقادی، نگاه از پایین به بالاست و در رویکرد مختار، نگاه از بالا به پایین. اینجاست که عالم هستی تجلی اراده الهی است و واقعیت مطلق ذات احدیت است و جهان هستی جلوهای از فیض اوست. لذاست که انسان سر بر آسمان دارد.
چالش بعدیِ نقش انسان، شناسایی واقعیت است و اینکه آیا این نقش مربوط به خلق واقعیت و یا ساخت واقعیت است. در پارادایم تفسیری، خلق واقعیات مطرح است. در پارادایم انتقادی، انسان کاشف و تسهیلگر واقعیت است که میتواند به خطا هم برود. از سوی دیگر، در پارادایم اثباتی، اولویت با بقاء و سازگاری است؛ بنابراین واقعیت و تلاشهای انسان در آن سو معنا مییابد. در پارادایم مختار، گرچه اجزاء یک کل از قبل وجود داشته است، اما چون این اجزاء در یک ارتباط و تعین جدید قرار می گیرند که منتجه ی آن یک کلِّ متفاوت از کلِّ قبلی است، لذا می توان از آن به خلق جدید یاد نمود. به عبارت دیگر، از منظر پارادایم مختار، انسان قادر به خلق واقعیت جدید است. بدیهی است که خلق واقعیت به معنای خلق هر واقعیتی نیست، زیرا خلق واقعیت نیز تابع نظام است و در چارچوب و شرایط و امکانات و تمهیدات می تواند اتفاق بیفتد.
۱۶۱) واقعیت در رویکرد مختار: از این منظر، واقعیت مستقل از ذهن انسانها در عالم وجود دارد (وجه تشابه دیدگاه مختار با دیدگاه اثباتی). ارادههای مختلف (در رأس آن اراده الهی، در درجه دوم اهمیت، اراده اولیاء و انبیای الهی، که در طول تاریخ عمل کرده است و در درجه سوم اهمیت، اراده سایر افراد، به نسبت قابلیتشان برای تأثیرگذاری) در شکلدهی واقعیت تأثیر جدی دارد. به عبارت دیگر، عوامل سهگانه فوق در ساختن و شکل دادن آن تأثیرگذار است. همچنین نقش انسان محدود به کشف واقعیت موجود (تحقق یافته) نیست، بلکه انسان میتواند واقعیت مطلوب (یا بایسته) را شکل دهد (وجه اختلاف ما با دیدگاه اثباتی).
دیدگاه تفسیری: از این منظر، اراده افراد و جوامع میتواند در شکلدهی و یا ساخت واقعیت تأثیرگذار باشد (وجه تشابه ما با دیدگاه تفسیری) اما نه اینکه واقعیتی مستقل از ذهن وجود نداشته باشد و یا تنها افراد و نخبگان در شکل دادن واقعیت تأثیرگذار باشند (وجه اختلاف ما با دیدگاه تفسیری).
دیدگاه انتقادی: از این منظر، واقعیت در بعد زمان از سنتهایی تبعیت میکند (وجه تشابه ما با پارادایم انتقادی)، اما نه اینکه جبر تاریخی حاکم باشد، بلکه حاکمیت سنتهای الهی از جمله ارادههای سهگانه مذکور (که ذکر آنها رفت) در شکلدهی واقعیت تأثیرگذارند (وجه اختلاف ما با دیدگاه انتقادی). این بحث در سطح نظری میکوشد دیدگاه مختار را احصا کند؛ اما باید دلالتهای ضمنی و آشکار این بحث را در حوزه معرفتشناسی و روششناسی یافت. لازم است پرسشهای اساسی در پارادایمهای روششناسی را دستکم از سه موضع پرسشهای هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی دنبال کنیم.
۱۶۲) سه پرسش در هستی شناسی واقعیت:
الف) چرایی و منشأ پیدایش و ایجاد واقعیت؟ که به عنوان مثال اثباتیها منشأ ایجاد واقعیت را مستقل از ذهن و اراده انسان میدانند (ماتریالیست اثباتی آن را به ذاتی ماده و متأله اثباتی، آن را به خدای متعال نسبت میدهد)؛ و بنابراین اثباتیها، واقعیت انسان، جامعه و تاریخ را تابع قوانین عینی خارجی تلقی میکنند. در مقابل تفسیریها منشأ ایجاد واقعیت انسان، جامعه و تاریخ را تابع تفسیر و اراده انسانها و جوامع میدانند (ماتریالیست تفسیری بر پایه اومانیسم مادی و ذاتی بودن این قدرت برای انسان یا اصالت انسان، دانسته؛ و متأله تفسیری آن را به «تفویض مطلق علم و دانایی» برای ایجاد واقعیت از جانب خداوند تعبیر میکند).
ب) چیستی واقعیت؟ در پارادایم اثباتی، بر واحد بودن واقعیت و جهانشمول بودن قوانین دنیا تأکید میشود و در نگاه تفسیری متکثر بودن و تعدد واقعیت و خاص بودن قوانین، متناسب با شرایط خاص مد نظر قرار میگیرد.
ج) چگونگی واقعیت؟ اثباتیها به ثابت بودن واقعیت و حفظ تعادل معتقدند، اما تفسیریها بر متغیر بودن آن در جهت خود شکوفایی تأکید میورزند. در نگاه هستیشناسانه پاسخ به هر سه پرسش «چرایی، چیستی و چگونگی واقعیت» مد نظر است.
در پاسخ به این پرسش مهم در مبانی هستیشناسانه پارادایمهای روششناسی که «واقعیت چیست؟» اثباتیها میگویند واقعیت مستقل از ذهن انسان وجود دارد و خلق شده است (فرقی هم نمیکند خدا خلق کرده یا ذاتی جهان ماده است)؛ پس الف) کشف شدنی است، ب) جهانشمول است و ج) واحد (یعنی یک واقعیت بیشتر نیست). اصالت وجودیهای متأله هم اگر اینگونه قرائت کنند که خلق و کیفیت خلق و ایجاد واقعیت همان فعل خداوند به طور مطلق است، پس واحد است و قابل کشف، در مستقل بودن واقعیت از انسان و واحد بودن و جهان شمول بودن، در واقع همان دیدگاه پارادایم اثباتی را مطرح میکنند و لذا مشابه پارادایم اثباتی، همه انتقادات وارده از طرف پارادایمهای دیگر به آنها نیز وارد خواهد بود.
از سوی دیگر، تفسیریها میگویند واقعیت به تبع نوع تفسیر انسانها از شرایط و زمان و مکان حادث ساخته شده و به وجود میآید؛ یعنی واقعیت، الف) ساختنی است، ب) منحصر به فرد است و ج) متعدد است؛ پس جوامعاند که در طول تاریخ به واقعیتها معنا میبخشند و واقعیتهای مختلف و متعددی را خلق میکنند.
اما انتقادیها، از آن حیث که واقعیت را عینی و مستقل از ارادههای انسانها میدانند به جبر تاریخی قائلاند، اما از آن حیث که تفسیر از تضاد طبقاتی برای رهاییبخشی انسان، تابع آگاهی بشر است، واقعیت را ذهنی تلقی میکنند.
پس به نظر میرسد انتقادیها به دلیل اعتقاد به جبر تاریخی و نقش انسان در رهاییبخشی، واقعیت را اولاً کشفشدنی و نیز ساختنی، ثانیاً این قوانین را جهانشمول و نیز منحصر به فرد متناسب با شرایط مختلف، و ثالثاً واحد از حیث نقشۀ واحدِ جبر تاریخی و متکثر از حیث دو واقعیت متضاد و طرف درگیر (طبقاتی) میدانند.
۱۶۳) چالش های پیش رو در موضوع واقعیت از منظر رویکرد مختار: محقق علم دینی باید وحدت ترکیبی بهینه مورد نظر شارع مقدس را شناسایی نماید، و پس از راستی آزمایی، در مسیر عملیاتی نمودن آن گام بردارد. آن هنگام که واقعیت موجود و واقعیت مطلوب مورد شناسایی قرار گرفتند، مسئولیت روش شناسی این است که به ما بگوید بهینه ترین راه برای طی این مسیر کدام است؟ و هم زمان بتواند معاییری در اختیار ما قرار دهد که در مسیر صحیح حرکت می کنیم. در علم متداول، تاثیر متغیرهای پیرامونی ناارزنده سازی شده است. این شکل از فروکاستن واقعیت های محیطی و تمرکز محدود بر روی جنبه های مشهود پدیده های مورد مطالعه، گرچه ممکن است داده های قابل تکرار، قابل مشاهده و قابل آزمون ارائه نماید لیکن با وارد کردن هر یک از متغیرهای بالا گفته، یافته ها به شدت تحت تاثیر قرار می گیرند. از آنجا که داده های حاصله، اتمیک و جزئی نگرانه می باشد؛ معمولاً محقق را به تبیین جامع الاطراف از پدیده ها نمی رساند و تجویزهایی که براین اساس صورت می گیرد معمولاً کم تاثیر هستند.
چه باید کرد؟ به نظر می رسد موارد زیر کمک کننده باشند. در نظر داشته باشیم که اگر مسیر کلی درست باشد حتماً تاملات بیشتر ما را به نتایج بهتری نیز می رساند:
- با توجه به گستره ی تعریفی که از واقعیت داریم، توجه می کنیم که چگونه باید یک مطالعه را طراحی کنیم؟
- سعی می کنیم حتی الامکان مطالعاتمان جامع الاطراف تر باشد. دیگر مطالعات اتمیک یک ارزش محسوب نمی شود.
- از داده های عالم غیب (از جمله آموزه های دینی) کمک می گیریم.
- ناظر به اهداف و غایات انسانی، مطالعات را هدایت می کنیم.
- از اصل سنخیت بین عالم و معلوم و اتحاد علم و عالم و معلوم (القائات ربانی جزو عوامل معد و القائات شیطانی جزو عوامل مخل تبیین محسوب می شوند) کمک می گیریم (تقاضای عبد و امداد الهی کمک کننده است).
- از روش های استقرایی (از جمله دستاوردهای علم متداول با در نظر گرفتن خواستگاه ایجاد دانش)، روش های قیاسی (از جمله تبیین های برامده از دیدگاه های فلسفی و دینی) و روش های مجموعه نگر (از جمله دانش های ذوقی و کلام حِکمی امام «ع») بهره می بریم.
- در نظر گرفتن تمام عوامل تاثیر گذار در یک پژوهش عملاً (مخصوصاً با توجه به ظرفیت های علم متداول) غیر ممکن است. اما در نظر داشتن این عوامل به عنوان عوامل تاثیرگذار در تبیین یک پدیده، می تواند تدریجاٌ توانایی محققین را برای تنظیم پژوهشی که این ارکان را در نظر داشته باشد، تسهیل نماید.
- با توجه به پیچیدگی نسبی مطالعات به ترتیب از جماد، نبات، حیوان، انسان و انسان کامل، حتماً در مطالعات پیچیده تر، انتظار رعایت عوامل و متغیرهای بیشتری در طرح تحقیق ضروری به نظر می رسد.
۱۶۴) «امکان و نحوۀ ورود به لایه های عمیق تر واقعیت»:
بی شک یکی از تفاوت های کلیدی، علم دینی و علم متداول، به تبیین دو دیدگاه در خصوص "تواناییِ ادراکِ انسان از لایه هایِ عمیق تر واقعیت، برای تبیین دقیق تر پدیده های نشئه مادی" مربوط می شود. از نظر علم دینی، همه جنبه های مختلف یک پدیده در عالَم و نشئه مادی دنیا هویدا نیست. خلقت از مراحل و عوالِمی عبور کرده است که در وضعیت کنونی پدیده ها تاثیر گذار است. عالَم دنیا، نازلترین نشئه حضور اشیاء و پدیده هاست (صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی). لذا برای ادراک حقیقت امور، باید راهی برای مطالعه پدیده ها، در عوالم بالاتر یافت. توانایی بالقوه انسان برای عبور از عالَم ماده و طبیعت به عالَم ماوراء الطبیعه، از جمله کشف لایه های عمیق تر، و اسراری که در تعالیم انبیاء نهفته است، در حد توان و قابلیتِ قابل (انسان)، از ظرفیت های مهم انسان در علم دینی است، چیزی که در علم متداول مفهوم و جایگاهی ندارد.
خداوند به هر موجودی، آنچه نیاز و شایسته و بایستۀ آن بوده اعطا کرده و آن موجود را برای رسیدن به مقصود از خلقتش، به طور کامل تجهیز نموده است. انسان را اشرف مخلوقات قرار داد. بودند ملائک، موجودات عقلی، که دائم مسبّح حق بودند. برخی ملائک مهیمن بودند که در هیمان الهی بودند و هستند، هیمانی که آنان را چنان مات و مبهوت جلوۀ حق تعالی کرده است که هیچ اتفاقی در هیچ نشئۀ وجودی، توجه آنان را از حق تعالی منحرف نمی سازد. معهذا در خلقت انسان فرمود: «بزرگ و پر برکت است خدایی که بهترین خلق کنندگان است، فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ؛ مؤمنون: ۱۴» و فرمود: «من چیزی می دانم که شما نمی دانید، إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ بقره: ۳۰». نیز فرمود: «أَتَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ *** وَ فیکَ انْطَوَی الْعالَمُ الأَکْبَرُ، گمان می کنی که تو جسم کوچکی هستی و حال آنکه عالَمی بزرگ در وجود تو نهفته است» (امیرالمؤمنین علی «ع»). خداوند متعال، قابلیت ادراک فوق طور عقلی را در انسان به ودیعه گذاشت که می تواند با گذشتن از ظواهر و اَعراض پدیده ها به باطن و حتی بواطن و جوهر اشیاء دست یابد. با این استعداد سرشار، آن گاه اختیار و اراده را هم برای او مقرر فرمود تا به او آنچه نیاز و شایسته و بایستۀ کمالش بوده اعطا نموده باشد. این انسان، بالقوه مقام لایقفی دارد و اگر خوب مسیر بپیماید به ادراکات فوق طور عقلی (قلبی) دست می یابد. فراموش نکنیم که مقام لایقفی انسان هیچگاه به معنی استقلال ذاتی انسان نیست. انسان به هر مقامی برسد (حتا وقتی خداوند در بهشت از او به "حی لایموت" یاد می کند) ویژگی "بالعرض بودن" را از دست نمی دهد. در دعای روز ۱۷ ماه مبارک رمضان می خوانیم: اللهم لا تکلنی إلی نفسی طرفه عین أبدا.
قطعاً مسیر رشد علمی افراد (نوعاً) از طریق علم حصولی می گذرد. از منظر دیدگاه مختار، علم حصولی و علم حضوری در یک امتداد و تابع یک مکانیزم واحد هستند. در واقع شکل گیری هر علمی، نیازمند مقدماتی است که از آن به «علّت معدّه» یاد می شود. لیکن اگر تمام علل معدّه هم فراهم باشند و اراده ی الهی که از آن به «علّت تامّه« یاد می شود، وجود نداشته باشد، آن یادگیری اتفاق نمی افتد. بنابراین در تمام مسیر علم آموزی آنچه نقش اصلی را ایفا می نماید «علّت تامه» یا «اراده ی الهی» است. در طول مسیر هر اندازه از علم حصولی به سمت علم حضوری حرکت می کنیم شاهد تاثیرگذاری کمتر عوامل مشهود هستیم. طبعاً هر دستگاهواره علم اسلامی، که امتداد علم حصولی به سمت علم حضوری را در انسان انکار نماید* ظرفیت های ادراکی بشر و ظرفیت های نهفته در علوم انسانی اسلامی را بدرستی نشناخته است. مفهوم این حرف هم این نیست که همه افراد به یک اندازه، موفق به بسط علم حضوری در نفس ناطقه خود خواهند شد و یا از طریق القائات سبوحی، تمثلات بی مثال و تمثلات با مثال (اصطلاحات مرحوم آخوند ملاصدرا) به دریافت های شهودی نایل می آیند؛ لیکن مجاز هم نیستیم در روش شناسی علوم انسانی اسلامی فضایی برای این نوع از دریافت ها در نظر نگیریم. مزیت نسبی علوم انسانی- اسلامی آن است که بتواند از ظاهر نشئه مادی عبور نماید و به باطن راه یابد. بنابراین وقتی علوم انسانی- اسلامی محقق می شود که بتوان تا سر حد ممکن به ارتباط بین عالَم شهود و عالَم غیب واقف شد. **
————————
*زیرنویس: پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ ترین حیلههای شیطان و نفس اماره است که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز میدارد (صحیفه امام خمینی، ج ۱۶: ۲۰۹).
**برای ورود به لایه های عمیق تر واقعیت، شاید اصلی ترین راهبرد، یافتن راهی برای ورود به عالَم غیب، یعنی عالَم مثال و بالاتر از آن باشد. آن چنان که عالَم مثال متصل فرد پالایش شود تا بتواند با عالَم مثال منفصل هستی ارتباط برقرار نماید و از دانش های ناب بسیاری منتفع گردد (خسروپناه، ۱۳۸۲).
آیا انسان، توان ادراک حقیقت اشیاء را داراست؟ پاسخ به این سؤال از نظر علم متداول قطعاً منفی است. لیکن از طریق علم دینی، تا حدودی می توان به این مهم دست یافت و لایه های عمیق تری از ظواهر اشیاء را شناخت. در واقع همین امر نیز مزیت نسبی علم دینی نسبت به علم سکولار است. انبیاء آمدند تا با آوردن اخباری از عوالم غیب، ما را به ادراک عمیق تری از امور رهنمون شوند. بنابراین از طریق تعالیم انبیاء و ادراک کلام حِکمی امام معصوم (ع) می توان تا حدودی به این مهم دست یافت. البته خو کردن با نشئۀ مادی و عالم کَثَرات مانع باورپذیری این گونه امور می شود. آیا بسیاری از بیانات امثال بیانات ملاصدرا، حافظ، مولانا، نظامی و … اگر مطابق نفس الامر نبود ماندگار می ماند؟ مفهوم این حرف هم این نیست که این مسیرها برای همۀ افراد به راحتی باز می شوند و نه این که مجاز باشیم به خاطر دشواری مسیر، جایی در روش شناسی علوم انسانی اسلامی برای آنها در نظر نگیریم.
کلام حِکمی ائمه (ع) برای منظور مورد نظر این سطور کمک کننده است. در نظر داشته باشید دین تنها برای نخبه ها و الیت ها نیامده است. اولیاء و انبیاء الهی متناسب با ادراک مخاطبین با آنان سخن گفته اند. بدیهی است سخنان حِکمی امامان معصوم (ع) با افرادی مستعد برای دریافت فرامین الهی، امثال کمیل، ابو حمزه ثمالی، سلمان (ع)، همام و … گرچه با همان سیاق دین، لیکن در قالب لایه های عمیق تری از دین ارائه شده است که اصطلاحاً کلام حِکمی امام معصوم (ع) گفته می شود.
ادراک نظام احسن الهی، با عبور از لایه های ظاهری معرفت میسور می شود. کلام دین و امام مبین (ع) لایه های مختلفی دارد. وقتی امام (ع) با افرادی که بیشتر با اسرار آشنا هستند، سخن می گویند مجال می یابند که از اسرار و لایه های عمیق تر واقعیات پرده بردارند. هنگامی که امام علی (ع) فرمودند: «سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض. از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چرا که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم» (نهج البلاغه: خطبه ۱۸۹)؛ شاید منظور و انتظار امام (ع) همین بود که مردم طرح مسئله نمایند و از مسائل کلیدی بپرسند تا امام (ع) مجال بیابند از اسرار برای مردم بیشتر بگویند. بنابراین محققین علوم انسانی اسلامی بیش از سایرین به این بخش از دانش امام (ع) [کلام حِکمی] نیازمند هستند.
ادامه دارد … .