بخش هفتم بحث مکتوب بین حجتالاسلام محمدجعفر حسینیان، دکتر سیدمحمدرضا تقوی، دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی و دکتر غلامرضا گودرزی
جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقا علوم انسانی و اجتماعی، متن زیر بخش هفتم بحث مکتوب بین حجتالاسلام محمدجعفر حسینیان، دکتر سیدمحمدرضا تقوی، دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی و دکتر غلامرضا گودرزی است:
بخش قبلی بحث را اینجا ببینید!
گودرزی:
آیا گرایش ها را به عنوان زیر طبقه عملکردهای ارادی – جبری قراری می دهید یا آن را به عنوان یک طبقه کلی تر از اراده – جبر قلمداد می کنید. در تعریف اراده نیز می توان گفت یک نوع گرایش است که به سمت انجام یک عمل خاص در فرد به وجود می آید، البته گرایش ها ممکن است جبری نیز باشند. وقتی فردی عاشق می شود گرایش یا علاقه ای به سمت فرد دیگر پیدا می کند که بدون علت نیست، اما این گرایش در اختیار خودش نیست. گرایش یا فطرت خداجویی و حقیقت جویی در انسان امری ذاتی و جبری به نظر می رسد که تابع اراده فرد نیست. اگر شرایط و زمینه ها فراهم شود، به خودی خود گرایش خداجویی یا حقیقت جویی انسان فعال می شود. اگر بتوانید فهرستی از گرایش هایی را که مد نظرتان است نام ببرید بهتر می توان به تقسیم بندی عملکردهای قلب روی چنین محوری فکر کرد.
اگر نیت را به عنوان محور قرار دهیم، آن وقت نمی توانیم صحبت از نیت های غیر ارادی یا نیمه ارادی کنیم. به نظر می رسد نیت ها به طور کامل ارادی هستند. علاوه براین، نیت ها تببین کننده رفتارها نیست زیرا افراد ممکن است به دلیل شرایطی که در آن قرار می گیرند بر حسب نیات خود عمل نکنند و به طور ارادی تصمیم بگیرند رفتاری برخلاف نیت خود انجام دهند. به طور مثال، در دعوای یک زن و شوهر من با نیت کمک وارد می شوم، اما چون متوجه می شوم کمک من سوء تفاهم ها را بیشتر می کند خودم را کنار می کشم. پس، در این صورت آن بخش از عملکردهای قلب که به عوامل دیگر مربوط می شود از دست می رود.
در مورد علم حضوری و حصولی نیز با شما موافق هستم به نظر می رسد که جای آن در زیر این طبقات نیست. اما چنین تقسیم بندی مواردی مانند شهود، اشراق، مکاشفه و علم به حالات نفسانی را زیر پوشش خودش قرار می دهد. یک بحث دیگر هم می توان کرد که چنین مواردی (شهود ،اشراق و غیره) نتیجه تعامل دو دستگاه قلب عقل است و کارکردهای اصلی قلب همان کارکردهای گرایشی، انگیزشی و عاطفی است.
تقوی: جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟ (۱)
بدون روش شناسی نمیتوان به عالم علم ورود کرد و دانشی کارآمد را تولید نمود. اگر در مبانی انسانشناسی و هستی شناسی، در مبدأ شناسی و غایت شناسی و …. نظامواره ی دانش رایج با نظامواره علوم انسانی اسلامی تفاوتهای کلیدی و بنیادی دارد پس به صورت طبیعی باید روش شناسی دو نوع دانش، به این معنی که قصد روش شناسی، رساندن محقق از مبدأ به مقصد (یا حرکت در راستای جهت) است، باید متفاوت یا نسبتا متفاوت باشد.
بحث از جزئیات نیست که که ما مجاز به استفاده از روش های دانش موجود هستیم یا خیر؟ البته که روش، تعین خود را از مجموعه ی نظامواره ای که به آن خدمت می کند، دریافت می کند. بنابراین در مواردی ممکن است با تعین های مختلف، برخی روش ها به ظاهر یکسان به نظر برسند گرچه با تعین های مختلفی که پیدا می کنند در واقع ماموریت های متفاوتی را دنبال می نمایندو بالمعال معانی مختلفی را منتقل می نمایند، اما در مجموع چون مولفه های دو نوع دانش در مبدا و نهایت (مقصد) متفاوت هست پس در روش شناسی نیز نمی توانند خیلی شبیه هم باشند. در ادامه تلاش می شود به دیدگاه های ایجابی در روش شناسی علوم انسانی اسلامی نزدیک شویم:
جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟(۲)
در روشهای موجود محقق به پدیده ها نگاه می کند و قوانین آنها را متناسب با منویات، خواسته ها، اهداف، و غایات خود کشف می کند که این قواعد نوعاً غلط نیستند، تکرار پذیرند و قابل مشاهده برای دیگران. ولی معلوم نیست این آن چیزی ایست که دین می خواهد. چون در اینجا محقق بر اساس اهداف و غایات دینی مساله را تعریف نکرده است. خداوند متعال از آفرینش موجودات و از جمله انسان ها هدفی داشته است، شاید مستندش آیه ۳۰ سوره بقره است که خداوند در پاسخ به ملائکه که از دلیل خلقت انسان می پرسند، می فرماید: من چیزی می دانم که شما نمی دانید. در علوم انسانی رایج محقق از عقل و بینش خود استفاده می کند که قاعده را کشف کند. اما در علوم انسانی اسلامی، محقق قبل از اینکه قاعده را کشف کند تلاش می کند تا ادراک نماید که مقصود الهی از خلقت انسان چه بوده است و بعد تمام استعداد و قابلیت هایش را برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب به خدمت می گیرد.
جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟ (۳)
البته ممکن است این سوال مطرح شودکه محققین علوم انسانی رایج هم برای رسیدن به وضع مطلوب حرکت می کنند که پرسش بجایی است. اما پاسخ به این سوال در درون علم مشخص نمی شود و محل بحث آن دانش دیگری است که می تواند فلسفه، کلام یا الهیات باشد. البته دانشی که محقق علوم انسانی اسلامی هم تولید می کند باید عمدتاً ویژگی ابطال پذیری، اثبات پذیری، و چه بسا قابلیت تکرارپذیری و مشاهده را هم داشته باشد. اما نگاه سیستمی به ما می گوید که مهم تر از نشان دادن گزاره های درست در یک رویکرد، نشان دادن صحت عملکرد نظامواره ای است که این گزاره ها درون آن مطرح می شوند. ملاک صحت نظامواره ها هم معمولاً کارایی و هماهنگی است. یعنی اهمیت هماهنگی بین مولفه های مرتبط با یک موضوع چه بسا کمتر از بررسی صحت و سقم تک تک گزاره ها نباشد. بنابراین ما شاهد دو نوع متدلوژی و حتا دو نوع خروجی از علم هستیم که هر دو هم می توانند خصوصیات علم را عمدتاً داشته باشند چون بر اساس دو نوع نگاه به انسان و هستی شکل گرفته اند. اینک با این مقدمات، شاید تا حدودی هم بتوان به دیدگاه های ایجابی در علم دینی نزدیک شد که برای نمونه به دو مورد اشاره می شود:
تقوی: بحث در موقف حساسی است از این رو بنده می گویم شما تصحیح بفرمایید. مطالب ارزشمندی فرمودید که کمک کننده است اما در یکی دو جا مطلبی هست که انشاءالله به کمک هم حل می کنیم. در بخشی می فرمایید که هر سه قوه حس و عقل و قلب قابلیت ضرب شدن در خودشان را دارند و یا از هم تاثیر می پذیرند که کاملاً موافقم. اگر تعامل را در همین حد متوقف کنیم بحث تمام نیست. محتمل است جناب عالی هم جهت رعایت اختصار ادامه نداده باشید، اما تعاملات در همین حد متوقف نمی شوند. حس و عقل و قلب هم از خودشان تاثیر می پذیرند و هم از یکدیگر. تعاملات متناوب دائماً و بی وقفه بین سه مولفه در جریان است. تمام این تعاملات در درون نفس ناطقه که بسیط و مجرد است اتفاق می افتد و برآیندی را نتیجه می دهد. این منتجه حتماً باید از محوری برخواسته باشد که می تواند اراده، قلب، نفس، عقل و یا روح باشد. این واژه ها نیازمند تعریف هستند و بعضاً به جای هم، هم بکار رفته اند.
کمی به بحث تعاریف ورود می کنیم. عقل را می توان به معنی اعم آن فرض کنیم (دیدگاه آیت الله جوادی آملی که ایشان عقل را به معنی شامل آن (عقل تجربی، عقل نیمه تجریدی، عقل تجریدی و عقل ذوقی/شهودی) می دانند. عقل به این معنی هر سه مولفه حس و عقل و قلب را در بر دارد. اینجاست که عقل و قلب حتا می توانند به جای هم، هم بکار برده شوند. عقل به معنی اختصاصی آن عقلی ویژه تر است و ظرفیتی است که مفهوم (به شکل عینی یا مجرد) را می فهمد قدرت محاسبه، تحلیل، تجزیه و ترکیب و … را دارد. عقل معاد و یا عقل معاش یحتمل در این طبقه قرار می گیرد. این عقل چنانچه خودبنیاد شود (یعنی معیار صحتش خودش باشد) همانی است که نفس یا شخصیت سکولار را نتیجه می دهد. روح را وجود لطیف غیرمادی تعریف می کنیم که در مسیر جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء در مقطعی از دوران جنینی به جنین می پیوندد و همانی است که خداوند آن را به خود نسبت می دهد نه به این معنا که جزئی از وجود خداوند است که به جنین می پیوندد بلکه به این مفهوم که شانیتی دارد که بر وزان شانیت الهی است. ماحصل بحث این که قلب را می توان ظرفیتی دانست که قبلاً جد و جهدی برای تعریف آن انجام گرفت. نه این که قلب مستقل از مولفه های دیگر مثل حس و عقل قابل تعریف باشد بلکه برای تفاهم چنین فرض می کنیم. به نظر راقم قلب به این معنی وجود و گستره ای بس عظیم دارد که شاید آنچه در جدول زیر آورده شده است بخشی باشد که تا کنون به آن دست یافته باشیم و الله اعلم نسبت به ظرفیت چنین وجودی.
به نظر می رسد آنجا که تمایز انسان از مادون انسان را به عقل نسبت می دهیم علی القاعده نباید منظور عقل به مفهوم اختصاصی آن باشد، بلکه به نظر می رسد باید به مفهوم شامل آن باشد که عقل ذوقی/شهودی و یا همان قلب را هم در بر بگیرد. چون با این تعریف از قلب، قلب ظرفیتی به مراتب بالاتر از عقل به مفهوم اختصاصی خود می یابد و وعاء قلب نمی تواند در وعاء عقل جای گیرد. نوع دیگری هم می توان به قلب نگریست و برای آن شمول بالاتری قائل شد و ان این که قلب را برابر با نفس ناطقه انسانی دانست. نفس ناطقه چیست؟ نفس ناطقه همان نفس بسیط و مجرد انسانی است که حاوی جسم مادی، بدن مثالی و روح است و این همان وجود یکپارچه و بسیط انسانی است. بدن مثالی چیست؟ بدنی است که عیناً بر وزان جسم مادی انسان است لیکن متشکل از عنصر لطیف غیر مادی است و این همانی است که در لحظه ی مرگ از جسم مادی که فلاسفه آن را گنجاله و یا تفاله بدن می دانند جدا می شود و در قبر گذاشته می شود. از این لحظه به بعد عالَم برزخ انسان شروع می شود و انسان با این بدن مثالی به عالم قیامت (که برزخ هم جزئی از آن است) به حیات ابدی خود که دیگر هیچگاه مرگی او را فرا نمی گیرد، ورود می کند). اگر روی کلیات این بحث وفاق نظر وجود دارد انشاء الله ادامه می دهیم، البته بخش هایی از این مباحث فعلاً محل بحث نیستند و می توان از آنها عبور کرد.
تقوی: جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟ (۴)
مسیر اول پیشنهاد علامه طباطبایی است تحت عنوان رساله اعتباریات، ایشان در واقع علوم را دو دسته می کنند؛ علوم حقیقی و علوم اعتباری. علوم حقیقی از هست ها صحبت می کند جایی که مبانی هستی شناسی و انسان شناسی و عایات و اهداف و …. مطرح است. بین این مبادی و رسیدن به اهداف و غایات، عقل انسان به مفهوم وسیعی که حضرت آیت الله آملی به کار می برند (عقل تجربی، تجریدی، و نیمه تجریدی و شهودی). مفاهیمی را اعتبار می کند که انسان را به غایتش برساند و وقتی که این مفاهیم را اعتبار می کند بایستی مستند به آن حقایق باشد، یعنی هر امری را نمی تواند اعتبار کند و حضرت آیت الله طباطبایی تا حدودی نشان داده اندکه چگونه می توانیم از آن حقایق به اعتباریات برسیم، در مقاله ای دیگر، ایشان نشان می دهند که چگونه این اعتباریات ما را به حقایق می رسانند یعنی هدفی که در واقع بوده و این مسیر اول هست که البته نیازمند تدوین است.
حسینیان: جناب آقای دکتر تقوی یک سؤال کلیدی خدمت شما دارم که بایستی انشاءالله مورد بررسی قرار گیرد قوانین که منظور از نفس ناطقه چیست ظاهراً می فرمایید بسیط و مجرد است هرگونه بساطت در نفس موجب عدم حرکت و تحول می باشد لذا برای نفس بسیط و مجرد تحول امکان پذیر نیست آیا این درست است.
تقوی: در حد بضاعت مطالبی عرض می کنم.
۱) انسان در قوس نزول تکویناً از انا لله عوالم غیب را طی می کند تا به پایین ترین نشئه حیات که جهان طبیعت است می رسد. در چرخش از قوس نزول به قوس صعود، از نطفه (فلاسفه نقطه هم گفته اند) شروع می کند. این حرکت برگشت، برعکس قوس نزول تکوینی نیست، بلکه این بار انسان با اراده ی خودش قوس صعود را می پیماید (انا الیه راجعون) و به همین دلیل هم لایق پاداش و عقاب می گردد. در این جا با جسمانیه الحدوث شروع می کند و در مسیر با دریافت روح الهی (که قبلاً توضیح آن رفت)، نفس انسانی شکل می گیرد (ظاهراً در ۴ ماهگی جنین این اتفاق می افتد و لذاست که سقط جنین عمدی از این زمان به بعد قتل نفس محسوب می شود).
۲) اما در خصوص بساطت نفس، به نظرم حداقل پس از صدرا تقریبآ اجماع فلاسفه متاله معتقد به بساطت نفس هستند هر چند قدمت باور به تجرد نفس به قبل از آن بر می گردد که اینک موضوع بحث ما نیست. وجود بسیط حقیقی (تحت عنوان بسیط الحقیقه) تنها از آنِ خداست. اما فلاسفه بساطت نفس انسان را به طرق مختلفی اثبات می نمایند که نوعاً مباحث پیچیده ای است که لزومی برای مباحث ما ندارد و کار بنده هم نیست.
۳) اما برگردیم به پرسش اصلی جنابعالی که بدرستی می فرمایید که هرگونه بساطت در نفس موجب عدم حرکت و تحول می باشد. نفس به دلایل متعددی که عرض کردم از جمله این اصل که «حیات و زنده بودن، ذاتی نفس است و از او جدا نمیشود» و این که «نفس استعداد و توان داناشدن را دارد و میتواند عالم و آگاه گردد» و البته چندین اصل دیگر بساطت دارد و این بساطت ذاتی اوست و تا ابد هم با اوست.
۴) بحث را از ارتباط سه قسمت با هم جمع می کنیم. بدین صورت که وقتی انسان در قوس نزول به نشئه ی مادی حیات می رسد نیازمند جسم یا عنصر مادی است و همین عنصر مادی است که به او امکان حرکت و تحرک را می دهد. لذاست که خداوند علیم جسم و عنصر مادی را در اختیار انسان می گذارد تا امکان این حرکت در جهان مادی برای او فراهم نماید اما این عنصر مادی به ودیعت نزد انسان است که با مرگ ظاهری انسان فرو می ریزد. آنچه در واقع هبه الهی به انسان است روحی است که به خودش (خداوند) آن را منتسب نموده است (از حیث شانیت که در پست قبلی عرض شد) که پس از مرگ هم از طریق بدن مثالی، موجبات تداوم حیات ابدی انسان را فراهم می نماید. با فرو ریختن جسم و عنصر مادی حیات، پس از مرگ ، مانع حرکت از بین می رود لیکن این بار حرکت در بدن مثالی از طریق اراده اتفاق می افتد.
۵) در همین نشئه مادی حیات هم اگر انسانها بتوانند تعلق به جسم مادی را کم کنند یا کامل از دست بدهند (موت اختیاری) به قدرت های عجیبی دست می یابند که این قسمت از بحث با بحث تحول علوم انسانی هم بی ارتباط نیست. از این رو از شما متشکرم که با طرح این پرسش، باعث شدید جرقه های جدیدی هم در ذهن اینجانب ایجاد شود که اینک احساس می کنم نیازمند تامل بیشتر روی آن هستم. امیدوارم بتوانیم با امداد الهی و کمک امثال جناب عالی این کار را پیش ببریم.
۶) اما ادامه بحث: از همین روست که «موتوا قبل ان تموتوا» مطرح می شود و در نهایت می توان گفت که «فاعلیت نفس و انجام فعل از سوی نفس، توسط بدن و مقام طبع و طبیعت او صورت میگیرد» و ذاتی نفس بسیط نیست. از اطاله کلام و کمی عدم انسجام بحث پوزش می طلبم. اما از جناب عالی که این فضا را برای بنده ایجاد کردید نهایت تشکر را دارم. مایلم اساتید فلسفه گروه امثال استاد ساجدی و جناب دکتر فارسی نژاد و مخصوصاً جناب عالی بنده را تصحیح نمایند. امیدوارم توانسته باشم درس پس داده باشم. البته که طرح سوال خوب نیمی از راه است. به نظرم می رسد سوال شما هم عمیق است و هم هنوز با تعمق بیشتر می توان دلالتهای بیشتری مخصوصاً برای علوم انسانی اسلامی که هدف ماست، برای آن فراهم نمود، و صد البته که کل این مباحث زیره به کرمان بردن بود.
گودرزی: در جلسه امروز به نظر می رسید بین دوستان در مورد محور بودن اراده اتفاق نظر وجود دارد و حول این محور باید عملکردهای قلب را تنظیم کرد. اما همه دوستان در اعمال آدمی از شرایطی صحبت کردند که گویا اراده به طور مطلق وارد عمل می شود و به سبب این که فرد با اراده خودش فعلی را انتخاب می کند مسؤول هم شناخته می شود. پس شرایطی هم وجود دارد که اراده به طور مطلق فعلیت نمی یابد و از این رو باید فرض کرد که اراده در یک مقیاس ۰ تا ۱۰۰ به صورت ابعادی قابل توصیف است. صفر برای زمانی که جبر کامل وجود دارد و ۱۰۰ برای وقتی که اراده به صورت کامل وارد عمل می شود. در بین این دو حد نیز درجاتی داریم. پس می توان نتیجه گرفت که اراده یک نیروی بالقوه هست و وقتی در قلب فعال می شود که شرایط فعال شدن آن وجود داشته باشد و به نسبت به وجود آمدن شرایط این نیرو نیز قدرت بیشتری پیدا می کند. آیا به نظر دوستان در این صورت گرفتار اصل نسبیت نمی شویم. فردی که برای اعمال اراده اش شرایط صد درصد مهیاست با فردی که برای اعمال اراده اش شرایط ۳۰ درصد مهیاست آیا به یک نسبت مسئولند؟ سؤال بعدی این است که چه نقطه برشی را در طیف بی ارادگی تا اراده کامل به عنوان مسئول خواهیم پذیرفت؟ طبیعتا در مورد عملکرد عقلانی و حسی هم همین نسبت ها حاکم است. این نسبت ها باید چگونه باشد تا یک فرد را مؤمن، دیگری را متقی و سه دیگر را کافر بدانیم؟ در علوم انسانی اسلامی چه نسبتی از کارکرد قلب (اراده)، کارکرد عقل و کارکرد حس را به عنوان علوم انسانی اسلامی و چه نسبتی را به عنوان علوم انسانی غیر اسلامی خواهیم پذیرفت. این موضوع چالشی است که من بعد باید به آن پاسخ دهیم.
حسینیان: به نظرم بحث انسان و توجه به اهداف و تغییراتی که انسان بایستی بپذیرد تا به اهداف تکاملی خود برسد لازمه آن این است که لوازم تغییر و ترکیب را تا آخرین لحظه برای انسان بایستی لحاظ کرد زیرا اوصاف انسان روی هم یک کل را درست می کند که دائماً در حال تاثیرگذاری و تاثیرپذیری از عوامل درونی و بیرونی خود می باشد بنابراین صحبت از انسان صحبت از یک کل متغیر است و در مدل سازی بایستی به گونه ای حرکت کنیم که بتوانیم در مدل خود حکایت از یک کل متغیر بنماییم مراتب سیر حرکت انسان در قوس صعود فعلاً بحث ما نیست ولی در همان قسمت که اشاره فرمودید یعنی در قوس نزول انسان همواره سر و کار با موضوعات مرکب دارد و خود نیز قابلیت ورود به عرصه ترکیب را دارا می باشد لذا در این قسمت صحبت از از نفس بسیط یعنی نفسی که جز پذیر نیست ممکن نخواهد بود زیرا نفس بسیط در جسم مرکب قابلیت وجود پیدا نمی کند چراکه یاد جسم و نفس با هم در حال تاثیر و تاثرند و یا اینکه هیچ ارتباط منطقی با هم نداشته و متباین به ذات اند اگر متباین بالذات باشند لازمه آن این است که هر جسمی با هر روحی و نفسی قابل جمع شدن می باشد و اگر در حال تاثیر و تاثر ند که حتما یا بساطت نفس ترکیب جسم را از بین می برد و جسم را بسیط می کند و یا اینکه ترکیب جنسی بساطت روح و نفس را از بین خواهد برد بنابراین به هیچ وجه نمیتوان پذیرفت که نفس انسان بسیط باشد. همچنین استدلال فوق در مورد تمامی مجردات قابلیت صدق دارد تنها یک ذات مجرد و بسیطوجود دارد و آن ذات مقدس خدای متعال است
حسینیان: یک نکته در مورد اراده و اختیار است و اینکه اختیار انسان در همه فعالیت های قلب حضور دارد منتها نسبت به حضور اراده در فعالیت های قلب متفاوت است در بعضی موارد محوریت حالات بهعهده اختیار است آنجا که نیت مطرح می شود بعد از انتخاب نیت جهت گیری تمایلات انسان معین شده و سایر امیال درونی حول محور جهت ساماندهی میشوند این جهت که نیت نیز نام دارد محوریترین فعل قلب محسوب می شود تمامی تمایلات و تعلقات درونی انسان با محوریت جهت سامان جدید می یابد علاقه های درونی انسان هرکدام به منزله ظرفیتی است که می تواند مجموعه قلب را تعریف کند اگر جهت گیری حول محور دنیا و تعلقات دنیایی باشد تمام میل های درون قلب رنگ دنیا و دنیا پرستی را به خود میگیرد و بالعکس اگر جهتگیری قلب تحتتأثیر پرستش خدای متعال باشد تمام میل ها رنگ بندگی خدا به خود میگیرد.
در طیف اراده از کمترین اراده تا بالاترین اراده به نسبت قابل تعریف است در نظام اراده و اختیار در هیچ لایه ای اختیار صفر نخواهد شد و همچنین اختیار ۱۰۰ نیز وجود ندارد بلکه اختیار همواره بین مثلاً نود تا ۱۰ می باشد بحث از نسبیت در کار کرد قلب به معنای بی قاعدگی و هرج و مرج نیست بلکه در نظام اراده ها به نسبت ظرفیت ها مختلف و متفاوت می باشد یعنی اراده مافوق هیچ گاه در جایگاه اراده مادون قرار نخواهد گرفت و به عنوان مثال هیچگاه یک انسان دون پایه و دارای کمترین ظرفیت نمیتواند در منزلت رهبری و ولایت جامعه قرار گیرد بنابراین وجود هرج و مرج در نظام ولایت امکان پذیر نیست در عین حالی که نسبت به افعال قلب و همچنین کارکرد ذهن و همچنین فعالیت های تجربی نسبیت را پذیرفتهایم و اما در این نکته که سوال فرموده بودید که چه نسبتی را به عنوان علوم انسانی و چه نسبتی را به عنوان علوم غیر انسانی می توان پذیرفت. عرض من این است که تفاوت علوم انسانی اسلامی و غیر اسلامی در جهت گیری آن است اگر جهت علوم انسانی به جهت الهی ارتقا پیدا کند این جهت گیری در همه شئون قلب جاری و ساری میگردد و لذا همه کارکردهای قلب اسلامی می شود و بلعکس نیز همین طور است بنابر این دو نظام اسلامی و غیر اسلامی همواره در مقابل هم اند هر دو دسته دارای علوم مربوط به انسان می باشند در یک دسته این علوم صحبت از فضیلتهای اخلاقی است و در علم مقابل صحبت از رذائل اخلاقی است.
تقوی: به نظرم پیش فرض های متفاوت منتهی به نتایج متفاوت می شود. پیش فرض ها باید مورد پذیرش و اجماع متخصصین یک رشته علمی باشد و یا بتوان بر آنها دلیل کافی اقامه نمود. مخلص کلام این که پیش فرض های متفاوت در این فقره به قرار زیرند:
۱) این که مراتب سیر انسان در قوس صعود مورد بحث ما نیست در مقابل این که همه مباحث برای تعیین تکلیف انسان در قوس صعود است.
۲) در قوس نزول انسان همواره سرو کار با موضوعات مرکب دارد در مقابل این که قوس نزول شامل عرش اله(مرحله فوق طور عقلی/قلبی)، قیامت (مرحله عقل)، برزخ (عالم مثال یا برزخ یا عالم خیال) است که همه جزء عوالم مجرد و غیر مادی هستند و ترکب در آنجا معنی ندارد.
۳) پیش فرض موضوعات مرکب در قوس نزول قابلیت ورود به عرصه ترکیب را دارد در مقابل پیش فرض موضوعات مرکب مربوط به نشئه ی طبیعی است و فراتر از این نشئه اساساً مادیتی وجود ندارد که قابلیت ورود به عرصه ترکیب را داشته باشد.
۴) اینکه بسیط چیست و فلاسفه آن را چگونه احصاء می نمایند در مقابل این پیش فرض که بسیط به معنی بسیط الحقیقه است و خاص پروردگار است، و این دو لزوماً مقابل هم نیستند.
۵) این که علی الاغلب فلاسفه متأله بساطت نفس را به روش های مختلف اثبات کرده اند در مقابل این که نمی توان پذیرفت که نفس انسانی بسیط باشد.
همه این موارد یک طرف، طرف دیگر آن است که اگر فرض کنیم نفس انسان بسیط نیست چه گرفتاری هایی حاصل می شود؟ بلافاصله باید بپذیریم که نفس به امور خود آگاه نیست، بپذیریم که نفس ابدی نیست، و حداقل ۴-۵ فرض دیگر که همه مخالف اعتقادات دینی است. ماحصل بحث این که بنده با دانش محدود در فلسفه، که رشته تحصیلی بنده هم نیست باید جدیت بیشتری بنمایم تا تکلیف این پیش فرض ها را برای خودم مشخص کنم. انشاء االله در فرصت مقتضی ادامه خواهیم داد. بهره مند شدیم.
تقوی: بله درست است. نفس بسیط انواعی دارد که یک نوع آن «نفس بسیط الحقیقه» است که اختصاصی خداوند است.
جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟ (۵)
مسیر دوم مسیر حکمت عملی است، یعنی بجای این که از طریق کشف قوانین در عالم تکوین به دنبال علم بگردیم منظر وسیع تر و هماهنگ تری را انتخاب کنیم. بر این اساس، علم سه منشأ مهم دارد. اول عالم تکوین که کشف قوانین آن نیازمند استفاده حداکثری از حواس و عقل است. البته این حواس و عقل باید متعبد بالله و در یک هماهنگی با مولفه ادراکی مهم دیگری که ما ان را قلب می نامیم، باشد. بنابراین، لاجرم نیازمند آنیم که تفاوت بین حواس و عقل و قلب سکولار و متعبد بالله را تعریف نظری و عملیاتی کنیم.
دوم، منشأ علم قول و فعل و سیره ائمه (ع) هست که نیازمند تفقه در دین به مفهوم وسیع آن است. تفقه ای که منتهی به صدور احکام تکلیفی، توصیفی و ارزشی در دو بعد فردی و اجتماعی گردد. آنچه امروز به مفهوم دانش فقه مطرح است بیشتر پرداختن به احکام تکلیفی آن هم در بعد فردی آن است که طبعاً پاسخگوی نیاز مندی های جوامع امروزین نخواهد بود. بنابراین دانش فقه باید بتواند در حد ضرور توانمندی های خود را ارتقاء بخشد که این خود موجبات پذیرش دین در بین افراد و جوامع را نیز مهیا می نماید.
تقوی: جایگاه متدلوژیک علوم انسانی اسلامی کجاست؟ (۶)
منشأ سوم علم، معارف انفسی است و آن دانشی است که خداوند از طریق آموزش اسماء الهی ( وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها) در درون انسانها قرار داده است که طریق دستیابی به آن به میزان سنحیتی است که فرد یا اجتماع به امام معصوم (ع) تولی می یابند. در منشاء سوم، علم به مثابه یک جوشش درونی است که بن مایه های آن در درون تمام انسانها قرار داده شده است لیکن بروز و ظهور چنین دانشی نیازمند توسل به نام یا نور و یا قدوس است که انسان بتواند از طریق تخلیه اوصاف غیر انسانی و و تحلیه به معنای متصف شدن به اوصاف انسان الهی، آنها را دردرون خود بارور نماید. دانشی که متکفل اصلی ایجاد چنین توانایی کلیدی در انسان است نوعاً «معرفت نفس» خوانده می شود. بنابراین در این روش دوم، بجای بحث روی متدلوژی و تلاش برای تبیین پدیده ها از طریق استخراج و کشف قواعد بیرونی، انسان متوجه ظرفیت های درونی خود می شود و می کوشد تا از این ظرفیت برای فهم خودش و عالم بیرن مدد جوید. بدیهی است هر کدام از این سه منشاء علم ما را به ظرفیت های جدیدی در علم می رسانند. لیکن ظرفیت نهایی و در شان انسان وقتی حاصل می آید که بتواند به هر سه منشأ دست یابد. یعنی دانشی که از ناحیه ی عالم تکوین بدست می آورد، دانشی که از ناحیه عالم تشریع بدست می آورد و دانشی که از طریق معرفت نفس بدست می آورد. اتفاقاً فلاسفه متاله بحث می کنند که هر سه دانش بر یک وزان قرار داده شده اند. پر واضح است که این دانش ها جدای از یکدیگر نیستند و در یک نظامواره واحد، هر سه منشأ به شکل متحول و متناوب و متقوم یکدیگر عمل می کنند. لیکن مسیر آماده ای نیست و نیازمند تدوین آن هستیم.
زاهد: فرهنگِ فرهنگی در دو نظام اسلامی و تمدن مدرن
جدول آمده در فوق شاید خط کلی تولید علم در مکتب اسلام و در مکتب سکولار تمدن مدرن را به دست دهد. اگر این کلی را بپذیریم منشا علم ما همان معصومین خواهند بود؛ زیرا تمسک به عالم تکوین همان طور که فرمودید با تمسک به وجود معصومین حاصل می شود. در مورد منشا دوم و مراجعه به احکام هم که باز منشا آن سیرهء معصومین است و در مورد معرفت نفس جای بحث بسیار است.
ما در مورد کدام نفس سخن می گوئیم؟ نفس شخصی مثل یزید یا نفس وجود مبارک و مقدسی مانند امام حسین (ع)؟ اگر پاسخ این است که در مورد نفس کلی سخن می گوئیم، در مقابل این سوال مطرح می شود که این نفس کلی کجاست؟ اگر گفته شود در وجود معصومین است که باز منشا می شود مراجعه به همان معصوم و مطالعه و پیروی از سیره آنان، و اگر یک انسانِ مجردِ فرضی را بخواهیم بیان کنیم که به نظر من راه مان را هموار کرده ایم به سمتی که در نهایت متمسک به مکتب انسان گرائی شویم.
تقوی: از اینکه منظور راقم از نفس (یا معرفت نفس) کدام نفس است؟ پرسیده اند. به نظر می رسد پاسخ در متن روشن است اما شاید خواسته اند فرصتی ایجاد نمایند تا بیشتر در این خصوص صحبت کنیم و بنده این را به فال نیک می گیرم و از آن استقبال می کنم. به نظرم ورود به این بحث از چند مسیر امکان پذیر است. بنده با مباحث معرفت شناسی شروع می کنم و اگر توفیق شد از منظر های دیگر هم ورود می کنم. جناب استاد هم مثل همیشه اصلاح بفرمایند.
ویزگی های انسان شایسته و بایسته از حیث معرفت شناختی (۱)
برای پاسخ به پرسش استاد باید به یک تمایز مفهومی روشن، بین «عقل خود بنیاد» و «عقل دگر بنیاد» از طریق بدست دادن تعریف مشخص، تبیین ویژگی ها، روش شناسایی و سنجش، کارکردهای و عملکردهای ویژه، نحوۀ تغییر و تطور و تکون هر یک از این ۲ نوع عقل رسید. از منظر علوم انسانی اسلامی عقل دگر بنیاد، به مفهوم عقل مبتنی بر تعالیم انبیاء (ع) است که طی آن، تمام توانایی های بالقوه عقلانی انسان، در پرتو مدد الهی، راهنمایی های انبیاء عظام و از طریق سرپرستی امام مبین (ع)، به نحوی که متضمن کمال بشر در راستای اهداف خلقت باشد، بالفعل می شوند. در مقابل، عقل خود بنیاد، عقلی است که غایت، هدف، موضوع، نیاز، روش، ارزیابی و نتیجه گیری و تفسیر از امور را خود تعیین می نماید. لذا برخلاف دیدگاه سوبژکتیویته، که در آن خود بنیادی انسان تقویت می شود، در دیدگاه اسلامی، انسان آموزش می بیند که تسلیم محض اراده الهی باشد. زیرا تبعیت از خداوندی که حکیم، قادر و علیم است موجب رقم زدن بهترین سرنوشت برای انسان می شود و به میزانی که این مبانی در انسان مسلمان محقق می گردد از خود بنیادی فاصله می گیرد.
تقوی: در مورد بحث منشا علم از یادداشت های جنابعالی استفاده می کردم که برایم سوال پیش آمد و تصدیع دادم. در مورد منشا سوم که معارف انفسی را فرمودید سوال من برای استفاده بیشتر بر این قرار گرفت که چگونه می توان این معارف را منشا علم قرار داد و نفس های مختلف را چگونه می توان از یکدیگر تفکیک کرد.
زاهد: در مورد بحث منشا علم از یادداشت های جنابعالی استفاده می کردم که برایم سوال پیش آمد و تصدیع دادم. در مورد منشا سوم که معارف انفسی را فرمودید سوال من برای استفاده بیشتر بر این قرار گرفت که چگونه می توان این معارف را منشا علم قرار داد و نفس های مختلف را چگونه می توان از یکدیگر تفکیک کرد. به هر صورت همواره از محضر شما استاد بزرگوار استفاده کرده و می کنیم.
تقوی: تشکر می کنم از فضای تعاملی که پیش آمده است. وقتی دوره دبیرستان را می گذراندیم داستان دو گروهی را می خواندیم که مسابقه نقاشی داشتند. یک گروه نقاشی زیبایی را تدارک دیدند و گروه دیگر صفحه مقابل نقاشی گروه دیگر را صیقلی کردند. پرده ها که کنار رفت داوران رای به پیروزی گروه دوم دادند که صفحه را صیقلی کرده بودند. این داستان اشاره به منشأ علم در دنیای درون و برون دارد. شما که استاد این کار هستید اما شاید خیلی ها تعجب کنند که منشأ علم در درون انسان ها هست و نه در بیرون. این درون اگر خوب شخم زده شود چشمه های جوشان علم از آن فوران می کند. پیامبر امی که اسلام می گوید اشاره به همین دارد که دانش پیامبر از درونش جوشش دارد. وقتی سلسله پیام های بطون عالم را در این گروه به اشتراک گذاشتم که شاید بالغ بر ۵۰ تا ۱۰۰ پیام می توانست باشد می خواستم آرام آرام این فضا را، که نوعاً با هاضمه افراد ناسازگار و یا هضم آن دشوار است، بیان کنم. اما بعد از ۲-۳ پیام آن را رها کردم و عطایش را به لقایش بخشیدم. اما امیدوارم این بار بتوانم کمی بیشتر پیش بروم. لذا اگر اجازه دهید کمی جلوتر برویم خیلی از مسائل تدریجاً روشن تر می شود. فقط برای این که ابهامی ایجاد نشود به یک نکته اشاره کنم و آن این که روال پیشرفت انسان حتماً از مسیر رشد و تقویت حس و عقل می گذرد. اما این همه ی قابلیت های ادراکی ما نیست. قابلیت مهم تر، که مکتوم تر و ناپیداتر و نامحسوس تر و پر غفلت تر و در عین حال پرچالش تر و پرپیچ وخم دارتر و پر رمزو رازتر است و همان هم، به نظر حقیر، مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی است همین قابلیت قلب است که همین روزها مورد بحث ماست.
زاهد: در مثالتان باز منشأ علم را به خارج نسبت داده اید. صیقل لوح انعکاس خارج را موجب شد. اما اگر نه این و نه آن، به تعامل میان درون و بیرون بیندیشیم چطور است؟ تمنا و جهد از جانب ما و افاضهء فیض از جانب ولی ما فوق.
تقوی: درون بدون تعامل با برون قدم از قدم نمی تواند بردارد. برای فراهم کردن زمینه همین تعامل است که خداوند عالم این دستگاه عریض و طویل به نام نشئه ی طبیعی عالم را آفریده است. پس تعامل درون و برون شرط اول پیشرفت و تعالی انسان است. نکته دوم تان هم که اشاره به فقر انسان دارد که بدون در ارتباط بودن با غنی مطلق پیشرفت نمی کند هم در پیام های بعدی اشاره می شود. ارادت قلبی ام تقدیم به همه کسانی که می خواهند معارف آل الله را اقامه نمایند.
حسینیان: در این تعاملات نقش اراده صفحه صیقلی را کثیف و آلوده میکند. بنابراین جز ذوات مقدسه ائمه اطهار علیهم السلام همه در مسیر آلودگی اند فبعزتک لا غوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین. آیا نقش اراده دوسویه نیست، یعنی اراده می تواند صفحه صیقلی را صیقلی تر کند و یا کثیف و آلوده کند. ظاهراً منظور از مخلصین تنها ائمه اطهار علیهم السلام نباشند.
تقوی: ویژگی های انسان شایسته و بایسته از حیث معرفت شناختی
گودرزی: تیجه آخرین تفکرات من این است که عناصر اراده، قلب، عقل و ادراک حسی، عناصر غیر مادی وجود انسان هستند و اراده بر سه عنصر قلب، عقل و ادراک حسی حاکمیت دارد و می تواند در آنها تصرف کند یا تصرف نکند. چون چهار عنصر اراده، قلب، عقل و ادراک حسی غیر مادی هستند پس ارتباطات آنان از اصول ارتباطی غیر مادی تبعیت می کند. قلب، مرکز دریافت تأثرات از جهان غیر مادی است. علاوه براین، قلب می تواند ادراکات حسی را از طریق حواس پنج گانه دریافت کند. اراده نیرویی است که قادر است در جهان مادی و غیر مادی تصرف کند. اراده در جهان غیر مادی از طریق انتخاب و محوریت دادن به موضوع مورد انتخاب وارد عمل می شود، اما در جهان مادی از طریق اندام های حرکتی انتخاب های خود را به اجرا در می آورد. نحوه تعامل چهار عنصر اراده، قلب، عقل و حس در نمودار زیر ترسیم شده است. از نظرات انتقادی دوستان در مورد این مدل استقبال می کنم.
ادامه دارد … .