الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت مبتنی بر حکمت متعالیه
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی به نقل از خبرگزاری مهر، منطق تحول و پیشرفت یک جامعه از نگاه حکمت متعالیه که ترکیبی از آموزههای وحیانی و عقلانیت برهانی اسلام است، با هر معنی و مفهوم و هر الگو از توسعه نمیتواند همگامی و همراهی داشته باشد؛ زیرا آخرت در منظر این مکتب نه تنها با دنیا تعارض ندارد بلکه آن دو را مکمل همدیگر میپندارد.
به عبارتی انسان تنها از طریق طی مسیر دنیا است که میتواند به کمال غایی خود برسد. هدف و جهت توسعه از این منظر عبارت از ارتقاء مستمر یک جامعه یا نظام اجتماعی به سوی یک زندگی بهتر و انسانیتر است و از آنجا که نقش انسان در ساختن چنین جامعهای برجسته است، چنان توسعهای مورد نیاز است که در تمامی ابعادش، اعم از سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، راه را برای تحقق استعدادها و قابلیتهای انسان میسر سازد.
محوریت توسعه و پیشرفت در حیات دنیوی با انسان و نگرش او است؛ لذا اسلام توسعه را کاملاً ترغیب و تشویق کرده است؛ منتهی توسعه در اسلام دارای دو نوع متفاوت است. یک نوع، توسعه تکاثری است که اسلام در همه جا آن را مذمت کرده است. نوع دیگر، توسعه کوثری است که اسلام در همه جا از آن حمایت کرده است.
توجه به مفاهیمی چون تمدن اسلامی ایرانی، الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، آفرینندگی، عقل و وحی، علم و دانایی، مدینهی فاضله مهدوی، ما را بهسوی اندیشههای صدرالمتالهین رهنمون میکند. ملاصدرا باروحیهی آفرینندگی و تلفیق استدلال و شهود عقلی و وحی به علم و دانایی واقعی دسترسی پیدا نمود و مبانی یک الگوی پیشرفت مترقی را برای شکلگیری تمدن اسلامی ایرانی در اختیار آیندگان قرار داد.
یک برنامه پیشرفت قابل قبول، ضمن تعریف صحیح مبدا، مقصد و سعادت انسان، به امر معاش دنیا که از ضروریات معاد است، نیز میپردازد. بر اساس الگوی سعادت در حکمت متعالیه، انسان دارای قوای مختلفی است که محصول حرکت جوهری و تکامل وجودی انسان هستند. لذّت و خیر هر قوه، ادراک امر ملائم با طبع و جوهر آن است. در این بین، نفس ناطقه (قوه عقل) از لحاظ وجودی در مرتبه بسیار بالاتری نسبت به نفوس نباتی و حیوانی قرار دارد؛ لذا غایت مطلوب انسان، غایت عقلی است و اساس و سرچشمه هر نوع سعادتی، عقل است؛ البته نه هر عقلی، عقلی که منقاد و مطیع و فرمانبردار از عقول عالیه و مبدأ المبادی باشد. به همین دلیل، اصل سعادت و خیر، طاعت خداوند بعد از معرفت او است.
اقسام عقل
ملاصدرا برای عقل شش معنا قائل شده است:
۱- عقل غریزی: وجه انسان از حیوان برای پذیرش دانشهای نظری و اندیشیدن.
۲- عقل از دیدگاه متکلمان: که همان علوم ضروری و مشهورات مورد قبول عامه مردم است.
۳- عقلی عملی: که در کتاب اخلاق از آن بحث میشود و مراد بخشی از نفس است که در طول تجربه کمکم حاصل میشود.
۴- عقل ابزاری یا عملیاتی: چیزی که مردمان به واسطه وجودش در انسان، گویند عاقل است و بازگشت آن به خوب فهمیدن و یا هوشیاری سریع در استنباط است.
۵- قوه درک انسانی: مطرح در علمالنفس و بر چهار گونه است: عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل و مستفاد.
۶- عقل به عنوان موجودی جوهری و اولین آفریده شده که در کتاب الهیات و معرفت خداوند از آن بحث میشود و آن موجودی است که او را تعلق به چیزی جز مبدع و آفریننده خود که خداوند قیوم است نمیباشد، این عقل تعلق به مادهای ندارد به همین دلیل آن را عالم جبروت گویند.
به طور کلی عقل موجودی است که در ذات و در فعل، مجرد از ماده، یعنی غیر مادی است. این عقل به دو بعد عقل عملی و نظری تقسیم میگردد. با عقل نظری انسان حقایق و آنچه هست را به وسیله روشهای شناخت خود شناسایی میکند و با عقل عملی به کشف اموری که مربوط به رفتار انسان و صنایع و غیره است میپردازد. میتوان گفت در این تعریف از عقل به تمام خواص انسان از جمله ابزار سازی، اختیار نمودن، کمال طلبی، خداجویی و … توجه شده است. وجود نفس انسانی یا عقل در انسان مستلزم ویژگیهایی نفسانی در انسان است که عبارتند از:
۱- گویش و سخن گفتن: که در حیوانات به این شکل وجود ندارد. یعنی اگر چه هر یک از حیوانات برای خود صدایی خاص دارند، اما در آن بین فقط انسان است که برای ادای مقصود خود و برای آشکار نمودن آنچه در باطن دارد به سخن و حرف زدن میپردازد، البته غیر از نطق و کلام راه های دیگری چون ایما و اشاره و کنایه نیز وجود دارد. اما کلام، بهترین و جامعترین آنها میباشد.
۲- استنباط صنایع علمی شگفت انگیز: بدین معنی که انسان با کمک از نیروی فکر خود، پل و خانه و مدرسه و بیمارستان میسازد، انسان ابزار و آلاتی را در هم میآمیزد و از آنها مجموعهای به نام اتومبیل و قطار و غیره پدید میآورد. حیوانات دیگر به ویژه پرندگان نیز صناعاتی دارند، زیرا آنها خانه و مسکن برای خود میسازند، ولی این صنایع از استنباط و قیاس ناشی نشده است. بلکه ناشی از سرشت الهامی و تسخیری آنهاست و به همین خاطر مختلف نیستند و بیشتر آنها برای مصلحت نوعی و ضرورت نوعی است، اما بسیاری از صناعات انسانی برای ضرورت شخصی و بسیاری برای مصالح شخص است.
اختصاصیترین ویژگی انسان را میتوان ادراک معانی کلی دانست. معانی کلی تجرد کامل از عالم ماده دارند. انسان با استفاده از معلومات عقلی برای رسیدن به شناخت مجهولات تصدیقی و تصوری تلاش میکند. بنابراین در حکمت اسلامی این موجود که وجه تمایز انسان از حیوان قرار دارد موجودی مادی که دارای طول و عرض و عمق باشد نیست، بلکه موجودی است که مجرد و عاری از ماده است و طول و عرض و عمق و صفات مادی ندارد.
اختیار انسان
انسان برای این که افعال مربوط به هر یک از قوای (عقلی، غضبی و شهوی) خود را به صورت اختیاری انجام دهد باید ابتدا آن فعل را تصور و تخیل نماید و اگر پی به مفید بودن او برای هر یک از قوای عقلی و غضبی و شهوی ببرد، نسبت به آن امر شوق و عزم پیدا میکند. از طرفی قوانین کل عالم هستی از ناحیه خداوند تعیین شده است، این که انسان چگونه ساخته شده است و از چه قوایی و باص چه ابعادی تشکیل گردیده همگی از ناحیه خداوند است.
به عبارت دیگر باید گفت که همه افعال و قوانین و موجودات به اذن خداوند به وجود آمدهاند و خداوند نیز این قوا را با نوع کاری که دارند، به انسان داده است تا انسان خود به اختیار خود و به انتخاب خود یکی از این راهها و اعمال را انتخاب کند.
جایگاه انسان در قوس نزول و قوس صعود هستی
در حکمت اسلامی خداوند مبدا و منتهای هستی است. در این بینش، هستی از خداوند تجلی یافته و مجددا به خداوند باز میگردد. به همین دلیل خداوند هم اول و هم آخر هستی است. برای مثال اگر یک دایره را ازج وسط به دو نیم تقسیم نمائیم، دایره دارای دو طرف خواهد شد، سمتی که از نقطه شروع تا پائینترین نقطه مقابل، قوس نزول را تشکیل میدهد و سمتی که از پائینترین نقطه تا نقطه آغازین ترسیم میشود، قوس صعود خوانده میشود.
در حکمت اسلامی تمام موجودات مظاهری از اسماء خداوند هستند. در این صورت هر موجودی که دارای کمالی است، کمال او از طرف خداوند است. ملاصدرا معتقد است که خداوند در آفریدن جهان و یا هرگونه فعلی که از او صادر میشود، غرضی جز ذات خویش ندارد؛ زیرا به حکم این قاعده، هیچ گاه موجود برتر به خاطر موجود پایینتر کاری انجام نمیدهد. بنابراین غرض خداوند از آفرینش را هرگز نباید در آفریدگان جستجو نمود. چیزی برتر از ذات خداوند نیز قابل تصور نیست تا بتوان غرض از خلقت را با آن توجیه نمود. بنابراین باید گفت عشق و حب ذاتی خداوند منشاء تجلی موجودات از وی شده است.
ملاصدرا بر این باور است که هیولی با پذیرش صور از واهبالصور دائماً خود را کامل میکند تا به مراتب بالاتر دست یابد. او در تبیین این نظر از حرکت جوهری کمک میگیرد. ملاصدرا معتقد است که حرکت و تغییر عوارض، به جوهر باز میگردد. یعنی چون جوهر، حرکت و تغییر میپذیرد، عوارض نیز دگرگونی میپذیرند. پس دگرگونی عوارض به واسطه آنچه ذاتاً دگرگونیپذیر است، میباشد، طبیعت دارای حرکت ذاتی یگانهای است که به سوی کمال پیش میرود. طبیعت در جریان حرکت ذاتی خود از نقص به سوی کمال و فعلیت حرکت میکند. در جریان حرکت ذاتیِ طبیعت، بعد از پذیرش صور جسمیه، طبیعت صور نباتی را میپذیرد و عالم نبات پدید میآید.
در حیوانات علاوه بر قوای نباتی، نیروی محرک و نیروی ادراک به وجود میآید. حیوان برخلاف نبات با تخیل نیاز خود، به طرف شکار یا مطلوب خود حرکت میکند. همچنین در عالم حیوانی است که شعور و مدارج پایین آگاهی و حتی اراده به منصه ظهور میرسد. پس از این که طبیعت صور نباتی و حیوانی را پذیرفت مستعد پذیرش صورت انسان میشود. بنابراین تا حرکت طبیعت به حدی نرسد که آمادگی افاضه صورت آدمی به وجود بیاید، انسان پا به عرصه هستی نمیگذارد. طبیعت باید از مراتب جسمی، نباتی و حیوانی عبور نماید تا قابلیت دریافت صورت انسان و نفس ناطقه را داشته باشد. اگر اینک به قوس صعود بنگریم متوجه میشویم که تمام موجودات عوالم جسمانی، نباتی و حیوانی مقدمهای برای ایجاد انسان هستند. پس انسان نهایت کمال عالم جسمانی در قوس صعود است و با خلقت انسان ابتدای انسانیت آغاز میگردد. چرا که هنوز نیمی از قوس صعود باقی مانده است که باید توسط انسان طی شود.
به همین دلیل نمیتوانیم بگوییم که با آفرینش انسان قوس صعود تمام شده است، بلکه انسانی که بعد از حیوان ساخته شده است هنوز انسان بالقوه است و راه درازی را تا رسیدن به درجات بالای قوس صعود دارد.
انسان کامل
شهید مطهری در واژه کمال، مفهوم ارتقا و پیشرفت را مندرج میداند و میگوید کمال را در جهت عمودی بیان میکنند و تمام را در جهت افقی، وقتی شیء در جهت عمودی رشد یافت میگویند کمال یافت و اگر در جهت افقی رشد یافت میگویند تمام یافت. اگر میگویند عقل فلانی کامل شد، یعنی درجهای از عقل داشته و یک درجه بالاتر رفته است، به عبارت دیگر، اگر ابعاد حیوانی انسان رشد یابد، میگویند فرد از لحاظ جسمی تمام شد ولی اگر بعد خاص انسان که همان بعد عقلانی است رشد یابد و از قوه به فعل حرکت نماید گویند فرد کمال یافت.
شهید مطهری در تعریف انسان کامل میگوید: انسان کامل، انسانی است که همه ارزشهای انسانیاش با هم و همسان رشد کنند و رشدش به حد اعلا برسد. آیت الله جوادی آملی میگوید: انسان کامل جامع مقام غیب و حضور است؛ چون مستخلف عنه ظاهر و باطن است. با توجه به تعاریف فوق میتوان گفت انسان کامل انسانی است که اخلاق خدا گونه دارد و علت غایی خلقت، سبب آفرینش و بقای عالم، مظهر جامع اسماء الهی، واسطهی میان خلق و خالق، اوست که در شریعت (اقوال)، طریقت (افعال) و حقیقت (احوال) فعلیت و تام باشد. به ظاهر و باطن راهنمای انسانها است.
انسان کامل، در حکمت متعالیه
انسان در میان دایره هستی در حد وسط قوس صعود قرار گرفته است ، اگر این انسان به رشد عقلانی خود بپردازد، از این مراتب بالاتر میآید، هر چه میزان این بالا آمدن بیشتر باشد تقرب و نزدیکی او به خداوند بیشتر میشود و هرچه قرب او به خداوند بیشتر گردد، به میزان معرفت و دانش او افزوده میگردد. اما مدارج معنوی و تقرب به خداوند یک مرتبه واحد نیست، بلکه این مدارج تشکیکی است، یعنی مدارج دارای شدت و ضعف و بالا و بالاتر است.
قرآن عالیترین مقام انسانی را مقام قاب قوسین میداند که از آن انسان کامل است، مقامی که در آن، هیچ موجودی نزدیکتر از آن به خداوند نیست. خداوند تمام عوالم هستی را به وجود آورده تا این مقام برای انسان تحقق یابد. این انسان کامل با رشد و تعالی در ابعاد عقل عملی و نظری خود میتواند بر تمام اسماء خداوندی آگاه شود. به تعبیری دیگر انسان کامل به این مقام و رتبه نخواهد رسید جز از خلال طهارت، عبودیت محض و اخلاص و هنگامی که به این درجه رسید عبد و خلیفه خداوند خواهد شد. این علم به اسماء، علمی بود که ملائکه از داشتن آن بی بهره بودند و انسان به واسطه آن شایسته مقام خلیفه الهی در زمین گردید. خلیفه خداوند علاوه بر این که در مقام صعود انسانی توانسته است عوالم بالا را طی نماید، از علم به تمام اسماء و کلمات خداوند نیز آگاه است.
انسان موجودی است که در او قوای نباتی (مولده و نامیه) و قوای حیوانی (محرکه و ادراکیه) و همچنین قوای عقلانی وجود دارد. اما قوه عقل انسان نیز به دو قسم عقل نظری و عقل عملی تقسیم میشود. عقل نظری نیرویی است که انسان به وسیله آن به ادراک کلیات و شناخت آنچه هست دست مییابد. عقل عملی، نیرویی است که انسان توسط آن میتواند صنایع و آنچه مربوط به باید و نباید زندگی اوست انجام دهد.
اما این دو قوه عملی و نظری عقل نیز دارای درجات و مراتبی هستند. ملاصدرا از عقل بالقوه (هیولایی)، عقل بالملکه، عقل بالفعل و در نهایت از عقل مستفاد به عنوان درجات عقل نظری یاد میکند. مرتبه هیولایی مرتبهای است که انسان استعداد پذیرفتن تمام صور معقول را دارد. این مرتبه در همه افراد به طور فطرتی مشترک است. در عقل بالملکه معقولات اولیهای که کلیه افراد بشر در فهم و ادراک آنها مشترک هستند، به نام اولیات و تجربیات و متواترات مانند «کل بزرگتر از جزء است»… در عقل به وجود میآید. در عقل بالفعل نفس انسان میتواند کلیه معقولات اکتسابی خود را بدون زحمت در ذات خویش مشاهده کند. اما عقل مستفاد مرتبهای از عقل است که نفس انسان بتواند معقولات خود را در عقل فعال مشاهده کند.
منظور از عقل فعال آن عقلی (آن مرتبهای از عقل) است که از جمیع وجوه بالفعل است و هیچ شائبه قوه در آن نیست؛ یعنی چیزی نیست که قابل صورت معقوله باشد، بلکه ذاتش همان صورت عقلیه قائم به نفس خود است و محلی برای امکان او نیست؛ چون فعلیت محض است و وجودی مفارق از مادّه دارد. به تعبیری این عقل را وجودی در نفس و ذات خود است و وجودی در نفس ما و برای ما دارد؛ چرا که کمال انسان آن است که عقل فعّال گردد و با او اتحاد و یگانگی پیدا کند.
بنابراین قوس صعود هستی یا بازگشت موجودات به خداوند وقتی محقق میشود که انسان بتواند به مقام عقل و اتحاد با آن دست یابد. به عبارت دیگر غایت طبیعت، خلقت انسان است و غایت انسان نیز معرفت است. یعنی معرفت به حقایق عالم عقل و مشاهده زیبایی عالم عقل. اما این راه میسر نمیگردد مگر این که انسان از امور مادی و قوای نباتی و حیوانی یعنی غضب و شهوت دوری گزیند تا عقل او که مجرد از ماده است بدون حجاب بتواند به مشاهده معقولات دست یابد.
قوه عملیه (عقل عملی) انسان نیز دارای درجاتی است. مراتب عقل عملی بر حسب استکمال به چهار قسم منقسم است.
مرتبه اول تهذیب ظاهر با اطاعت از دستورات شرع .
مرحله دوم تطهیر قلب، زدودن صفات ناپسند.
مرحله سوم کسب صفات خوب.
مرحله چهارم فنای نفس از ذات خویش است.
هنگامیکه عقل عملی انسان به کمال برسد انسان از امور محسوس که حجاب مشاهده عالم عقل هستند دور میشود. یعنی با عمل خود زمینه معرفت افزون تر فراهم میکند.
نتیجهگیری
یک برنامه پیشرفت قابل قبول، ضمن تعریف صحیح مبدا، مقصد و سعادت انسان، به امر معاش دنیا که از ضروریات معاد است، نیز میپردازد. بدین معنا که نفس انسان با تربیت و تهذیب بدن خود که نقش مرکب را در سفر الی الله دارد ضمن حفظ سلامت بدن و نسل خود، شرایط را برای انقطاع به سمت باریتعالی فراهم مینماید.
بر اساس الگوی سعادت در حکمت متعالیه، انسان دارای قوای مختلفی است که محصول حرکت جوهری و تکامل وجـودی انـسان هستند. لذّت و خیر هر قـوه، ادراک امر ملائم با طبع و جوهر آن است. درجـات و مراتب این قوا یکسان نیست. در این بین، نفس ناطقه (قوه عقل) از لحاظ وجودی در مرتبه بسیار بالاتری نسبت به نفوس نباتی و حیوانی قرار دارد. لذا غایت مطلوب انسان، غایت عقلی است. به عبارتی دیگر، پیشرفت انسان، در گرو ارتقاء همزمان عقل نظری (عالمه) و عقل عملی (عامله) است. یعنی پیشرفت در مراتب عقل نظری که وظیفه ادراک کلیات عقلی اعطا شده از عالم مافوق را بر عهده دارد از عقل هیولانی (عقل بالقوه) به عقل بالملکه (نفس در اولین مرتبه بعد از عقل بالقوه، با حرکت جوهری خود، معقولات اولیهای را که کلیه افراد بشر در فـهم و ادراک آن سهیم و مشترکاند، تعقّل میکند) و سپس به عـقل بالفعل (شامل قدرت بر اینکه نفس، کلیه معقولات اکتسابی خود را هر «آن» که بخواهد، بدون زحمت فکر و اندیشه، در ذات خویش مشاهده کند)، و در نهایت رسیدن به عقل مستفاد. وصول انسان به مرتبه عقل مستفاد، همان غایت مطلوب آفرینش انسان و حرکت جوهری وجود اوست. از آنجا که غایت آفرینش در این جهان طبیعی و موجودات حسی، خلقت انسان بوده، در نتیجه میتوان گفت که غایت آفرینش این جهان محسوسات، همین مرتبه عقل مستفاد است.
پیشرفت در مراتب عقل عملی نیز با تهذیب ظاهر به واسطه استفاده از شرایع الهی و آداب نبوی، تهذیب باطن و پاک نمودن قلب از ملکات ظلمانی و خواطر و آراستن باطن به صورتهای علمی و معارف حقّه ایمانی، حاصل میشود و بطور خلاصه فنای نفس از ذات خویش و برداشتن نظر و توجه از غیر خداوند و حصر نظر بر او و عظمتش. هدف اصلی از طاعات و عبادات، طهارت و صفای قلب (نفس ناطقه) است. طهارت و صفای نـفس، حقیقت کمال نیست؛ زیرا طهارت و صفا یعنی نداشتن کدورت و اینها امور عدمی هستند و عدم، نمیتواند کمال باشد. شناخت کمال هر موجودی، مستلزم شناخت خود اوست و شناخت سعادت و کمال انسان نیز در گرو معرفت نفس است. نفس، باب الله الأعظم و معرفت نفس، مادر تمام حکمتها و اصل تمام سعادتهاست.
عارف ربانی میتواند با شناخت حقیقت نفس به افضل العلوم و معرفت پروردگار دسترسی پیدا نماید. نفس انسان در بدو تولد و فطرت خود فاقد معلومات بالفعل است (فطرت اول)، لیکن قابلیت و صلاحیت پذیرش صور و کمالات مختلف را در خود دارد. جوهر نفس، از سنخ ملکوت است و باب ملکوت به روی همه افراد گشوده و باز است؛ زیرا انسان بر مثال خداوند خلق شده و مظهر اسماء و صفات اوست. نه تنها سعادت، امری وجودی است؛ بلکه خود نفس نیز امر وجودی تلقی میشود و بر همین اساس، سعادت نفس، نایل شدن به مقام تجرد و رها شدن از اسارت جسم و اتصال، بلکه اتحاد با «عقل فعال» است.
به عبارتی دیگر، حریّت و آزادگی انسان، رها شدن از قیود شهوات بدن و لذات حیوانی است. کمال نفس آدمی، با تولدی دوباره و گذر از فطرت اول به فطرت دوم حاصل میشود و قوه اصلی در فطرت دوم، قوه عاقله است. لذا سعادت، ادراک خیر حقیقی توسط عقل است و بالاترین سعادت، ادراک حقیقت باریتعالی و ملکوت او است. اساس و سرچشمه هر نوع سعادتی، عقل است؛ البته نه هر عقلی، عقلی که منقاد و مطیع و فرمانبردار از عقول عالیه و مبدأ المبادی باشد به همین دلیل، اصل سعادت و خیر، طاعت خداوند بعد از معرفت او و رسیدن به مرحله «عقل مستفاد» است.
کمال آدمی منحصر در دو چیز است؛ شناخت خیر، فیذاته و عمل به آن. مراد از شناخت خیر فیذاته، این است که خیر مطلوب بالذات باشد؛ یعنی خیر خودش هدف باشد و نه ابزار و وسیله نیل به چیز دیگر. سعادت که یک امر اکتسابی و غیرفطری است و از طریق تعلیم و تربیت کسب می شود. دارای انواع و اقسام ذیل است:
۱. سعادت دنیوی (شامل سعادت بدنی و خارجی)
۲. سعادت اخروی (شامل سعادت عملی و علمی).
سعادت بدنی مانند: سلامت و برخوردار بودن از نعمت.
سعادت خارجی مانند: تأمین و ترتیب امور زندگانی، داشتن همسر و فرزندان صالح، داشتن موقعیت اجتماعی و شغلی مناسب.
سعادت عملی و تصفیه قلب از دلمشغولیهای دنیا و رذایل اخلاقی، مانند: عبادات و خیرات
سعادت علمی مانند معرفت و ایمان به خدا، ملائکه، قرآن، پیامبر و روز قیامت.
نکات مهمی در این تقسیم بندی نهفته است:
۱. سعادت، تکبعدی نیست و هم به مقوله دنیا و هم به مقوله آخرت ارتباط دارد.
۲. سلسله مراتب سعادت عبارت است از بدنی، خارجی، عملی و علمی. پیشرفت، نیز که رابطه تنگاتنگی با سعادت دارد و نمیتواند تکبعدی باشد؛ زیرا در این صورت پیشرفت (توسعه) با خلق نظاممند نیازهای کاذب با موتور تبلیغات رسانهای، نقش استعمار را بازی خواهد کرد.
لذا وظیفه حکومت، تامین سعادت دنیوی و اخروی با از بین بردن عوامل فراموشی خداوند است که البته از طریق دو اقدام اساسی حاصل میشود:
۱. قانون گذاری بر اساس وحی الهی و عقلانیت
۲. دفع مفاسد برهمزنندگان اسباب دیانت و معیشت مردم.
اینجا است که علت محققنشدن اهداف برنامههای توسعه غربی مانند ریشهکن شدن فقر و فاصله طبقاتی و آرامش روانی مردم، نمایان میشود؛ اکثر این برنامهها صرفاً مبتنی بر قوانین اخذشده از عقلانیت ابزاری بشر هستند و محیط مناسبی را برای پیدایش بینوایی اخلاقی فراهم نمودهاند.
در این جوامع آزمندی و حسد ابزار موفقیت فردی و بر هم زننده توازن است. از میان رفتن ارتباطات اجتماعی راه را برای پیدایش فردگرایی دیوانهوار باز میکند و در میان اقیانوس ثروت، جزایر گسترده بینوایی مطلق به طور مداوم سر از امواج بیرون میآورند.
تفاوت انسانها در کمال انسانی آنها بستگی به میزان رشد عقل نظری و عملی آنها دارد. برخی ممکن است فقط عقل نظری آنها به کمال رسیده باشد و در عقل عملی در مرتبه پایین باشند و برخی دیگر برعکس گروه قبلی در عقل عملی رشد کرده باشند، ولی اهل نظر نباشند. اگر به ویژگیهایی که ملاصدرا در گفتار نبوت برای پیامبران برمیشمارد توجه کنیم، پیامبر کسی است که عقل عملی و نظری او هر دو به کمال رسیده باشد. بنابراین باید بگوییم که کسی انسان حقیقی یا انسان کامل است که توانسته باشد به کمالات هر دو عقل نظری و عملی برسد. در غیر این صورت انسان در کمال انسانی خود ناقص خواهد بود. انسانی را که توانسته باشد قوای عقلانی خود را به کمال مطلوب برساند، میتوان خلاصه و نسخه کوچک کتاب هستی دانست. بنابراین چون موجودات این جهان تجلیات صفات متعدد خداوند هستند، انسان موجودی است که همه صفات موجودات دیگر را در خود جمع نموده و در مرتبه بالاتر، مجموع همه آن صفات را دارد. اما آن انسانی که توانسته باشد به نهایت درجات عقلی برسد، مظهر همه صفات خداوند به نحو عالی است و این موجود جز انسان کامل کسی نیست. نادیده انگاشتن تعریف انسان، حدود ظرفیتهای وجودی او و رابطهاش با هستی در طراحی هر گونه الگویی از توسعه و پیشرفت، منجر به سعادت حقیقی انسان نخواهد شد. الگوی پیشرفت و توسعه مبتنی بر حکمت متعالیه را میتوان توسعه پایدار مادی و معنوی که محصول آن، افزایش روزافزون تقوا و ایمان در حیات اجتماعی باشد در نظر گرفت.
نویسندگان: یحیی بوذرینژاد، دانشیار دانشگاه تهران، ابوالقاسم میرزابابایی، مسلم طاهری و الهه مرندی