بخش بیست و ششم دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت بیست و ششم آنرا می خوانید:
قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید!
۱۷۲) یکی دیگر از خلاقیت های جناب مرحوم آخوند ملاصدرای شیرازی به پذیرش «محور ثابت» در تحلیل پدیده حرکت برمی گردد. در واقع اول بار شیخ الرئیس ابن سینا بود که حرکت جوهری را کشف نمود. لیکن جناب شیخ الرئیس در پاسخ به یک پرسش دچار حیرت شد و آن این که اگر همه چیز در حال حرکت و تغییر است چگونه یک فرد پس از مدت های طولانی از حیات و گذراندن دوران طفولیت، کودکی، نوجوانی، جوانی، میان سالی و پیری و تجربه کردنِ همه گونه تغییر (فیزیکی، شناختی، عاطفی، اجتماعی و …)، باز هم به لحاظ علم حضوری در می یابد که امتداد همان فرد سالهای طفولیت خودش هست.
جناب صدرا از طریق طرح محور ثابت و متغیر بر این چالش فائق آمد. ایشان مطرح کرد که در بخش محور ثابت، هر فرد از لحظه تولد تا مرگ یک فرد واحد است که می تواند از طریق علم حضوری امتداد و تداوم بین طفولیت، نوجوانی، جوانی، میان سالی و دوران پیری را دریابد. اما این انسان دائماً هم در حال تغییر است کما این که دوران متفاوت رشد این نکته را نشان می دهد. اما علیرغم این تغییرات، همه می فهمیم که این فرد مسن، همان فرد دوران طفولیت و … است. لذا حرکت جوهری به نام ایشان شناخته می شود. منطق مطلوب در تولید علم انسانی، منطقی است که بتواند وجود محور ثابت را در تحلیل های خود لحاظ نماید.
با نگاهی به منطق ارسطویی و منطق کل نگر (سیستمی) ببینیم تا چه اندازه هر یک از این دو منطق قادر به تحلیل کامل یک پدیده هستند؟ منطق ارسطویی با طرح مفاهیم ذات گرایانه و با روشی کلی به صورت جنس و فصل موضوعات را می شناسد (دیدگاه صفر و یکی که قادر نیست تدریج را در بررسی پدیده ها لحاظ نماید). منطق سیستمی (کل نگر) نسبت جزء و کل را بررسی می کند و چون جزء و کل هر دو در حال تغییر دائمی هستند نمی تواند مکانیزم تداوم یک پدیده را تبیین نمایند. بنابراین منطق مطلوب، برای تحلیل یک پدیده، به دنبال تبیین پدیده مورد نظر از طریق شناسایی عناصر ثابت و بررسی تغییرات این عناصر ثابت می باشد. بلافاصله باید متذکر شد که دستیابی به مبادی روش شناختی، لزوماً به معنای دستیابی به روش تحقیق نیست. در مواردی تلاش های جمعی را نیازمند است.
منطق علم در زمان جناب صدرا همان «کشف واقع» تلقی میشد و تقسیم بندی علوم از حیث موضوع و یا غایت علم مطرح بود و نه از حیث روش. ایشان هم بزرگترین و مهمترین واقعیت غیب و شهود را، که بحث وجود بود، تئوریزه کردند. قبل از ایشان منطق اصالت ماهیت مطرح بود. جناب ارسطو در دیدگاه اصالت ماهیت، آن قدر به اشیاء و موجودات (تکثرات) بهاء داده بود که عملاً نقش وجود، که در دیدگاه اصالت ولایت بزرگترین نقش در فاعلیت و ربوبیت عالَم دارد، را از منظرها محو و عملاً آن را به حاشیه برده بود. در واقع این مجاهدت های جناب صدرا بود که شاید بتوان گفت فلسفه را مسلمان کرد، از این حیث که جایگاه وجود را به جایگاه بسیار رفیعی ارتقاء داد. در سویی دگر، دیدگاه کانت عملاً موجب بسط منطق علم شد. با تئوری او محققین، دیگر منتظر کشف عالم نمیشدند و با انجام انواع آزمایشات و ایجاد تغییرات متعدد در متغیرها به لحاظ تجربی، قصد داشتند تا تمام ظرفیتهای موجود در نشئه ی مادی عالم را کشف کنند. هر کشفی، انگیزه ی تازه ای به محققین میداد و این موجب میشد روز به روز بر سرعت تولید داده های تجربی افزوده گردد.
۱۷۳) طرح و نقشه الهی در طول تاریخ توسط انبیا و اولیای الهی و از طریق درگیر شدن با نیروهای باطل محقق میشود. در این مسیر، کثرات عالم در نشئه مادی، در مجموع بهسمت توحید میروند، گرچه افراد بهسمت رشد یا افول شخصیتی پیش می روند. نقاط عطف تاریخی و فرآیندهای خطیر را، انبیای عظام و پیروان آنان، با عنایات الهی، رقم میزنند و انسانهای متمایل بهحق را از ابتلائات عبور میدهند. از طرفی، پیشبرد دستاوردهای تاریخی در هر مقطع زمانی و در سطح اجتماعات انسانی، نیازمند خواست و اراده انسانها همچنین نیازمند یک نظام معرفتی یکپارچه و هماهنگ است. علوم انسانی مطلوب محور چنین نظام معرفتی است.
ابتنای این نظام معرفتی طبعا باید بر یک منطق قوی استوار باشد. تاکنون منطقهای گوناگون -مثل منطق ارسطویی، فازی، سیستمی و… – کوشیدهاند تا این نقش را ایفا کنند و صد البته که با رشد عقلانیت انسان، قوام و حجیت منطقها رو به فزونی بوده است. از طرفی افراد/جوامع سکولار نیز کوشیدهاند متناسب با جهانبینی خود، اهدافشان را پیش ببرند. اینک چالش بزرگ این است که منطق چنین نظام معرفتی، که لازمه پیشبرد اهداف انبیاء است، چگونه باید تدوین شود؟
برخی معتقدند انسانهای مسئول و شائقین به توسعه دینداری، باید بکوشند تا براساس شکلدهی یک نظام معرفتی، این اهداف را در سطح جامعه عملیاتی کنند. اما دیدگاه دیگری معتقد است که درواقع چنین نظام معرفتی، نزد امام معصوم(ع) وجود دارد و تنها وظیفه انسانها کشف آن در حد وسع افراد است. براساس دیدگاه اخیر، به میزانی که در شکلگیری منطق و روش(شناسی) چنین نظام معرفتی، تکیه کار صرفا بر عقلانیت انسانهاست، به همان میزان هم خروجی آن، سر از اومانیزم و انسانگرایی درمیآورد. دو گزاره در اینخصوص وجود دارد: الف) منطق، و نظام معرفتی برای اداره حکومت بهطور پیشینی وجود دارد و آن منطقی است که توسط انبیای عظام معرفی شده است [و] فقط باید کشف شود، و ب) چنین نظام معرفتیای وجود ندارد و باید تولید شود و انسانها نقش برجستهای در ایجاد آن دارند.
بر هرکدام از این دو گزاره، اگر پذیرفته شوند، عوارضی بار میشود که قابل تأمل بسیار است. آیا امکان دارد بهدلیل زمینه ذهنی که نظامات سکولار برای ما ایجاد کردهاند، ناخواسته ما به مسیر اومانیسم و سکولاریسم کشانده شویم؟ نباید از نظر دور داشت که اداره جامعه در واقع امتداد همان حرکت تاریخی و تلاشهای انبیاء است. مطمئنا غیبت بهمعنای نبود امام معصوم(ع)، فقدان تشکیلات دینی و فقدان نظام فکری نیست. اگر اینها اعتقادات شیعی است پس نظام معرفتی هم جزئی مهم از این حرکت خواهد بود.
۱۷۴) احتمالا شاخهشاخه شدن دینشناسی به فقه، فلسفه، عرفان، اخلاق و… هم بیانگر این حقیقت است که دین شامل تمام این دانشهاست و هم بیانگر این حقیقت است که چون اشراف بر کل دشوار بوده است و توان محققان محدود، لاجرم دین واحد، بهمنزله یک پیکره منسجم، بخشبخش شده، به دانشهای مختلف تقسیم شده است تا امکان تمرکز و فهم آن فراهم شود. اینک که بهدنبال کشف منطق دین هستیم لاجرم باید تمام توانها بسیج شوند. لذا اجتماع فقها، فلاسفه، عرفا و… برای ادراک منطق دین، آنهم بهمیزان فهم بشری، لازم میآید. تنها چنانچه اندیشمندان تمام شاخههای دانش اسلامی از ابعاد مختلف به موضوع بنگرند و در یک همافزایی جهتدار، برای درک منطق دین تلاش کرده و تمام سهم خود را از مجاهده علمی ایفا کنند، نتیجه ی بهینه حاصل می آید. در اینجا چالشی پیش می آید: آیا همکاری و هم افزایی اندیشمندان نیاز به منطق ندارد؟ آیا درست است که هر کس با منطق خود بعدی را دریافت دارند و بعد همه ی ابعاد را با هم جمع بزنیم؟ بدون منطق واحد این امر ممکن است؟
حتماً پاسخ سوال اول "مثبت" است. و پاسخ سوال بعدی حتماً خیر است. حتماً بدون منطق واحد نمی توان به توافق رسید. و حتماً با اندیشه انسانی هم نمی توان به منطق واحد رسید؟ چرا منطق امام (ع) را مبنای وحدت قرار ندهیم؟ مطمئن هستم اعتقاد شما هم همین است. امام (ره) فرمودند اگر ۱۲۴۰۰۰ پیامبر یک جا جمع شوند با هم هیچ اختلافی ندارند چون منطق همه توحیدی است. اگر تا اینجا را به تفاهم برسیم سوال یا چالش بعدی این است که چطور می توان به این منطق دست یافت؟ که خود چالش بزرگی است.
شاید بتوان این چنین گفت که توافق های ما بر اساس تسامح است. اجمالاً بایکدیگر به توافق می رسیم. زیرا همه ی ما در یک کهکشان از اندیشه ها سیر می کنیم که محصول فهم های گذشته ی ماست. فهم ما به هم نزدیک می شود اما هرگز منطبق نمی شود. از این روست که فهم ما از معصوم (ع) و واقعیت غیب هم همواره اجمالی است. اجمالی که سعی می کنیم روز به روز تبیینی ترش کنیم. پس واقعیت نزد هر یک از ما آن چیزی است که در ربط با دریافت های گذشته ما متعین شده و نزد ما حضور یافته است (جزئیات بیشتری از این بحث را در تقوی، ۱۳۹۸ ببینید).
منطق علوم انسانی مطلوب چگونه حاصل می شود؟ برداشت راقم این است که به دو طریق عمده می توان به علوم انسانی مطلوب دست یافت: نخست آن که به صورت مدل مند، و بر اساس یک منطق و روش به دال دینی مراجعه و نظریه پردازی صورت پذیرد و سپس این نظریه ها به نحوی راستی آزمایی شوند. این کار در ابتدا غیرممکن است چون معمولاً روش شناسی و منطقی از قبل وجود ندارد و یا ساخته و پرداخته توسط عقلانیت انسان است که مجددا سوبژکتیویسم را نتیجه می دهد. روش دوم، مراجعه به دال دینی و تلاش برای دریافت و استخراج یک منطق قابل دفاع برای مطالعه ی پدیده های انسانی است. زیرا بدون منطق و مدل نمی توان به تولید علم مبادرت ورزید. این دریافت ها باید با روش اجتهادی مورد استفسار قرار گیرند. البته از طریق نظام مند ساختن فقه یا رفتن به سوی فقه کلان یا فقه سرپرستی،که در تخصص علمای حوزوی است، این مهم اساسی تر تامین خواهد شد.
۱۷۵) منطق وحی، منطق عام و منطق ادراکات فوق طور عقلی (قلبی): برای ورود به این مبحث، نخست با این پرسش آغاز میکنیم: آیا علوم جهتدار هستند؟ اگر بلی، دلالتهای آن برای احصاء منطق علوم انسانی مطلوب کدام است؟
به نظر میرسد میان اندیشمندان حوزه فلسفه علم، این توافق وجود دارد که ابتنای علوم آکادمیک دانشگاهی جهان بر سوبژکتیویسم دکارتی استوار است که بعدها توسط فلسفه کانت نهادینه شد. در واقع کانت با تبیین مقولات فاهمه، کوششهای علمی را به نحوی ویژه سازماندهی نمود. تا آن زمان، این پیشانگاره بر دنیای علم حاکم بود که هدف علم «کشف واقع» از طریق تلاش برای «انطباق ذهن با عین» است؛ اما کانت از طریق تحول در این پیشانگاره علم (آنچه وی آن را انقلاب کپرنیکی در علم نامید)، طرح «انطباق عین با ذهن» را اضافه نمود. این طرح با دیدگاه اومانیستی، که انسان را اشرف موجودات تلقی میکند و به او حق میدهد که جهان و هر آنچه را در آن است، مطابق خواسته خود به استخدام درآورد، کاملاً هماهنگ بود. لذا با رشد دیدگاههای اومانیستی در قرون اخیر، این دیدگاه بهتدریج بر مجامع علمی دنیا حاکمیت یافت.
آن چنانکه در نقد کتاب جهتداری علوم از منظر معرفتشناختی نشان داده شد (تقوی، ۱۳۹۹)، علم حتماً جهتدار است؛ زیرا انفکاک «مشاهده» از «نظریه» پذیرفتنی نیست و هر کس به هستی از منظر نوع هستیشناسی مورد باور خود مینگرد. همچنین وقتی علم به عنوان یک نظام واره، بر رئوس ثمانیه (مبادی، تعریف، موضوع، غایت، روش و…) استوار باشد، حتماً جهتدار است؛ زیرا باور به مبادی، غایت و… حتماً فضای فهم را به گونهای ویژه رقم میزند که افراد با باور به مبادی و غایات دیگر، مسئله را به نحوی دیگر میفهمند و علت ایجاد مکاتب مختلف در یک رشته علمی نیز همین است. منطقاً هر چقدر نگرش فاعل شناسا به مبادی و مبانی… واقعیتر باشد، از خاستگاه و جایگاهی واقعیتر به پدیدههای مورد مطالعه مینگرد. اگر دقیق بیندیشیم، خواهیم دید که حتی دستگاه باطل و شیطان نیز جهتدار عمل مینماید. در این حالت ممکن است شیطان فرد را به کاری بگمارد، لیکن سالها بعد از آن سود جوید. استعمار در بدو ورود به کشورها، از عمران و آبادی و مدرسهسازی آغاز میکند، اما سالها بعد، از همین ابزار برای استثمار و سکولار کردن جوامع بهره میبرد.
اینک اگر بتوان نشان داد که منظر امام (ع) واقعیترین نگاه به پدیدههاست، آنگاه کشف منطق حاکم بر این نگاه، قویترین «منطق» و «روش» حاکم بر علم خواهد شد. اگر جهتداری علوم مفروض شد و منظر امام (ع) مطابق نفسالامر فرض شد، سپس باید تمام رفتار و سکنات، گفتار و سیره امام (ع) مورد مداقه قرار گیرد؛ چراکه مخزن علم اینجاست (خزّان العلم در زیارت جامع کبیره). در نظر داشته باشید که علم امام (ع) نه از نوع علم حصولی، بلکه از نوع علم تأویلی است. امام (ع) هر زمان که اراده کند تا واقعیت (نفسالامر) را بفهمد، میفهمد و چنین نیست که برای فهم یک مسئله، به تبیین، تحلیل، کنار هم گذاشتن شواهد و جمعبندی نیاز داشته باشد. اما به نظر ما به عنوان ناظر بیرونی، فعل، قول و سیره امام (ع) میتواند درسآموز باشد و مورد الگوبرداری قرار گیرد. برای استفاده مؤثرتر از منظر امام (ع) و الگو قرار دادن آن در زندگی و تلاشهای علمی، باید بکوشیم تا (در حد وسع بشری) منطق، روش و نظامواره حاکم بر فعل و قول امام (ع) را کشف کنیم. بدیهی است که فضای این بحث، علوم انسانی اهل بیت (ع) است.
۱۷۶) به عبارت دیگر همان گونه که هستی، تحت تدابیر ربوبی و از طریق واسطه فیض به سمت توحید هدایت می شود (بر اساس فلسفه تاریخ شیعی، میرباقری، ۱۳۹۴ ب)، بر همین وزان لازم است تا نظامواره علم نیز هم راستا با حرکت تمام خلقت، رو بسوی توحید داشته باشند. در این نظام واره کلی علم فقه در کنار فلسفه، در کنار عرفان در کنار ادبیات و فیزیک و ریست شناسی تا روانشناسی و جامعه شناسی تا صنعت و کشاورزی و …. همه هماهنگ حرکت می نمایند. کما این که در دستگاه سکولار این نسبت برقرار است. ملاحظه می نمایید مهندسی متداول بر پایه های فیزیک و ریاضی استوار است. علوم انسانی با ریاضیات و احتمالات هماهنگ است. و این که فیزیک و شیمی، زیست شناسی را تخطئه نمی نمایند نشان دهنده آن است که دستگاه متداول علوم تشکیل یک نظام واحد را داده است که تمام بخش های آن از یکدیگر حمایت می کنند و شاید علت موفقیت آنها در تمدن سازی و تاثیرگذاری عملی در نشئه مادی نیز همین نکته باشد. (به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را — اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها، یک بیت از شعرِ هزاران نقش از بیدل شیرازی).
۱۷۷) چکیده منطق مختار:
الف) جهت: توحید از طریق ظهور امام معصوم (ع)
ب) اصول:
– ادراکات قلبی> ادراکات عقلی> ادراکات حسی/تجربی، (>= با اهمیّت تر)
– عدم تعارض قوانین با قوانین شرع
– هماهنگی و انسجام قوانین با قوانین شرع
– در نظر گرفتن جهت، زمان و مکان، هماهنگی با سایر قوانین و مصلحت اسلام
– معیار صحت: در بین چند امر محتمل، معیار صحت، شرایطی است که موثرتر در دستیابی به اهداف و غایات نظام وارۀ علوم است. اتصال علم امامان (ع) به سرچشمه وحی موجب بجا ماندن معارفی از ایشان شد که نه در فلسفه یونان و نه در آراء فیلسوفان متآخر از ایشان نظیر ندارد.(مطهری، ۱۳۸۰: ۴۰۵-۴۰۸)
۱۷۸) گرچه تمام اندیشمندان اسلامی معتقد به اصل ضرورت علّی هستند لیکن تفسیر آنان از این اصل یکی نیست. برای نمونه برخی این اصل را به معنی ارتباط یکطرفه و جبری بین امور، حداقل در مورد انسان، نمی دانند معتقدند در صورت قائل شدن به چنین ارتباطی، لاجرم اختیار و اراده انسان رنگ می بازد، و این با هدف خلقت ناهماهنگ است. برخی نیز معتقدند که باید از این اصل صیانت شود چون اگر به بحث علّیت خدشه ای وارد شود به اصل عله العلل هم خدشه وارد می شود.
خداوند جل جلاله اراده فرموده است که علاوه بر اراده الهی (به عنوان اراده اصلی)، اراده انبیاء الهی (به عنوان ولات تاریخی و اراده فرعی) و اراده سایر انسانها (به عنوان اراده تاثیرگذار و در رده بعدتر) در سرنوشت انسانها موثر باشد. اگر عالم را یک نظامواره ببینیم آنگاه از نگاه انفرادی و در خلاء نگریستن به پدیده ها نجات می یابیم. در نگاه نظامواره ای هیچ پدیده ای منزوی از سایر پدیده ها نیست (پس بحث از ارتباطات یک طرفه و خطی نیست). اگر یک پدیده، منزوی و بی ارتباط با سایر پدیده ها باشد، به این معنی است که نه نیازی را رفع می نماید و نه نیازش در نظامواره تامین می شود که در این صورت خلقتش عبث می نماید و خلقت عبث در هستی راه ندارد. می توان این چنین گفت که اصل ضرورت علّی، قاعده ای مکانیکی نیست بلکه تحت شرایط و روابط و مراتب افراد عمل می کند و یا علم و عمل انسان می تواند اصل علیّت را هم تعدیل نماید. اگر علوم انسانی بخواهد اسلامی شود، محقق علوم انسانی اسلامی باید ابتدا نقشه عالِم حقیقی از خلقت عالَم را بداند. در این صورت، حتماً بحث روش شناسی، متعاقب (پسینی) نسبت به شناخت نقشه راه خواهد بود.
۱۷۹) مطالعه پدیده های انسانی در روانشناسی، اقتصاد، علوم اجتماعی، مدیریت، تعلیم و تربیت و …. به صورت جزئی و در قالب جملات استفهامی (یا سوالات پژوهشی) و یا جملات اخباری (یا فرضیه پژوهشی)، و تحلیل علّی قضایا (به مفهوم خطی آن و بدون توجه به روابط تعاملی یا تاثیر و تاثرات بین پدیده ها)، همان کاری است که تفکر اثباتی انجام می دهد. تفکر دیلتای نقطه عطفی در تاریخ علوم انسانی مدرن شد. تفکری که تعمیم روش شناسی علوم طبیعی به علوم انسانی را به لحاظ تفاوت های انسان با مادون انسان، بدرستی بر نمی تافت. شاید تفکر دیالکتیکی هگل که تاثیر و تاثرات در روابط انسانی را مطرح کرد بتوان ناب ترین تفکر بشری در علوم انسانی مدرن دانست. تفکر انتقادی، از سوی دیگر، مطالعه پدیده های انسانی، بدون در نظر گرفتن یک سنت، که به مثابه چتری بر تاریخ جهان سایه افکنده است، را بیراهه می داند. رئالیسم انتقادی ضرورت لحاظ کردن دو مولفه زمان و مکان در مطالعات انسانی را طرح کرد. بدین سان ملاحظه می کنیم که علوم انسانی مدرن نیز در طول حداقل دو قرن اخیر دائماً بر قابلیت های خود افزوده است. حتا جهان سکولار به ضرورت مطالعه سیستمی پدیده ها نیز رسیده است، گرچه هنوز تاثیر عوالِم وجودی (عالَم غیب) و جایگاه حقیقی قلب در مطالعه پدیده های انسانی مورد غفلت است.
۱۸۰) برخی اندیشمندان اسلامی مطرح کرده اند که اصل ضرورت علّی (از جمله مکتب اصولی نجف و شهید صدر) تنها در امور مادی (مثلاً علوم طبیعی) نافذ است و در مورد انسان اراده نافذتر از اصل ضرورت علّی است. آیت ا… محسن اراکی (۱۳۹۶) نظر دیگری دارند و می گویند اصل ضرورت علّی برقرار است اما رفتار انسان همیشه بر مبنای امور علّی نیست. بیشتر اوقات یک «باید اخلاقی» است که علت رفتار است (به نظر می رسد علاوه بر یک «باید اخلاقی» به عنوان علت رفتار، منابع هنجار ساز دیگر هم بتوانند به نسبتی ایفای نقش نمایند، مثل عرف، قانون، شرع، مصلحت و موارد مشابه)…این دو دیدگاه نیز اصل ضرورت علّی را حداقل در مورد انسان به چالش می کشند.
پاسخ به این سوال که آیا اصل ضرورت علّی بر انسان نافذتر است و یا اراده انسان، و یا این که یک "باید اخلاقی" است که در بسیاری از موارد تعیین کننده رفتار انسان است (که تقریباً پاسخی بینابین است، چون هم عامل جبر در آن وجود دارد که دراینجا باید اخلاقی همان علّت می شود و هم اختیار است چون انسان اختیار دارد "باید اخلاقی" را عمل ننماید)؛ دلالت مهمی در تبیین رفتار آدمی دارد. اصل "ضرورت علّی" را اجماع اندیشمندان اسلامی در خصوص مادون انسان پذیرفته اند و تفاوت در مواضع فقط در مورد انسان موضوعیت دارد. اصل ضرورت علّی به دو دلیل مهم، "نیاز به محور ثابت" و "وحدت صنع" که فلاسفه برشمرده اند غیر قابل انکار است.
در خصوص رابطه بین اراده و اصل علییت تحقیقات ارزشمندی صورت گرفته است که به دو مورد آن اشاره می شود: علامه جعفری و ویتگنشتاین متقدم دو فیلسوفی هستند که صورت بندی آن ها از بحث اراده ی آزاد، ارتباط تنگاتنگی با اصل علیت دارد. می توان قرابت و هم گرایی دیدگاه این دو فیلسوف را در چنین مباحثی ارزیابی کرد: تفکیک میان اراده و جهان، وجود نداشتن شبکه ی علّی میان اراده و کنش انسان، نقش محوری منِ مابعدالطبیعی و سوژه ی متافیزیکی در اراده ی انسان و تسری اصل علّیت به مثابه پیش فرض ذهنی انسان در سنجش وقایع. وانگهی، می توان درباب تفاوت های نگرش این دو فیلسوف نیز سخن گفت. به این صورت که علامه جعفری به دوگانگی میان من متافیزیکی و اراده قائل است؛ به نحوی که من بر اراده و جهان تأثیر علّی (غیر از فیزیک کلاسیک) می نهد. اما در فلسفه ی ویتگنشتاین، اراده ی متافیزیکی با سوژه ی متافیزیکی این همان است و از آنجا که در مرز عالم قرار دارد، پیوندی با جهان نخواهد داشت. نوآوری این مقاله در تحلیل تطبیقی اراده ی آزاد از دریچه ی اصل علّیت است که به هم گرایی آرای دو فیلسوف در بسترهای بینشی متنوع اشاره می کند (صادقی و زارع گنجارودی، ۱۳۹۹، همچنین مراجعه شود به مقاله پلانگ، ۱۳۳۲). برای اطلاع از موضع دیدگاه اصالت ولایت در خصوص اصل ضرورت علّی شامل نقد دیدگاه های رقیب و ارائه دیدگاه ایجابی به گفتار چهارم (اصل ضرورت علّی) مراجعه نمایید.