متن کامل سخنرانی دکتر زاهد درباره انقلاب اسلامی و تحول در علوم انسانی
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی به نقل از خبرگزاری شبستان، دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی؛ دانشیار و رئیس پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز در سخنرانی ای در مشهد به بررسی تاثیر انقلاب اسلامی بر جامعه شناسی پرداخته است.
در ادامه مشروح این سخنرانی آمده است.
بحث در این مجال به انقلاب اسلامی و تحول در علوم انسانی اختصاص دارد که عمدتاً نگاه به رشته جامعه شناسی دارد. اگر بخواهیم از عرف جهانی به علوم اجتماعی نگاه کنیم، از روانشناسی شروع میشود، جامعه شناسی، مدیریت، اقتصاد، علوم سیاسی و … را در برمیگیرد، اما در کشور ما علوم اجتماعی عمدتاً رشتههای جامعه شناسی و علوم وابسته اش مانند تعاون، مددکاری اجتماعی و … را شامل می شود که در دانشکده های علوم اجتماعی تدریس می شود. در بحث حاظر عمدتاً نظر به رشته جامعه شناسی داریم.
سؤال محوری ما این است که انقلاب اسلامی چه تأثیری بر روی این رشته یعنی جامعه شناسی داشته است؟ ابتدا انقلاب اسلامی را در مقیاس جهانی نگاه می کنیم که دو خاصیت داشته است: یکی ضد استبداد داخلی و یکی هم ضد استثمار خارجی است. بر اساس اصطلاحاتی که معمولا جامعه شناسان در مکتب مارکسیسم به کار می برند، انقلاب اسلامی نهضتی ضدامپریالیستی است، یعنی میخواهد در مقابل جهان سرمایهداری بایستد. کاری که مارکسیسم نتوانست انجام دهد و نظام سرمایه داری را اصلاح کند.
اگر از نگاه جامعه شناسی رایج بخواهیم نگاه کنیم، انقلاب اسلامی در آن جایگاه قرار گرفته است، اگر امروزه به اروپا بروید بسیاری از سوسیالیست هایی که در آنجا هستند احترام زیادی برای شما قائل هستند. علتش این است که می گویند شما چهل و چند سال در مقابل نظام امپریالیستی مقاومت کرده اید و هنوز هم دارید این راه را ادامه می دهید. جامعه شناسان سوسیالیست آمریکایی هم این اعتقاد را دارند ولی امکان بروز ندارند، چون در آنجا شدیدا سرکوب شده اند، اما در اروپا وضعیت از این نظر بهتر است و به این مناسبت به ایرانی ها احترام می گذارند. بنابراین در مقیاس جهانی انقلاب اسلامی نهضت ضد استعماری و ضد استثماری است که وقتی آن را به زبان دینی ترجمه می کنیم، می گوئیم ضد استکباری است. پس انقلاب اسلامی رویه ضد استکباری و ضد استبدادی و ضد سکولاریستی دارد.
در داخل کشور ضد استبدادی است. مردم مرگ بر شاه می گفتند و می خواستند نظام شاهنشاهی را براندازند. در مورد ماهیت ضد سکولاریستی انقلاب اسلامی کمتر صحبت می شود، اما همین که می گوئیم اسلامی، یعنی در ذات خودش ویژگی ضد سکولاریستی را دارد، اما در این باره گفتگو نشده اما هر جا که صحبت ضد سکولاریستی کنیم و بگوئیم ما سکولاریسم را قبول نداریم تقریباً با حیات جمهوری اسلامی سازگار است و پذیرفتنی ست.
الان می خواهیم آثار جهانی انقلاب اسلامی را مورد بازبینی قرار دهیم، با همان توجهی که خدمت شما عرض کردم، یعنی با توجه به رشته جامعه شناسی.
قبل از انقلاب اسلامی، مرکز نظریه پردازی های اجتماعی، ایالات متحده آمریکا بود و مکتبی که رایج بود و بالاترین نوع نظریه پردازی اجتماعی خوانده می شد، ساختی کارکردی بود و تالکوت پارسونز، جزء قله های این نظریه پردازی شناخته می شد. نظریات او در ایران هم رایج بود. ایران قبل از انقلاب اسلامی، با آن نظریات برنامه ریزی شده بود. انقلاب اسلامی نشان داد که آن برنامه ها موفق نیست، یعنی تمام تلاش خودشان را در قالب نظریه پردازی توسعه در ایران به کار گرفته بودند و نماینده شان که شاه ایران بود، می گفت ما باید به مرزهای تمدن بزرگ برسیم، یعنی شاه تصور می کرد با نظریه های توسعه مبتنی بر مکتب ساختی کارکردی می توان به توسعه رسید و ایران به عنوان یکی از اقتصادها یا کشورهای وابسته به نظام جهانی که در رأسش آمریکا قرار دارد، شکل گرفته و دیگر امکان شکست ندارد؛ کما اینکه خود شاه در سالهای ۵۲ -۵۳ ادعا می کرد، دیگر کسی نمی تواند کارگر ایرانی را فریب دهد. دیگر کسی نمی تواند اداری ایرانی را فریب دهد(نقل به مضمون). تصورش بر این بود که آن مکتب توانسته الگوی خوبی برای ادارۀ جهان تدارک ببیند.
انقلاب اسلامی این الگو را شکست، وقتی این الگو شکسته شد طبیعتاً نظریات رشد مدنظر آمریکا شکست، یعنی در واقع نظریه ساختی کارکردی شکست، به طوری که کسانی که تاریخ اندیشه های جامعه شناسی را مرور می کنند، میگویند مرکز نظریه پردازی اجتماعی از آنِ آمریکا بود، اما بعد از آن به اروپا منتقل شد. در کتاب نظریات جامعه شناسی در دوران معاصر اثر جورج ریتزر چنین مباحثی هست. ریتزر می گوید: از دهه ۸۰ به بعد مرکز نظریه پردازی اجتماعی از آمریکا به اروپا منتقل شد. نظریه هایی در اروپا متولد شد که جایگزین مکتب ساختی کارکردی شد. سه اندیشمند مشهور جامعهشناسی امروز که آنتونی گیدنز از انگلستان، پییر بوردیو از فرانسه و یورگن هابرماس از آلمان هستند در رأس نظریه پردازی اجتماعی قرار گرفتند.
حال ببینیم تفاوت این جامعه شناسان با آن اندیشمندان جامعه شناسی قبل از انقلاب اسلامی چیست؟ یکی از گزاره های اصلی جامعه شناسی، یا زیربنایی فلسفی که در جامعه شناسی خیلی کاربرد دارد یا بگوئیم در فلسفه اجتماعی، رابطه فرد و جامعه است؛ رابطه فاعل و ساختار. این رابطه تا قبل از انقلاب اسلامی جدا از هم دیده می شد، یعنی عده ای فردگرا و عده ای جمع گرا و عده ای کنش متقابل گرا بودند که رابطه بین فرد و جامعه را می دیدند. انقلاب اسلامی موجب شد نظریه های ترکیبی شکل بگیرد. سه جامعه شناسی که عرض کردم، برتری شان نسبت به بقیه جامعه شناسان در همین نکته است که به رابطه فرد و جامعه ترکیبی نگاه می کنند و سعی می کنند فرد و جامعه را با هم ببینند. بنابراین تحولی در فلسفه اجتماعی در رابطه با بحث فرد و جامعه شکل گرفت، به طوری که در کنفرانسی که در سال 89 میلادی در ژاپن توسط فدراسیون بین المللی سازمان های علوم اجتماعی (IFSSO)، برگزار شد صحبت از بحران در رشته جامعه شناسی می کردند. میگفتند که جامعه شناسی در بحران قرار دارد. در همان اوان برای حل این بحران نگاه توأمانی به فرد و جامعه مورد توجه قرار گرفت که سه جامعه شناس فوق از جامعه شناسان اصلی این تفکر هستند.
گزاره ای در اندیشه های جامعه شناسی ساختی کارکردی شکل گرفته بود، با عنوان تقابل سنت و مدرنیته. سنت ـ مدرنیته دنیای قدیم را از دنیای جدید جدا می کرد، مدرنیته را پایان تاریخ محسوب می کردند و مدعی بودند که تمدن مدرن مزایای همه تمدن ها را دارد و سنت باید به کنار برود و به تدریج مدرنیته جای آن را بگیرد.
انقلاب اسلامی که از یک مفهوم کلیدی سنتی بنام دین که مدرنیته مدعی بود باید محو شود، برخاسته بود، ابهت مدرنیسم را در هم شکست. بنابراین گزاره سنت ـ مدرنیته هم به هم خورد و بحث هایی که بعدا به وجود آمد پست مدرنیسم یا پسامدرنیته بود که در باطن آن جهانی شدن، نظریه اصلی آن بود که بر روی نظریه های توسعه قرار گرفت. بعدها بحث توسعه پایدار را مطرح کردند تا اندیشه ها و نظریات توسعه را ادامه دهند. بنابراین در واقع می توان گفت انقلاب اسلامی به عنوان یک پدیده جهانی، چنین تحولی را در رشته جامعه شناسی و اندیشه ها و نظریات وابسته به آن به وجود آورد.
ببینیم آثار داخلی انقلاب اسلامی چه بود؟ شهید مطهری از همان سال های اولیه انقلاب اسلامی به عنوان یکی از ایدئولوگ های اصلی انقلاب اسلامی معرفی شد که حضرت امام(ره) درباره ایشان فرمودند: آثار ایشان بلااستثنا خوب است. ایشان به عنوان یک ایدئولوگ مطرح شد که هنوز آثار ایشان به روز به حساب می آید. هرچند جامعه علمی پیش رو دینی ما از خود توقع بیشتری دارد. مقام معظم رهبری از سالها پیش یعنی اوایل دهه ۷۰ خطاب به حوزه فرمودند: تا کی میخواهید وقتی که دیگران از شما مطالبه اسلام می کنند آثار شهید مطهری را معرفی کنید، تلاش کنید که بگذرید و نظریه های جدید بدهید. این صحبت ها همزمان با فروپاشی شوروی سابق بود که ایشان فرمودند: جمهوری های تازه استقلال یافته شوروی سابق اگر از شما خواستند که تبلیغ اسلام کنید مجبورید آثار شهید مطهری را معرفی کنید، اینها خوب است اما باید نظریه های جدید بسازید. در این جا می خواهیم نقش شهید مطهری به عنوان شخصیتی که در حوزه انقلاب اسلامی بسیار مطرح بوده و هنوز هم هست، در زمینه جامعه شناسی جستجو کنیم.
کتاب جامعه و تاریخ ایشان در سال ۱۳۵۸ منتشر شد، این اثر آخرین کتابی است که در زمان حیات ایشان چاپ شده است. (شهید مطهری برای اینکه کتاب های خود را منتشر کنند از تهران به قم می رفتند و مطالب کتاب را با دو تن از فضلا مباحثه می کردند، بعد که مطلب خوب منقح می شد چاپ می کردند. بنابراین کتاب هایی که بعد از حیات ایشان چاپ شده است دچار تردید هست که چقدر مورد قبول ایشان باشد، از جمله کتاب اقتصاد ایشان که حضرت امام دستور دادند جمع آوری شود.) به هر صورت اگر تعریف جامعه را از کتاب جامعه و تاریخ ملاحظه و بعد بحث فرد و جمع را مطالعه کنید، ایشان معتقد است هم جمع اصیل است هم فرد. ایشان در تعریف جامعه به گونه ای فرد و جامعه را تعریف می کنند و رابطه فرد و جامعه را بیان میدارند که تاکنون هیچ یک از جامعه شناسان داخل کشور قدر آنرا ندانسته است. ایشان دو تعریف در ابتدای کتاب جامعه و تاریخ ارائه می کنند که متأسفانه کمتر به آن توجه کرده ایم، یکی می فرماید جامعه تشکیل شده است از انسان هایی که از طریق یک سلسله سازمانها، آداب و رسوم و … به هم وصل شده و زندگی مشترک دارند. در ارائه تعریف دیگری می گویند در جبر یک سلسله نیازها، آرزوها، نیازها در زندگی جمعی غوطه ورند. یعنی کاملا هر دو نوع رابطه را از جنس فرد و از جنس جامعه که موجب به هم پیوستگی فرد و جامعه می شود را با هم می بینند. همان تحولی که عرض کردم در علم اجتماعی غرب به وجود آمد که باعث شد فرد و جامعه را با هم ببینند. اینجا شهید مطهری به مراتب بهتر از اندیشمندان غربی این موضوع را بیان می کنند. اگر از زاویه رابطه فرد و جمع به اندیشه این سه جامعه شناس مشهور نگاه کنیم رابطه میان فرد و جمع را منقطع می بینند، یعنی فرد و جمع را جدا از هم و مستقل می بینند.
گیدنز، قدری اینها را تلطیف می کند که یکی از اندیشمندان رئالیست و معاصر به او نقد می کند و میگوید که این دو را خیلی به هم نزدیک کردی، اینها مستقل از هم هستند. اشکال نظریه های آنها در همین جاست که فرد و جمع را مستقل می بیند. فرد و جمع را دو ذات متفاوت می بینند. معتقدند اینها می توانند با هم ترکیب شوند. آنتونی گیدنز، فرد و جمع را در زمان می بیند، می گوید: زمینه اجتماعی وجود دارد که فرد در این زمینه اجتماعی، رشد بازتابی پیدا می کند و به نوبه خود جامعه را ارتقا می دهد که موجب می شود ساختارهای جامعه عوض شود. به همین ترتیب افراد جدید در جامعه جدید پیدا می شوند و دوباره این جریان ادامه پیدا می کند. گیدنز رابطه فرد و جمع را نزدیکتر از هابرماس و بوردیو مشاهده می کند اما به هر حال در اندیشه گیدنز فرد و جامعه از هم جداست. جامعه وجود دارد و هر عکس العملی که فرد نسبت به جامعه موجود انجام می دهد، نوآوری ها شکل می گیرد و رشد ایجاد می شود. به هر صورت می خواهم عرض کنم نگاه ترکیبی شهید مطهری به فرد و جامعه تحول بسیار بزرگ نظری در رشته جامعه شناسی است.
در ایران معاصر به تدریج توجه به اجتماعیات شکل می گیرد، یعنی اندیشه های علامه طباطبایی که رویکرد اجتماعی به دین را در تفسیر المیزان معرفی می کنند، توسط شاگردانشان مانند شهید مطهری ادامه می یابد و این مباحث بعد از انقلاب اسلامی در حوزه های ما تشدید می شود و شکل می گیرد و بحث کلام اجتماعی مطرح می شود. هم در مباحث حضرت امام خمینی(ره) هست، هم مقام معظم رهبری در سخنان خود درباره کلام اجتماعی صحبت می کنند. از فقه حکومتی و اجتماعی صحبت می شود که در حوزه ها امروز رواج دارد. بنابراین تحول فکری در دانش دینی شکل می گیرد که به رشته جامعه شناسی هم مرتبط است. نهادهای تولید علوم انسانی به ویژه جامعه شناسی هم شکل می گیرد. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و در ادامه پژوهشکده حوزه و دانشگاه و امروزه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه شکل می گیرد. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و فرهنگستان علوم اسلامی و مباحثی که آیتالله جوادی آملی دارند و … همه رویکردهای اجتماعی به دین را نشان می دهد. در این جا می خواهم بحث های اجتماعی که بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفتند را بیان کنم تا نشان دهیم چه رویکردهایی شکل گرفته است.
اخیراً کتابی با عنوان «درآمدی بر ایده علوم انسانی اسلامی» منتشر شده که آقای دکتر محمدتقی موحدابطحی آنرا نوشته و مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا با همکاری پژوهشگاه حوزه و دانشگاه آن را منتشر کرده اند. این اثر کتاب بسیار خوبی است که تمام گروه ها و اندیشه هایی که بعد از انقلاب اسلامی در زمینه اجتماعی کار کرده اند را در خود دارد. همین جا لازم است این تذکر را بدهم که انقلاب اسلامی دارد تاریخ دنیا را عوض می کند، انقلاب اسلامی انقلاب ساده ای نیست. نظام جهانی از یک تمدن سلطه گر جنایتکار باید به تمدن انسان دوست مهربان پیشرفته تبدیل شود. معمولا وقتی با تمدن مدرن روبه رو می شویم، تبلیغات ظاهری آن را می بینیم، انواع و اقسام تکنولوژی ها را ساخته که برای بشریت مفید است اما روی دیگر تمدن مدرن که به صورت فراوان در شکل عملیاتی شدن و اجرایی است جنگ طلبی، جنگ افروزی و سلطه گری است. یعنی شما به هیچ وجه نمی توانید عنصر سلطه گری را از هیچ یک از اقلام تمدنی مدرن حذف کنید، یعنی هر وقت با هر قلم از فرهنگ غرب برخورد کنید حتماً عنصر سلطه در آن وجود دارد. سلطه گری نه تنها برای جوامعی مثل ما که به آن جهان سوم می گویند وجود دارد، بلکه حتی برای خودشان هم وجود دارد و این از دو اصل سکولاریسم و انسان گرایی بیرون می آید. وقتی سکولاریسم را می خواهیم تعریف کنیم می گوئیم یعنی واقعیت غیبی وجود ندارد، جوهره اصلی سکولاریسم یعنی غیب نیست و همه چیز مشهود است. وقتی همه چیز مشهود است و عالم غیبی وجود ندارد، یا اگر وجود دارد در خیالات افراد است و نباید در علم ورود پیدا کند یا در حوزه اجتماع و سیاست و … حضور پیدا کند. چرا؟ برای اینکه انسان اشرف موجودات است، در صورتی که ما می گوئیم انسان اشرف مخلوقات است. چون وقتی همه موجودات محسوس را ملاحظه می کنیم، انسان می شود اشرف موجودات. انسان گرایی و سکولاریسم ریشه رنسانس و تمدن مدرن را شکل داده است.
از این عقیده که انسان اشرف موجودات است، حتما این سؤال پیش می آید کدام انسان مد نظر است؟ از رفتار غربی ها می توان فهمید منظورشان انسانی است که پوست سفید، چشمان آبی و موهای بور داشته باشد. یعنی دقیقا یک برداشت نژادپرستانه از انسان دارند و خودشان را برتر می پندارند. در عمل هم این تفکر وجود دارد یعنی نسبت به سیاه پوستان نگاه استثماری و استعماری دارند. اولین اعلامیه حقوق بشری که در آمریکا در اوایل دهۀ ۱۸۷۰ منتشر شد همه انسان ها برابر اعلام می شوند، اما ۱۲ نفری که این اعلامیه را امضاء کردند هم زمان در مزرعه های خود ۲۰۰ – ۳۰۰ برده سیاه پوست داشتند. کاملا روشن است که سیاه پوستان را جزء انسان نمی دانند! الان هم برخوردی که با نژادهای دیگر دارند، در ادامه همین نگاه است.
اگر خارج از کشور تشریف برده باشید کاملا احساس میکنید اگر قدری پوست شما تیره تر باشد و از سفیدپوست خاص فرق داشته باشد، حتما به شما به شکل دیگری نگاه می کنند. بنابراین آن انسان سفیدپوست اروپایی عمدتاً انگلوساکسونی که عمدتا آنها آمریکا را گرفتند و ساختند و بقیه مهاجرت کردند و به آنجا رفتند، مد نظرشان است. وقتی چنین تصوری وجود دارد رویکردشان هم نسبت به بقیه انسان ها از بالادست است، یعنی سلطه جویانه است. چرا؟ برای اینکه انسان گرایی به او می گوید ما افضل هستیم، انسان افضل است. خرد انسانی از همه بالاتر است. پس آن کسی که خردمندتر است و می تواند از عقلش بهتر استفاد کند حق دارد بر دیگران تسلط داشته باشد. نشانه رشد خرد هم تکنولوژی است. بنابراین هر کسی که از لحاظ تکنولوژی در مقام بالاتری قرار داشته باشد حق دارد که بر دیگران سلطه تکنولوژیک خودش را اعمال کند. به همین مناسبت هم رشد تکنولوژی، مرز دارد. همه منازعاتی که در صنعت هسته ای ما وجود دارد، به همین خاطر است. آن ها مطمئن هستند که ما نمیخواهیم سلاح هسته ای تولید کنیم اما به قول خودشان دانش هسته ای تکنولوژی برتر و بالا است. کشورهای جهان سوم نباید این تکنولوژی های بالا را داشته باشند تا بالادستی غرب حفظ شود. نگرانی شان از ایران عمدتاً در این مسئله است. میبینید که مقام معظم رهبری بر همین نکته اصرار دارند که ما تکنولوژی های بالا را به دست آوریم تا سلطه غرب را بشکنیم تا قاعده ای که آنها را مغرور و سلطه جو و سلطهمند میکند از بین برود. اینکه عرض کردم مقام معظم رهبری چنین می خواهند، نشان می دهد که نظریه اجتماعی ای پشت آن است. برنامه ریزی اجتماعی پشت سر این تفکر قرار دارد که محصول رشدهای صورت گرفته در علوم انسانی بعد از انقلاب اسلامی است که امامین انقلاب میخواهند ما آنها را توسعه و گسترش دهیم. اگر رویکردهای اجتماعی، سیاسی یا علوم اجتماعی در اندیشه های حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری را بررسی کنیم، می بینیم سرآمد رویکردهای مترقی علوم اجتماعی موجود در کشور ماست که بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفته است.
کاری که انقلاب اسلامی می خواهد در داخل کشور انجام دهد، عین همان کاری است که با بقیه تمدن هایی که به ایران وارد شدند انجام داد. تمدن اسلامی که در ابتدا ظهور اسلام تمدن نبود، ابتدا یک دین بود که از شبه جزیره عربستان وارد ایران شد، اما در ادامه به تمدن مبدل شد و تمدنی در سطح جهان شد، یعنی وقتی اعراب تازه مسلمان دین اسلام را به ایرانیها معرفی کردند، ایرانی ها در آن دین به قدری پیشرفت کردند که بر آنها غلبه کردند. کتاب ابن خلدون را بخوانید، می گوید: بیشترین دانشمندان تمدن اسلامی، ایرانی ها هستند. بنابراین ایرانی ها فرهنگ ها و تمدن های موجود را می گیرند و اعتلا می دهند. مغول ها وارد ایران شدند، تا نصف اروپا هم پیش رفته بودند، دو نسل طول نکشید که شیعه شدند، نوه چنگیزخان شد سلطان محمد خدابنده. یعنی مردم ایران یک رویکرد فرهنگی را می گیرند و بر فرهنگ مهاجم غلبه می کنند و آن را ارتقا می دهند. دوران مغول و تیموری را تمدن اسلامی می گویند. الان هم زمانی است که ایرانیها تمدن مدرن را بگیرند و آن را ارتقا دهند. الان هم در چنین شرایطی قرار داریم. تمدن مدرنی که در ادامه مشکلات و معایبش را عرض می کنم وارد ایران شد، ایرانی ها بر آن غلبه خواهند کرد و با اتکاء به مکتب اسلام آن را به تمدن نوین اسلامی تبدیل میکنند، یعنی تمدن غرب در ایران هضم میشود. این رویکردی است که در ایران به واسطۀ انقلاب اسلامی دنبال میشود.
جنگهایی که در طول قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته است، به خاطر برتری تکنولوژیکی بود، یعنی اگر کشوری از لحاظ تکنولوژیکی پیشرفت کرد مانند آلمان، می خواهد به بقیه کشورها بگوید که من برترم. برای تسلط بر کشورهای دیگر می خواهد به آنها حمله کند. انقلاب صنعتی در انگلستان به وجود آمد اما اولین پیشرفتهای عمدۀ تکنولوژی، به خصوص تکنولوژی نظامی، در آلمان شکل گرفت. بلافاصله جنگ جهانی اول و در ادامه جنگ جهانی دوم ایجاد شد. در جنگ جهانی اول، ۲۰ – ۲۵ میلیون نفر از اروپاییها کشته شدند. در جنگ دوم جهانی، ۵۵ میلیون نفر کشته شدند. اگر این تمدن وحشی نیست پس چرا این همه کشتار صورت گرفت؟!، در جنگ ایران و عراق که هشت سال طول کشید چند نفر شهید شدند به سی صد هزار نفر نمی رسد، در صورتی که ۵۵ میلیون نفر در جنگ جهانی دوم طی مدت چهار سال کشته شدند! کاری که انجام دادند این بود که برتری تکنولوژیکی خودشان را نشان دهند، با هواپیما مناطق مسکونی و مردم غیرنظامی را بمباران می کردند، نهایت اینکه دو بمب اتم بر روی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی انداختند، آمریکا می خواست نشان دهد که ما از لحاظ تکنولوژی برتر هستم. بنابراین همه تسلیم شوید، که این اتفاق افتاد.
همه کشورهای سلطه گر براساس منطق زور به جهان نگاه می کنند. بنابراین تمدن مدرن، یک تمدن بزرک شده است که ما آثار مثبت آن را می بینیم، از آن استفاده هم میکنیم. اما ترکیب سلطه گری اش با انقلاب اسلامی به هم می خورد، یعنی انقلاب اسلامی قصد دارد این تمدن را در داخل خودش هضم کند و تمدن پیشرفته، مترقی و انسان دوستانه ای عرضه کند. مهربانی یکی از ویژگیهای ملی ملت ایران است، مشاهده کرده اید وقتی بلایای طبیعی رخ می دهد هموطنان برای مردمی که در مشکلات گرفتار شدند چقدر تلاش میکنند. مهربانی در تمدن نوین اسلامی ظهور پیدا می کند. اینکه اینقدر در غرب بحث حقوق بشر می کنند، مسلم است که فقط شعار است. بحث حقوق بشر با اسلام تأمین می شود. به غیر از مکتب اسلام، نمی توان حقوق بشری را تأمین و تضمین کرد. در جامعه شناسی هم همین را می بینیم. همین گزاره فرد و جامعه سه اندیشمند قَدَر جامعه شناسی غرب را با اندیشه شهید مطهری مقایسه کنید ببینید ارتباط بین فاعل و ساختار را نمی توانند توجیه کنند اما شهید مطهری به خوبی توجیه کرد.(البته امروز توجیه شهید مطهری در مورد فاعل و ساختار پیشرفت های زیادتری کرده است.)
بعد از انقلاب دو رویکرد اساسی در رشته های علوم انسانی ایران شکل گرفت: یکی رویکرد تهذیبی و ترمیمی هست و دیگر رویکرد تأسیسی. طرفداران رویکرد تهذیبی و ترمیمی معتقدند علوم انسانی موجود مزایایی دارد اما یک سری مباحثی دارد که با اسلام سازگار نیست. آن جاهایی که با اسلام هماهنگی ندارد را باید حذف کنیم و مباحث جدیدی به آن اضافه کنیم به طوری که با اسلام سازگار شود. این گروه چارچوب و ساختار اصلی و همین طور روش تحقیق علوم انسانی موجود را به هم نمی ریزند. آنهایی که به رویکرد تأسیسی معتقدند، میگویند کار معتقدین به رویکرد تهذیبی و ترمینی برای دوران گذار خوب است، برای زمانی که ما می خواهیم از تمدن سکولار به طرف تمدن اسلامی برویم، مفید است. الان هم در دوران گذار هستیم. در دوران گذار از تمدن سکولاریستی به تمدن اسلامی می رویم و لازم است این دوره گذار را طی کنیم. نظریه های ترمیمی به این کار کمک میکند، اما اصل کار باید تأسیسی باشد.
شخصیت هایی که در اندیشه های تأسیسی با آنها مواجه هستیم آیت الله مصباح یزدی، آیت الله جوادی آملی، آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری و حجت الاسلام خسروپناه هستند. آیت الله میرباقری اندیشه های آیت الله سیدمنیرالدین حسینی در فرهنگستان علوم اسلامی قم را پی می گیرند. در واقع این چهار حرکت اصلی هستند. البته حرکت های دیگری مانند رویکرد آیت الله رشاد و … هم هستند. این چهار حرکت، حرکت های اصلی هستند که افراد دیگر در این مجموعه قرار می گیرند. همه اینها را می توان در دو دسته خلاصه کرد: معتقدین به فلسفۀ صدرائی و باورمندان به فلسفۀ فاعلیت.
حرکت آیت الله مصباح یزدی عمدتاً صدرائی است که همه گونه مسیری را تأیید می کردند برای اینکه معتقد بودند اکنون ما در دوره گذار هستیم. در دو جنبش ترمیمی و تأسیسی افرادی فعال هستند که جزو شاگردان ایشان محسوب می شوند. هدفشان تأسیس است اما در کوتاه مدت و دوران گذار ترمیمی هم کار می کنند. اعتقادشان عمدتا این است که مبانی فلسفی علوم انسانی غرب را باید کنار گذاشت و مبانی فلسفی اسلامی را باید جایگزین کنیم تا روبنای علم را بسازیم. آیت الله جوادی آملی هم این گونه می اندیشند البته رویکرد فلسفی شان قدری فرق می کند. هر دو صدرایی هستند اما قدری در تنظیم روبناهای علمی تفاوت دارند. استاد خسروپناه هم همین طور، رویکرد صدرایی دارند ولی تنظیماتشان متفاوت است. تنها آیت الله میرباقری هستند که به فلسفه جدیدِ شدن یا فلسفۀ فاعلیت معتقد هستند. باورشان این است که فلسفه اصالت وجود صدرایی چون همه وجودها را نشانه ای از خداوند تبارک و تعالی می بیند نمی تواند به خوبی نیروهای بسیج شده شیطانی را در دنیا که در مقابل جبهه حق ایستاده اند توضیح دهد. بنابراین همه نیروهای حق و یا بخش حقشان ملاحظه می شود. فلسفه فاعلیت می گوید: نه! دنیا و تاریخ در نتیجۀ برخورد حق و باطل است که در زیارت عاشورا این دو جریان ملاحظه می شوند. یک طرف امام حسین(ع) و اجداد و اعقابشان هستند و طرف دیگر یزید و اجداد و اعقابش. لعن می کنیم هر کسی را که در طرف باطل قرار دارد و اظهار تمایل می کنیم به کسانی که در طرف حق قرار دارند. معتقدین به فلسفۀ فاعلیت می گویند ما باید بتوانیم از نظر فلسفی این را نظریه پردازی کنیم.
اعتقاد فلسفه فاعلیت این است که هم می تواند نیروهای حق و هم نیروهای باطل را ملاحظه کند، نهایتا اگر بخواهیم دسته بندی تأسیسی ها را داشته باشیم، استاد خسروپناه با رویکرد صدرائی جمع بین همه اندیشه ها را دارند. ایشان معتقد به مبنای حکمی اجتهادی هستند، میگویند فلسفه زیربنای نگاه به علوم اجتماعی قرار بگیرد و ما بیائیم فلسفه عام اسلامی و فلسفه های مضاف درست کنیم یعنی برای هر یک از علوم (روانشناسی، جامعه شناسی، مدیریت و …) فلسفه درست کنیم و بعد براساس آن علوم انسانی تولید کنیم. آیت الله میرباقری می فرمایند: نیروهای تاریخ را حق و باطل در نظر بگیریم و فاعلیتشان را مشاهده کنیم، یعنی بگوئیم خداوند فاعلی است که اراده هیچ فاعلی بر او غلبه نمیکند و اوست که اراده می کند حضرت رسول(ص) را، حضرت هم تعینات جهانی را اداره می کنند و بعد هم ائمه(ع) حضور دارند که فاعلیتشان تمام نیروهای خیر را فعال میکند، یعنی هر کس که کار خیری انجام می دهد دارد فعلی از فعل های آنها را انجام می دهد. در واقع جبهه حق تسری فعل یا اراده الهی در عالم است و جبهه باطل تسری اراده شیطانی است. همان چیزی که در آیت الکرسی هم می خوانیم: «اللَّـهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ»(بقره/۲۵۷) تقابل این دو نیرو هستند که دارند به دنیا شکل می دهند.
آقای خسروپناه می گوید: هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی اسلامی را باید براساس فلسفه اسلامی شناسایی و تنظیم کنیم و اینها را وارد هر یک از علوم کنیم، مثلا هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی روان شناسی یا هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی جامعه شناسی و هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و انسان شناسی مدیریت و … . زمانی که اینها را شکل دادیم آن وقت می توانیم نظریه تولید کنیم. از نظر جامعه شناسی فلسفه فاعلیت را توضیح می دهم. در واقع می توان گفت در نظریه پردازی اجتماعی بقیه گروه هایی که عرض کردیم پیشرفتی بیشتر از همین حدی غور فلسفی که گفتیم ندارند. مثلاً آقای دکتر پارسانیا بر همان مبنای فلسفه صدرایی مطالب را پی گرفتند و قدری اندیشه اجتماعی برایش ساختند که کتاب «حدیث پیمانه» یک نظریه جنبش های اجتماعی است که می خواهد انقلاب اجتماعی اسلامی را تبیین کند.
در مورد فلسفه فاعلیت اعتقاد بر این است که علم، تولید اجتماعی است. در اینجا بحث ها با بحث های جامعه شناسی علم هماهنگ می شود که علم در زمینه اجتماعی رشد می کند. بعد سه گزاره کلی را برای تولید علم در نظر میگیرند؛ فرهنگ، فلسفه و زیرساخت. فرهنگ سوابقی است که در جوامع وجود دارد. می توان در جامعه اسلامی تمام اندیشه های اسلامی شکل گرفته و تا به حال رشد کرده را سوابق فرهنگی نامید. معتقد هستند چون هر فرهنگ محصول اجتماع زمانش بوده و می خواسته نیازهای زمان را برطرف کند باید پویا باشد. بنابراین زمان که می گذرد و نیازها ارتقا پیدا می کند دیگر سطح فرهنگ گذشته پاسخگو نیست. نه اینکه باطل می شود، اگر جامعه را به زمان قبل برگردانیم، پاسخگو و مفید خواهد بود. اما وقتی نیازها ترقی پیدا میکند باید فرهنگ را نسبت به نیازهای جدید تنظیم کرد تا انسان را ارضاء کند. بنابراین مهم است تا تحولات فرهنگ را مطالعه کنیم تا مشخص شود در فرهنگ چه دانش هایی متراکم شده است. به خصوص اگر در زمینه علوم انسانی اسلامی کار می کنیم لازم است تمام دانش های اسلامی را پایه قرار دهیم. بعد باید فلسفه ای از آنان استخراج کنیم و بسازیم که بتواند برنامۀ همه رفع نیاز ها را با هم در زمان و مکان هماهنگ کند. یعنی فلسفه امروز ما باید بتواند از مزایای تمام علوم اسلامی گذشته بهره برداری کند تا ما بتوانیم آینده خودمان را براساس آن تنظیم کنیم، یعنی روش های تحقیقی می شود زیرساخت تولید علوم که در هاله ای از تمام رشته های علوم اسلامی قرار داشته باشد. در این رویکرد فلسفه نفی نمی شود اما در مرتبه دوم قرار می گیرد. در مقابل در اندیشه های دیگر مثل رویکرد آقای خسروپناه می فرمایند اول فلسفه تحول پیدا کند بعد علوم. معتقدین به رویکرد فلسفۀ فاعلیت می گویند نه، چون فلسفه هم خودش محصول جامعه است، باید همین امروز نگاه کنیم تا ببینیم در جامعه ما دانش ها و فرهنگ اسلامی تا چه حد متبلور شده است، کل این دستاوردها را ببینیم بعد بیائیم فلسفه اش را تنظیم کنیم، تا براساس آن فلسفه، علم یا روش تحقیق درست کنیم.
در بحث اراده ها معتقدین به فلسفۀ فاعلیت، میگویند اراده الهی در رأس است، بعد اراده رسول اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع)، شایستگان و … ، این اراده ها تاریخ را هدایت می کند. کما اینکه وقتی داستان های تاریخی را در قرآن کریم می خوانیم، مثلا وقتی که حضرت نوح(ع) به بن بست برمیخورد، خدا دشمنانش را از بین می برد و آنها را باقی می گذارد، اراده نوح هست که باقی می ماند. کل داستان تاریخ همین است. اراده ها و فعل های خیر باقی می مانند. برای مثال اگر امروزه مهربانی هایی در کنار فرهنگ سلطهجوی غرب دیده می شود محصول تعلیمات حضرت عیسی(ع) است. نورهایی که در آنها مشاهده می کنید در واقع فعلی است که حضرت عیسی(ع) در آن جامعه دمیده اند و ما آن را مشاهده می کنیم، نه اینکه صرفاً محصول خردورزی شخصی شان باشد.
این رویکرد قائل به سه سطح از فاعلیت است. هر وجودی یک فاعل ولائی دارد، که منویات نظام مافوق را در درون سیستم، مثلا خانواده می آورد. یک فاعل تصرفی دارد که به منویات فاعل ولائی ساختار می دهد و فاعل تبعی سومین فاعل مجموعه هست که منویات آن را اجرائی می کند. برای عملیاتی کردن این سه سطح از فاعلیت سه اصطلاح توسعه، ساختار و کارایی جعل می کنند. می گویند هر وجودی را که می خواهید مطالعه کنید؛ که در بحث ما وجودهای اجتماعی مثلا خانواده است؛ یک توسعه، یک ساختار و یک کارایی دارد. متولی توسعه خانواده، پدر است که منزلت اجتماعی او، منزلت خانواده را معین می کند. اگر پدر، دکتر باشد، همه افراد خانواده، خانواده دکتر به حساب می آیند و … ، یعنی پست و شغل پدر، نشانه ای از ولایت پدر و خصلت ولائی اوست که منزلت اجتماعی خانواده را شکل میدهد. مادر خانواده، ساختار را درست می کند. هر چیزی که پدر به خانه می آورد، چه منزلت باشد، چه ثروت باشد، چه آبرو، مادر همۀ آن ها را در داخل ساختار خانواده مدیریت می کند و فرزندان از آن استفاده میکنند و بهره می برند. کارایی این فعالیت ها را عمدتاً در میان فرزندان مشاهده میکنیم. آنها موفقیت یا عدم موفقیت دو فاعل سطح یک و دو خانواده (پدر و مادر) را با استفاده از زمینه های اجتماعی نشان می دهند. البته هر سه فاعل اراده دارند. مثلا ممکن است پدری پزشک باشد، بچه اش تحصیلات را ادامه ندهد و رها کند، این گونه نیست چون پدر پزشک است، فرزند هم راه او را ادامه دهد. این فاعل ها هستند که اراده هاشان با هم تقاطی می کند و برآیندش عمل میکند. خلاصه اینکه تفاوت های اجتماعی در خانواده ها را می توان این گونه تفسیر و مشاهده کرد، یعنی در این توصیفات هم جبر وجود دارد، هم اختیار.
قدری بر هستی شناسی و معرفت شناسی و روش شناسی براساس این فلسفه تأمل کرده ام، خدمت شما عرض می کنم: در مبحث هستی شناسی فرد و جامعه و رابطه هر سه با هم متقوم هستند. وقتی می گوئیم متقوم هستند، یعنی در هم حضور دارند. در هم حضور دارند یعنی همان تعریفی که شهید مطهری در مورد فرد و جامعه مطرح می کند، یعنی این گونه نیست که مثل گیدنز بگوئیم انسان ها در زمینه اجتماعی کنش می کنند بازتاب کنش آنها جامعه را رشد میدهد و بعد ساختارها که نقش روابط در اندیشه گیدنز دارند، متحول می شوند. این گونه نیست، بلکه هر سه اینها با هم هستند، یعنی همان پدر خانواده یا مدیر جامعه اگر دستوری می دهد، اگر می خواهد اجرائی شود باید با رعایت مأموم باشد. میگویند امام جماعتی، خوب است که رعایت حال مأمومش را بکند. اگر یک نفر بیمار در بین نمازگزاران هست باید حرکات را به گونه ای تنظیم کند که او هم بتواند انجام دهد.
رهبر جامعه اسلامی هیچ وقت حاق اسلام را به ما معرفی نمی کند بلکه طاقت جامعه را بررسی می کند و موضع می گیرد. یعنی جامعه فعلی ما این قدر طاقت اسلام را دارد، او آنچه را که در حد طاقت مردم است معرفی می کند. این یعنی تأثیر فاعل تبعی روی فاعل محوری. مقام معظم رهبری، رهبری جامعه را به عهده دارند. ما در تصمیم گیری ایشان حضور داریم، ایشان در تصمیم گیری ما حضور دارند، واسطۀ این حضور جمهوری اسلامی است. به فرض اگر ولی فقیه ما تغییر کند، مردم ایران نگاهشان به جمهوری اسلامی تغییر نمی کند، جمهوری اسلامی جزء وجود ماست. تعبیری مقام معظم رهبری دارند که می فرمایند: امام خمینی(ره) روح انقلاب اسلامی است. روح انقلاب اسلامی است یعنی در تک تک مراحل انقلاب و در وجودهای ما حضور دارد. این معنی تقوم فرد و جمع و رابطه بود که با مثال توضیح دادم.
معرفت شناسی ایشان براساس توجه حس، عقل و قلب است. یعنی ابزار شناخت ما سه تا است، نه فقط عقل؛ بلکه حس و قلب هم داریم. اینها هم به هم متقوم هستند. یعنی هر چیزی را که شما می شناسید حتما این سه بعد را دارد، مثلا عینک یک بعد حسی دارد که شکل و ترکیب و جسم اش هست، یک بعد عقلی دارد که برای بهتر دیدن است. یک بعد قلبی دارد که باور داریم که با آن میتوان بهتر دید. به چشم خود می زنیم و استفاده می کنیم. یعنی حس و عقل و قلب در شناخت عینک برای ما که به صورت درک عینی در می آید با هم متقوم هستند. برای به دست آوردن روش شناسی سک راهش این است که این دو را در هم ضرب کنیم، یعنی فرد و جمع و رابطه. هر کدامشان یک بعد حسی و عقلی و قلبی دارند، اینها که در هم ضرب شوند ۲۷ عامل ترکیبی به دست می آید که تقوم را در داخل خودشان دارند. بنابراین هر پدیده اجتماعی را که بخواهید با این روش مورد مطالعه قرار بدهید، باید ۲۷ عامل حاصل این ترکیب را داشته باشید. مثلا نقش پدر، مادر و فرزند در خانواده، حس و عقل و قلب هر کدام باید مشخص شود. در هم ضرب کنیم مجموعا ۲۷ عامل به دست می آید. اگر بخواهید یک خانواده را شناسایی کنید یا می خواهید جامعه شناسی خانواده را انجام دهید، ۲۷ عامل را باید مورد بررسی قرار دهید. بنابراین با چنین نوعی از جامعه شناسی به مراتب قوی تر، گسترده تر، جامع تر و کامل تر از آن چیزی که در دنیا رایج است روبرو خواهیم بود و اگر با چنین جامعه شناسی، برنامه ریزی اجتماعی انجام دهیم قطعا دشمنان اسلام شکست میخورند کما اینکه تاکنون هم شکست خورده اند.
هر توطئه ای که از جانب غرب برنامه ریزی میشود و در ایران اجرا میشود، چون نمیتوانند برخی از فاکتورها را محاسبه کنند حسابشان غلط از آب در میآید. در اغتشاشات اخیر مشاهده کردیم، که حسابشان غلط از آب در آمد، برنامه ریزی شان دقیق است و براساس نظریه هایشان است. در قالب نظریه ها خوب برنامه ریزی میکنند، اما ما در قالب برنامه ریزی آنها عمل نمیکنیم. ما (ملت ایران) در قالب برنامه ای که غربیها دارند عمل نمیکنیم. بنابراین آنها شکست میخورند و محاسبه شان غلط از آب در میآید، اما ما اگر با توجه به علم اسلامی و با آن قالب، برنامه ریزی کنیم آنها حتما در آن می گنجند. چرا؟ برای اینکه علوم انسانی ما اگر اسلامی باشد وسعت و گستره اش شامل آنها می شود. «وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوت» آنها را شامل می شود. بنابراین هر موضعی که ما میگیریم، می شود موضع فعال و آنان به انفعال می افتند.