ویژگی مشترک شخصیتهای بزرگ چیست که دستاوردهای مهمی را برای بشریت بهجای گذاشتند؟
دکتر سید محمد رضا تقوی، استاد روان شناسی بالینی دانشگاه شیراز در یادداشتی با عنوان علم و عقل و عرفان به بررسی ارتباط بین این مفاهیم پرداخته است:
باب اول) از مقام معلم و مقامات انسان های شایسته چونان حضرت آیت الله جوادی آملی و علامه طباطبایی (اعلی الله مقام الشریف) سخن به میان آمد. از آیت الله انصاری همدانی (استاد معنوی شهید دستغیب) نیز. در همین میدان و فضا باید از آیت الله کشمیری، آیت الله کریم مجتهدی، ایت الله بهجت، آیت الله قاضی و بزرگان بسیاری یاد کرد. از غیر معممین نیز باید از جنابان هاشم حداد، رجبعلی خیاط ها و … یاد کرد. از بزرگان حوزه ادبیات باید از پنجگانه حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی و نظامی یاد کرد. یک بار با دکتر حسنلی بزرگوار بخش ادبیات فارسی هم کلام شدم. پرسیدم درست است که فروش کتاب های مولانا در امریکا جایگاه اول یا بس رفیعی دارد. پاسخم داد: بلی و این در شرایطی است که ترجمه کتاب مولانا به انگلیسی نیز چندان چنگی به دل نمی زند که اگر توان ترجمه دقیق تر بود چه ها که نمی کرد.
باب دوم) از این بیان حضرت مولانا : پای استدلالیان چوبین بود/پای چوبین سخت بی تمکین بود، برخی تصور کردند حضرت ایشان بی اعتنا و بی اعتقاد به مقام عقل است. اما این با بیان جناب ایشان که می فرماید: ای بشر تو همه اندیشه ای/ مابقی استخوان و ریشه ای، سازگار نیست. مگر می توان به مقام مولانا که دائماً علم روی علم و عقل روی عقل گذاشته است چنین نسبت ناروایی داد؟ اما امثال مرحوم علامه حسن زاده آملی فرموده باشند که مولانا در مقام عقل (به معنای تجریدی آن) نمانده و از آن عبور کرده است.
باب سوم) جناب ابوعلی سینا در نمط نهم کوشید تا عرفان را عقلانی نماید. عرفا نیازی ندارند که عرفان را عقلانی نمایند چون آن را دانستنی، نه، که چشیدنی می دانند. اما برای این که دست اربابان عقل را بگیرند و به آنها نشان دهند که بالاتر از عالَم عقل هم وجود دارد با عقلانی کردن و برهانی کردن عرفان، می کوشند تا اصحاب عقل را به وادی بالاتر بکشانند. پیام اهل ذوق و شهود به اربابان عقل این است: خدا قوت، زحمت زیادی کشیدید تا وادی عقل را پیمودید. اما متوقف نشوید. بالاتر بیایید که بالاتر هم خبرهایی است.
تلاش جناب ابن سینا را جناب صدرا با تاسیس مکتب حکمت متعالیه به کمال رساند و لذا به نام ایشان هم امروزه شناسایی می شود.
باب چهارم) سه باب قبل مقدمه ای باشد برای تأمل روی این پرسش: چه ویژگی (هایی) در این شخصیت هایی که در باب اول بیان شد، وجود دارد که این دستاوردها را برای آنها و برای کل بشریت بجا می گذارد؟ فقط اشاره کنم که شهید مطهری منابع شناخت را اعم از حس و عقل و قلب معرفی می کند. این بحث کامل نیست. قصد اطاله کلام را ندارم اما اگر مباحثی مطرح شد جزئیات بیشتری را تقدیم می کنم.
در این نوبت به مکانیزم این اتفاق می پردازیم:
حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی»، تبیین جامعی از عقل ارائه نمودند. در خصوص این کتاب، آیت الله رشاد فرمودند: تبیین جامعی از عقل در این حد، در طول تاریخ شیعه وجود ندارد.
بر اساس این دیدگاه عقل بر ۴ نوع (نه مستقل از هم که باز هم متقوم به هم) است: عقل تجربی، عقل نیمه تجریدی (مانند ریاضیات)، عقل تجریدی (فلسفه) و عقل ذوقی- شهودی، و یا به تعبیر جناب علامه حسن زاده آملی، ادراکات فوق طور عقلی.
این ۴ نوع عقل با منابع شناختی که شهید مطهری با عناوین حس و عقل و قلب یاد می کنند، هماهنگ است. گرچه در روند رشد، انسان از حواس پنجگانه شروع می کند ، لیکن به تدریج ظرفیت های عقلی و قلبی به آن می پیوندند و یک کلِّ یکپارچه را می سازند. حواس مسیر ورودی ادراک هستند. ما با عقل می فهمیم و با قلب باور می کنیم.
کار قلب مهم تر از حس و عقل است و آن جهت گیری است. کسانی که جهت گیری حرکت شان بر مبنای کسب قدرت و شهرت و ثروت است ظرفیت دستیابی به انسان های الگو، را ندارند.
انسان هر نوع جهت گیری را انتخاب کند لاجرم ظرفیت های حسی و عقلی خود را جهت تحقق همان جهت گیری به خدمت می گیرد. انسان های الگو قطعاً به دنبال جهت گیری هایی غیر از قدرت و شهرت و ثروت هستند.
نوعاً جهت گیری انسان های الگو، خدمت به خلق، انجام عمل اخلاقی، ایفای رسالت انسانی، و یا بندگی و عبودیت الهی است و طبعاً ظرفیت های ادراکی(حس و عقل) خود را در همین راستا بخدمت می گیرند.
بر اساس نظرات بزرگان، در نوبت قبل، از مکانیزمی صحبت به میان آمد که رمز موفقیت انسان های الگو بود. این نوبت می خواهیم از مکانیزم دیگری بگوییم، که از آن به «تعلق» یاد می کنیم.
انسان بر اساس منابع ادراکیِ حس و عقل که در اختیار دارد قادر به کسب دانش ها و پیشرفت های فراوانی می شود. اما آنچه در اینجا مورد تأکید است ظرفیت هایی در انسان است که کمتر مورد شناسایی و بهره وری قرار گرفته است.
شهید مطهری می فرماید هر کس می خواهد طبیب بشود باید به دانشکده طب برود. بر همین سیاق می گوئیم اگر کسی می خواهد ریاضیدان بشود باید مساله زیاد حل نماید. این چنین نیست که طبیب و ریاضی دان شدن، و اکتساب سایر علوم، بتواند از طریقِ دیگری اتفاق افتد. لیکن این تمام داستان نیست.
یکی از مکانیزم های مهمی که موجب رشد و تکامل انسان های الگو شده است، داشتن حداقل میزان تعلق آنها به امور دنیوی است. حداقل تحقیقات ما در ۵-۶ سال گذشته در دانشگاه شیراز نشان می دهد که هر چقدر تعلق به امور مادی در انسان ها بیشتر می شود گرفتاری های آنها در ابتلاء به اختلالات روان شناختی نیز بیشتر می شود.
این تعلقات می تواند دلبستگی بیش از حد به امکانات و بهره مندی های مادی، تعلق به پست و مقام و شهرت و ثروت باشد. تعلق غیر از داشتن امکانات است. انسان می تواند امکانات فراوان مادی داشته باشد و برایش نعمت باشد. اما همین امکانات نغمت می شوند آن زمان که خود تبدیل به هدف می شوند.
کم رنگ شدن تعلقات مادی و قدرت یافتن نفس
نمونه سادهتری از این قطع تعلق، که برای تمام انسانها اتفاق میافتد، موضوع خواب است. در خواب، بخشی از قوای انسان از کار میافتند (عمدتاً قوای حیوانی شامل حواس پنجگانه) امّا قوای نباتی (مثل هاضمه، تنفس و …) همچنان به کار خود ادامه میدهند. در همین حد که قطع تعلق جسم از نفس اتفاق میافتد انسان قادر به انجام کارهای معیرالعقول مانند طی مسافتهای طولانی در کسری از ثانیه و عبور از مسیرهای دشوار، گاهاً پرواز کردن و اموری که در بیداری ممکن نیست، میگردد. این قدرت نفس برای انجام این امور از کجا حاصل شده است؟ اندیشمندان اسلامی این توانایی را به دلیل قطع تعلق بخشی از قوای جسم از بدن میدانند. معتقدند اگر در بیداری هم انسان موفق به قطع تعلق به امور مادی گردد به همین توانایی دست مییابد؛ و هر چقدر که این قطع تعلق بیشتر باشد انسان قادر به انجام امور شگرفتر میگردد. این که در حادثه کندن درب قلعه خیبر، حضرتش فرمود: «من هرگز آن درب را با نیروی بشری از جای نکندم، بلکه در پرتو نیروی خداداد و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم» (۲۲، ج۲: ۶۵۲) بر همین اساس است.
گفته شده است هر کس به میزانی که از مادیات چشم پوشی نماید به قدرت ها و توانایی های شگرف (خارق العاده و فرامادی) دست می یابد، و این گزاره ی درستی است. مرتاضان هندی، با استفاده از همین قاعده ی چشم پوشی از مواهب مادی و با ریاضت های فراوان، به قدرت های بزرگ دست می یابند. اما این آن چیزی نیست که موافق ایده و رفتار کسانی باشد که تاریخ ساز شده اند.
چشم پوشی و کنار گذاشتن تعلق نمی تواند از طریق رهبانیت و کنار گذاشتن زندگی جمعی و انجام رسالت انسانی، نتیجه مطلوب داشته باشد. از ریاضت مرتاضان سخت تر آن است که تو در جمع زندگی کنی و انواع وسوسه های شیطانی اعم از مالی و مقام و ثروت و قدرت و شهوت ترا در میان بگیرند و بتوانی از این معرکه جان سالم به در ببری. که اگر چنین شد واقعاً جایزه و مزدت دستیابی به همان توانایی های شگرف است.
در سیره ائمه معصومین (ع) فراوان ملاحظه می شود که کسانی که رهبانیت اختیار کرده اند را تایید نمی کردند (نمونه آن واکنش امام رضا ع با آن خواجوی خراسانی است).
و آخرین نکته این که افرادی که ظرفیت های حس و عقل را پر نکرده وارد این مسیر می شوند در معرض خطرات گوناگون خواهند بود. حتماً بین سه ظرفیت حس و عقل و قلب باید یک هماهنگی و یکپارچگی برقرار باشد وگرنه انسجام شخصیتی را در بر ندارد، و توفیق در طی این مسیر، بی همرهی خضر هم، استثناء است و نه قاعده
تکمله برای علاقه مندان بیشتر
در ابتدای تولد، نوزاد چیزی نمی داند (و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمیدانستید و به شما گوش و چشم و قلب اعطا کرد تا مگر (دانا شوید و) شکر به جای آرید (نحل:۷۸). از همان ابتدای تولد حواس ظاهری فعال می شوند. سپس عقل انسانی مراحل رشد خود را می گذراند تا به بلوغ خود برسد. به صورت روال عادی، پس از این مرحله است که فرد زمینه رشد ادراک شهودی (ذوقی یا عرفانی) را می یابد.
طی مراحل عرفانی بدون طی مراحل حسی و عقلی را علمای اخلاق توصیه نمی کنند. افرادی که بدون دریافت های کافی از حس و عقل وارد این مسیر می شوند، چون بر مبنای استواری حرکت نمی کنند، احتمال انحراف شان زیاد می شود. طی مراحل حسی، عقلی و قلبی گرچه که به هم وابسته و جدایی ناپذیرند اما در امتداد هم به کمال می رسند (بحث عنایات خاص الهی به برخی افراد، بحث دیگری است.)
مولانا که خود استاد بزرگ این مسیر است بخوبی می داند که کسانی که ظرف عقل را پرنکرده وارد این مسیر می شوند زیر پایشان سست است. مولانا وقتی می گوید «پای استدلالیان چوبین بود» قصد تخطئه عقل را ندارد بلکه می خواهد به اهل مشاء بگوید احسنت، که به مرحله عقل رسیدید اما در این مرحله متوقف نشوید. «تعالوا تعالوا» بالاتر و بالاتر بیایید تا بفهمید که بالاتر هم هنوز خبرهایی هست.
بسیار جای افسوس دارد که نظام آموزشی ما حتا قادر نیست انسان هایی تربیت نماید که بتوانند به درستی از ظرفیت عقلی شان استفاده نمایند (این خود موضوع با اهمیت دیگری است که خارج از بحث فعلی است.)
نکته قابل توجه که شخصیت های الگو را از دیگران متمایز می کند نوع نگرش به وظیفه و رسالت انسانی است. حداقل و کف میزان رستگاری در دین انجام واجبات و پرهیز از محرمات دانسته شده است و بهشت پاداش آن است؛ لیکن انسان های الگو به سمت ایجاد ظرفیت های عظیم در خود حرکت می نمایند.
بروز ظرفیت های عظیم در انسان از جایی شروع می شود که وظیفه از دوش انسان ها برداشته می شود (یعنی کسی بخاطر این که مراحل عالی کمال را طی نکرده است تنبیه نمی شود). اما آنها که سعادت دریافت حقیقت را یافته اند موضوع را رها نمی کنند. زحمات و سختی های فراوان را به جان می خرند و به قابلیت های عظیم می رسند. این ظرفیت ها را مولانا از جمادی مُردم و نامی شدم شروع و تا آنـــچه انــــدر وهــــم نــــاید آن شـوم پیش می برد.