یادداشتی از دکتر تقوی نسبت فرهنگ و فلسفه/فلسفه ابزار بهینه کردن ادراک و مجرای تحقق آن است
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی به نقل از خبرگزاری مهر، دکتر سید محمدرضا تقوی استاد تمام روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز در یادداشتی اختصاصی که در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است به بررسی نسبت فرهنگ و فلسفه پرداخته است که در ادامه میخوانیم.
نسبت فرهنگ و فلسفه را باید عام و خاص دید. مسلماً فرهنگ سترگتر و بنیادیتر و مبناییتر از فلسفه است. به عبارت دیگر این فلسفه است که در بستر فرهنگ سازمان و ساختار مییابد، اما رابطه این دو نیازمند بررسیهای دقیقتری است زیرا رابطه فرهنگ و فلسفه یک رابطه دینامیک و دو طرفه نیز هست. از قِبَل این رابطه پویا، گاهی نیز فلسفه در جایگاهی قرار میگیرد که به فرهنگ ساختار میدهد و آن را هماهنگ میکند، منطقش را تنظیم میکند و در ارزیابی و بازنگری فرهنگ کارسازی میکند. در واقع رابطه عام و خاص در کلیتی بین این دو مطرح است اما نه به گونهای که فلسفه همواره متأخر بر فرهنگ باشد. این شکل از رابطه، که به دلیل رابطه پویای بین این دو متغیر مطرح است حتماً نیازمند تبیین است که در ادامه خواهد آمد.
در این مبحث، فلسفه به عنوان علت مطرح است. علت میتواند در سه موقف قرار گیرد: علت به عنوان: ۱) علت مطلق اشیا یا عله العلل که در واقع علت پدیدآمدن یا علّت هستی شناسانه اشیا است که در بحث «چرایی» مطرح است، ۲) علت شیء، این که چرا یک شیء خاص پدید آمده است که در فضای «چیستی» مطرح است، و ۳) علت چگونگی اشیا، در اینجا فلسفه کیفیت و «چگونگی» ایجاد و تغییر اشیا مطرح است.
آنچه تاکنون در بین فلاسفه مطرح شده است پرداختن به «چرایی» و «چیستی» امور بوده است در حالی که آنچه برای علم شدنِ یک رویداشت مطرح است، به نحوی که بتواند در دایره رقابت با رویداشت های علمی رقیب قرار گیرد، پرداختن به «فلسفه چگونگی» است. این فلسفه چگونگی است که از مکانیزمهایی میگوید که پدیده تحت آن مکانیزم ها ایجاد میگردد و یا تغییر میکند. از آن جهت پرداختن به چگونگی اهمیت مییابد که هدف علم، که تبیین و کنترل و پیش بینی متغیرها و پدیده هاست، از این طریق قابل وصول است. بر اساس اطلاع راقم تنها رویکردی که به فلسفه چگونگی پرداخته است دیدگاه اصالت ولایت (فاعلیت) است که رویکرد مختار در این مبحث نیز هست.
در بحث از چگونگی هستی، منطق را مقدم میدانیم، زیرا این منطق است که به ما میگوید چگونه باید برای مطالعه دقیق یک پدیده ورود کرد. مطالعه پدیدهها وقتی علمی محسوب میشود که مدل مند و قاعده مند باشد. کسانی که معیارهای روشی را به کار میگیرند علی القاعده باید به نتایج یکسانی (لااقل به طور نسبی) دست یابند. در ساختن این منطق باید فقه جریان داشته باشد. منظور از فقه نیز، فراتر از معنای رایج آن و به معنای کلّیت دین است. به این دلیل که در منطق مختار، جهت و منزلت هستی، عوالِم خلقت و … همه باید از زاویه فقه (یا دین) به دست آید. در نظر داریم که اصل و محتوا از فقه میآید لیکن این فلسفه است که قدرت سازماندهی و هماهنگ سازی مفاهیم را دارد. فلسفه ابزار بهینه کردن ادراک و مجرای تحقق آن است. فلسفه باید مفهوم، ابزار و نظام تحلیل و ارتباط بین مفاهیم را به ما بدهد و مدل مندی و قاعده مندی تفکر را محقق نماید. همچنین جریان دلیلیّت (برهان) و چگونگی تحقق کمال نیازمند فلسفه است. فلسفه باید خودش را هم بهینه و روزآمد کند.
فلسفه در سه سطح تأثیرگذار میشود: ۱) فلسفه در سطح فرهنگ حضور دارد. برای نمونه تعیین اوصاف (مدل وصفی پژوهش) و کل سازی (تبیین قیاسی گزارههای مورد پژوهش) که از طریق گمانه زنی، به عنوان بخشی از فرآیند پژوهش، انجام میپذیرد، به وسیله فلسفه کنترل و هدایت میشود، ۲) فلسفه در سطح فلسفه نیز حضور دارد. برای نمونه فلسفه هم باید خودش را بهینه و روزآمد نماید، از یک طرف با نیازهای جدید و از طرف دیگر با منابع بالادستی (مثل فرهنگ) هماهنگ شود و هم بتواند فرهنگ را هماهنگ و بسامان نماید. ۳) فلسفه در زیرساخت (در روش تحقیق، در فرهنگ عمومی و عینیت جامعه) نیز حضور دارد، زیرا باید معادلات اجرایی را هماهنگ نماید.
مخلص کلام آنکه با وجود این که شکلگیری فلسفه متأثر از فرهنگ است اما به دلیل ارتباط پویا (دینامیک) با فرهنگ، در یک سطح دیگر میتواند در بسامان کردن فرهنگ، همین طور ارتباط دادن فرهنگ و فلسفه و عینیت (زیرساخت) تأثیر و حضور داشته باشد. فلسفه در این منزلت، به عنوان ظرفیت عقلانی انسان مطرح است که باید در بهینهترین شکل مورد استفاده قرار گیرد. از آنجا که عقلانیت جهت دار است همراستایی عقلانیت و غایتِ مطلوب باید همواره مورد امعان نظر باشد.
چند نکته:فلسفه از بالاترین سطح که فهم کلام شارع است تا پایینترین سطح که عملیات و اجرا است باید حضور داشته باشد.
فلسفه در اصل تولی هم وجود دارد. تولی در دو منزلت حضور مییابد: تولی به محور عالم، از طریق تقاضا از عبد و امداد از مولا) و تولی در معنای تصرف در مادون (فرد به تناسبِ ظرفیت و امکانی که از طریق ارتباط با محور عالَم به دست میآورد قدرت تصرف در مادون را بدست میآورد. حدِّ این تصرف را شرع تعیین میکند. آگاهی و سنجش ما که از ابزار فلسفی عبور میکند بیانگر بعد اختیار است.
از مهمترین متغیرها و ابعاد فلسفه، مبادی فلسفی است. مبادی فلسفی سه کار انجام میدهد: ۱) مبادی فلسفی عامل اتصال فلسفه و فرهنگ است، ۲) مبادی، بسترهایی که در آن مفهوم متولد میشود را شناسایی میکند، و ۳) زمینهها و نیازهایی که در جامعه به صورت خلاء خود را نشان میدهد با توسل به مبادی فلسفه قابل شناسایی میشوند. منشأ ایجاد گمانه (به عنوان فرضیههایی برای خروج از مشکلات) همین خلأ ها هستند.
سنجش بدون منطق و قاعده کارایی ندارد، و منطق هم بدون محاسبات اجرایی تداوم نخواهد داشت، و بالاخره فلسفه مختار سه منطق درست میکند: منطق نظری (بنیادی)، منطق معادله (نظریه پردازی) و منطق عملیات (اجرا در عینیت جامعه). به علاوه، فلسفه یک منطق عام (فرانگر) درست میکند که سه منطق بالا گفته را هماهنگ مینماید.
آنچه در حال حاضر در عینیت جامعه ملاحظه میشود آن است که منطق معادله از علوم انسانی رایج گرفته میشود و بدنه کارشناسی کشور برای اجرای این منطق تربیت شده اند. در حالی که منطق بنیادی به دنبال حکومت و تمدن اسلامی است. مطلوب تمدن اسلامی با بدنه کارشناسی تربیت شده برای اهداف لیبرالیستی ناسازگار است. این ناسازواری در عینیت جامعه قابل ملاحظه است و برخی تغییرات صوری و اقدامات بخشی، به دلیل فقدان یک نظامواره حکمرانی غیر منسجم، مصحح حرکت نخواهد بود.