بخش بیست و پنجم دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت بیست و پنجم آنرا می خوانید:
قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید!
۱۶۵) واقعیت کدام است؟ آیا از قبل شکل گرفته است و تا آخر ادامه می یابد و ما مجبور به قبول آن هستیم و وظیفه علم تنها کشف واقعیت موجود است؟ یا ظرفیت هایی در انسان وجود دارد که می تواند واقعیت موجود را به سمت واقعیت مطلوب تغییر دهد؟ با قبول پیش فرض اخیر، به نظر می رسد حداقل در علوم انسانی، واقعیت موجود لحظه به لحظه شکل می گیرد و یا ساخته می شود. چگونگی شکل گیری واقعیت قطعاً یکی از سوالات محققین علوم انسانی امروز است. آیا یک واقعیت وجود دارد یا واقعیت محقق (تحقق یافته) و واقعیت مطلوب وجود دارد یا مطابق دیدگاه خسرو پناه (۱۳۹۶) در مورد انسان می گوید تحت عنوان انسان شایسته (بایسته) و انسان تحقق یافته با هم متفاوتند؟ چه عواملی واقعیت را در عمل شکل می بخشند؟ پارادایم های مختلف چه تعبیر و تفسیری از واقعیت دارند؟ و نقد ما بر آنها چیست؟ آیا می توان بر روی یک دیدگاه مختار به تفاهم رسید؟ و اساساً دلالت ضمنی این مباحث برای پیشبرد علوم انسانی در جامعه ما کدام است؟
به نظر می رسد که برای پاسخ به سوال "واقعیت چیست؟" باید به این سوالات جواب دهیم:
الف) آیا واقعیتی مستقل از ذهن و اراده انسان ها وجود دارد (دیدگاه اثباتی)، یا واقعیت تابع تفسیر و اراده افراد و جوامع است (دیدگاه تفسیری) و یا واقعیت از یک جبر تاریخی تبعیت می کند (دیدگاه انتقادی)؟
ب) آیا واقعیت واحد و جهان شمول (دیدگاه اثباتی) یا متکثر و متعدد (دیدگاه تفسیری) است و یا ….. ؟
ج) آیا واقعیت ثابت (دیدگاه اثباتی) و یا متغیر (دیدگاه تفسیری) است و یا هر دو (دیدگاه انتقادی)؟
واقعیت چیست؟ واحد یا متکثر؟ شکل دار یا شکل دادنی؟ یافتنی یا ساختنی؟ جای تامل دارد.
۱۶۶) واقعیت واحد است یا متکثر؟ دیدگاه اثباتی به دنبال کشف واقع است. واقعیت را واحد می پندارد که باید محقق (دانشمند علوم انسانی) آن را بیابد. اما در اصل، هیچ پدیده ای به صورت تفریدی و تجریدی، بدون در نظر گرفتن سیستمی که آن را احاطه کرده باشد قابل تفسیر و معنایابی نیست. همه امور در ربط معنی می دهند و تعین می یابند. یعنی یک پدیده وقتی در یک سامانه خاصی قرار می گیرد یک معنای ویژه ای دارد و یا ممکن است نوع خاصی از ارتباط با سایر پدیده ها را داشته باشد. همان پدیده در یک سامانه دیگر ممکن است معنای دیگری را به ذهن متبادر سازد و روابط دیگری را بتواند با سایر پدیده ها برقرار نماید.
به عبارت دیگر این چنین نیست که اگر محققی توانست تعین شیء اول با تعین شیء دوم را در یک سامانه خاص نشان دهد، محقق دیگری نتواند در یک سامانه متفاوت، تعین دیگری از شیء اول را با تعین قبلی یا تعین جدیدی از شیء دوم (یا حتا شیء دیگری) را معرفی نماید. در این صورت محقق اول، به معرفی رابطه ی بین دو شیء در تعیین های ویژه ای می پردازد و محقق دوم به معرفی رابطه بین همان دو شیء با تعین های دیگری از یک یا هر دو شیء می پردازد. این احتمال وجود دارد که هر دو نوع رابطه در سامانه ی خودشان معرف واقعیت باشند. لذاست که پدیده ها وقتی در تعین های مختلف قرار می گیرند احکام متفاوتی بر آنها مترتب می گردد.
قبلاً گذشت که واقعیت در دستگاه های مختلف متفاوت است و ما با واقعیت های متکثر روبرو هستیم. برای مثال وقتی خانواده بر محور دین استوار می گردد، روابط بین افراد خانواده به نحوی ویژه تعریف می گردد. وقتی دستگاه عوض می شود و روابط بین خانواده برمحور قدرت و یا ثروت تعریف می شود روابط به نحوی دیگر تعریف می شوند. این تفاوت در دستگاه های مختلف در جامعه نیز وجود دارد. وقتی جامعه برمبنای نظام سوسیالیستی است نسبت به وقتی که جامعه بر مبنای سرمایه داری است روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به صورت متفاوتی تعریف می شوند. یکی از دلالت های ضمنی این بحث این است که بپذیریم در اغلب موارد، بیشتر یکی از اشکال واقعیت را شاهدیم و در سامانه پیرامونی خود می یابیم. لیکن محتمل است که شکل های دیگری از واقعیت نیز در سامانه های دیگر اجتماعی وجود داشته باشد و شکل های دیگری از واقعیت نیز بتواند در سامانه های دیگر محقق گردد؛ و چه بسا ما بتوانیم (و یا بلحاظ عرفی، اخلاقی و یا دینی وظیفه داشته باشیم) برای شناسایی پدیده ها در سامانه ای دیگر، تبیینی متفاوت، ولی قابل قبول از منظر علمای علوم انسانی و به صورت بین الاذهانی، ارائه دهیم و بدینسان در تولید علوم انسانی، با انطباق حداکثری با شارع مقدس، که مزایای بسیاری بر آن مترتب است، هم نقش تاثیرگذاری ایفا نمود. شخصاً چنین برداشتی از تحول علوم انسانی را اصیل می دانم که باید برای تحقق آن تلاش نماییم؛ گرچه که نمی توان سایر تبیین ها از تحول علوم انسانی، از آنجا که لازمه ی زمان و مکانی است که در آن قرار داریم، را به کناری نهاد.
۱۶۷) واقعیت کشف کردنی یا ساختنی؟ از منظر علوم انسانی اسلامی، می توان روابط در یک سامانه اجتماعی را به نسبتی تعیین نمود که دین مقرر داشته و آن را مایه رشد انسان قرارداده است. در این صورت، وظیفه علوم انسانی اسلامی عبارتند از: ۱) احصاء قواعدی که از عالَم تشریع در موضوع مورد مطالعه قابل استخراج است، ۲) ادراک نقشه کلی سبک زندگی و ۳) استخراج احکام لازم در جاهایی که دین صامت است. در این صورت، معیار صحت دانش تولید شده آن است که بتواند الف) سودمندی و کارایی برنامه توسط کاربران، در عمل و تجربه اجتماعی نشان داده شود و ب) ضمن انطباق کلی با اهداف و غایات در نظر گرفته شده برای انسان (از سوی شارع)، با مجموعه سبک زندگی اسلامی هماهنگ و مقوم سایر احکام دین باشد بنحوی که شاهد بیشترین هماهنگی در کل نظامواره سبک زندگی باشیم.
آیا علم مدرن واقعیت را کشف می کند و یا واقعیت را شکل می دهد؟ به نظر می رسد تعریف علم به معنای کشف واقع را باید با احتیاط بکار برد (حداقل با آنچه که امروز به عنوان علم به شکل رسمی جاری و ساری است). شاید بتوان این تعریف را تا حدود ۲۰۰ سال پیش پذیرفت. اما انقلاب کپرنیکی کانت، که ابتنای دانش مدرن بر آن استوار است این تعریف را بهم زد. ایده کانت جدید و استثنایی بود و تاریخ ساز شد. او بجای هماهنگ کردن ذهن با عین (کشف واقع)، هماهنگی عین با ذهن (سوبژکتیویسم) را مطرح کرد. اینک فاعل شناسا با تفکر اومانیستی به دنیا می نگرد. چنین انسانی نیازها و سوالات خاصی دارد که به آنها می پردازد. پاسخ هایی هم متناسب با نوع زیست و اهداف خود فراهم می کند. پس دانش مدرن به کشف واقعیت نمی پردازد بلکه واقعیت را آن گونه می خواهد و تعریف می کند که نیاز های انسان اومانیست را تأمین کند.
۱۶۸) منطق مختار: منطق مختار که قدمت آن به بعد از انقلاب اسلامی ایران برمی گردد بر این باور است که ورود برای تفقه دینی باید مدل مند باشد. این مدل مندی نیز در بعد زمان دچار تحول و تکامل می شود. به عبارت دیگر، با رشد عقلانیت انسان، ادراک انسان از دین نیز عمیق تر می شود. لیکن لازمه ی دستیابی به لایه های عمیق تر دین، دستیابی به منطقی قوی تر از منطق قبلی است. برای نمونه تبیین پدیده ها برمبنای منطق ارسطویی، تا حدی قدرت تبیین یک پدیده را به محقق می دهد. منطق ارسطویی قادر نیست پدیده ی در حال حرکت را تبیین کند و نمی تواند تدریج را احصاء نماید (توضیحات تکمیلی را در گفتار شانزدهم ملاحظه نمایید). حال آن که هم انسان و هم تمام پدیده ها همه در حال تغییر و حرکت هستند. بنابراین محقق نیازمند منطقی است که قادر باشد پدیده ی در حال حرکت را تحلیل نماید. نه چون منطق اثبات گرایی که پدیده را از زمان و مکان انتزاع می نماید و آنگاه به مطالعه ی آن پدیده می پردازد. بدیهی است آنچه بدین طریق مورد مطالعه قرار می گیرد دیگر آن پدیده ای نیست که در عمل و محیط طبیعی در حال عمل کردن است. از این دست اشتباهات در منطق های رایج و حتا دیدگاه های دینی وجود دارد و محقق به دلیل عدم آشنایی با این اشکالات و یا نداشتن یک منطق قوی تر، چاره ای جز ادامه دادن به همان مسیری که چه بسا به غلط نهادینه شده است، ندارد. بنابراین، ما نیازمند توسعه و تکامل منطق علمی خود هستیم. تا بتوانیم روز بروز بیشتر با لایه های عمیق تری از پدیده ها آشنا شویم.
منطق موجب می شود که ورود به دین برای احصاء جوانب مختلف آن مدل مند و قاعده مند شود. منطق طبعاً ساخته ی عقلانیت بشر است و جهت آن می تواند دینی یا سکولار باشد. بر اساس منطقی که محققین اساس کار خود قرار می دهند محتمل است که به نتایج متفاوتی برسند اما برای محقق قابل دفاع باشد. از این رو بشر شاهد دو یا چند نوع علم، دو یا چند نوع تمدن و دو یا چند نوع منطق می شود. این موضوع در طول تاریخ اتفاق افتاده است و هر منطقی بر اساس ظرفیت هایی که ایجاد می نماید تا جایی مفید واقع می شود و پس از آن این منطق جدید است که ظرفیت خود را مطرح می کند. با افزایش عقلانیت بشر، منطق جدید نیز جای خود را به منطق قوی تر می دهد و این خاص علوم انسانی نیز نیست. برای نمونه زمانی هندسه اقلیدسی حرف اول را می زد. اما هندسه نااقلیدسی نشان داد که ظرفیت بیشتری برای حل مسائل دارد. در فیزیک نیز منطق نیوتنی تا جایی ادامه می دهد و سپس منطق انیشتینی ظرفیت جدیدی را برای حل مسائل فیزیک به صحنه می اورد. ایضاً زمانی که ریاضیات مجموعه ها با قدرت توصیف بسیار بیشتری نسبت به ریاضیات اعداد مطرح می شود و قس علیهذا. در علوم انسانی بحث تحول منطق ها به دلیل عوامل مداخله گر و قابل تفسیر بیشتر، هنوز بعد وسیع تری دارد.
169) حداقل در رشته ی روان شناسی چندین برابر پژوهش هایی که گزاره های دینی را در داخل کشور مورد غور و بررسی قرار داده اند، پژوهش هایی در دنیا وجود دارد که حکایت از برتری گزاره های دینی (اکثراً بر روی مسیحیان) در دین باوران نسبت به غیر دینداران دارد. این شواهد به وفور نشان می دهند که دین باوران در قریب به اتفاق اختلالات و بیماری های روانشناختی وضعیتی بهتر از افراد لائیک دارند. بعلاوه در قریب به اتفاق شاخص های مثبت روانشناختی مثل رضایت از زندگی و رضایت زناشویی، بخشش و …. باز هم دینداران نسبت به غیر دینداران به مراتب جایگاه بهتری در سلامت روانشناختی دارند. هنوز مساله از این هم فراتر است. به نحوی که دینداران از نظر سلامت جسمی در غالب شاخص های سلامتی وضعیتی مناسب تر دارند. همچنین در ابتلاء به بیماری های حاد و مزمن جسمی مثل انواع سکته ها، سرطان ها، بیماری ام اس و … به طور معناداری کمتر مبتلا شده اند. این شاخص ها آن قدر جا افتاده (well-established) هستند که یایگاه اطلاعاتی مهمی چون گوگل که معمولاً نتایج جستجوها را با سوگیری نشان می دهد تا کنون قادر نشده است نتایج این پژوهش ها را کتمان کند. هدف از ارائه این آمار بیان این نکته هست که علیرغم چندین هزار و شاید دهها هزار پژوهشی که تا کنون در دنیا با پیش فرض های دینی (دین به مفهوم ادیان الهی) صورت گرفته و غالب آنها هم نتایج درخشانی داشته است، معهذا هنوز در هیچ یک از آکادمی ها و دانشگاه های دنیا، رویکردی به نام روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، تعلیم و تربیت و سایر رشته های علوم انسانی منبعث از پیش فرض های دینی وجود ندارد و این رویکرد نتوانسته است از این حیث در دنیای علم تاثیرگذار ظاهر شود. امروزه هر یک از پارادایم ها یا رویکردهای علمی با ارائه ی یک منطق به دنیای علم ورود کرده اند به نحوی که اندیشمندان آن رشته علمی توانسته اند با منطق آن رویکرد ارتباط بین الاذهانی برقرار نمایند، منطقی که قابل دریافت و پذیرش باشد و شواهد قابل قبولی در تایید آن وجود داشته باشد. بنابراین اگر به دنبال تحول علوم انسانی با پیش انگاره های مورد تایید فرهنگ در زیست بوم خودمان هستیم این مهم فقط در قالب ارائه ی یک منطق قابل قبول که شواهد تایید کننده ای هم برای آن وجود داشته باشد ممکن می شود.
۱۷۰) هر دیدگاهی می تواند به دایره ی دیدگاه های موجود در علوم انسانی جهان ورود نماید مشروط بر آن که نشان دهد ۱) نیازی از نیازهای انسان را مرتفع می سازد که دیگر رویدادها قادر به ارائه آن نیازها نیستند، ۲) قدرت تبیین، پیش بینی و اداره ی امور را دارد، ۳) مدل مند، نظام مند و روشمند است، و ۴) می تواند ارتباط بین الاذهانی با سایر محققین آن رشته برقرار نماید. قطعاً ورود هر رویکرد جدید به معنای انکار و یا نادیده گرفتن دستاوردهای سایر رویکردها نیست. اساساً هر رویکردی از منظری به پدیده ها می نگرد. طبعاً رویکردی که حرف قوی تری می زند و از منطق قوی تری برخوردار باشد و در عمل قادر باشد قدرت تبیین و پیش بینی و اداره ی امور را بهتر نشان دهد جایگاه مناسب تری می یابد.
علوم حتماً بر پیش فرض هایی استقرار دارند. در هر نظامواره یا پارادایم علمی، پیش فرض ها ماهیت فلسفی یا دینی دارند. فیلسوفان علم بر این باورند که بررسی صحت و سقم پیش فرض های علمی در همان علم قابل بررسی نیستند چون از جنس علم به معنای رایج آن نیستند. هیچ دو پارادایمی نیست که پیش فرض های یکسانی داشته باشند چون در این صورت یک پارادایم خواهد شد. در دایره ی علم (خصوصاً علوم انسانی) پارادایم های متنوع و متعددی وجود دارند و یا پذیرفته شده اند. شرط ورود به دایره ی علم جهانی، داشتن یک منطق قابل باور است که از طرف پارادایم جدید مطرح و از سوی پارادایم های رایج پذیرفته شود. یکی از ملاک های پذیرش این منطق در دنیای کنونی آن است که این منطق (= پارادایم جدید) بتواند نشان دهد که نیازی را مرتفع می کند و یا در عمل کارایی دارد. بنابراین الان زمان ارائه ی منطق چنین علمی است و پس از آن نشان دادن کارآمدی آن است. بدون ارائه یک منطق نمی توان ورود به دایره ی علم کرد. این کار آسانی نیست اما شدنی است. تاریخ علوم انسانی، رشد و سیر آن را اینچنین معرفی می کند.
در ادامه دو نکته از کتاب تحول علوم انسانی (در دست انتشار توسط راقم) به اشتراک گذاشته می شود.
الف) بر اساس نگرش سیستمی در می یابیم که در بحث تحول علوم انسانی، نگرش جزءنگرانه کارساز نیست. در نگرش جزءنگرانه، توجه افراد به سمت ارزیابی گزاره ها می رود. در برخی رشته ها مثل روان شناسی، چون بیشتر و یا اغلب گزاره ها، پشتوانه تجربی دارند و حائز معیارهای تکرارپذیری و آزمون پذیری (بر مبنای دیدگاه پوزیتیویستی) هستند به نظر تنها نگاه به واقعیت موجود می رسند.
ب) اشکال ساختاری علوم انسانی متداول، به درستی و نادرستی گزاره های آن برنمی گردد. اشکال ساختاری علوم انسانی متداول آن است که بخش مهمی از واقعیاتی که واقعیات عالم غیب باشد را در تولید علم کنار می گذارد و این پیش فرض با واقعیت ناسازگار است. بر این اساس در علوم انسانی متداول نسبت و توازن توجه به عالم مشهود و عالَم غیب بهم می خورد (یعنی افراد بتدریج به نفع توجه به عالَم مشهود و عدم توجه به عالَم غیب توجه نشان می دهند) و این عدم تناسب به معنی حرکت به سمت سکولاریزم (و عدم توجه به ظرفیت ادراکات قلبی) و در نتیجه از دست دادن بخش مهمی از ادراکاتی است که بشر بالقوه می تواند دارا باشد. نتایج پژوهش ها نیز حکایت از همین نکته دارد که باور افراد به عالَم غیب در زمان دانش آموختگی نسبت به زمان ورود به دانشگاه کاهش معنادار نشان می دهد.
۱۷۱) به نظر می رسد برای دستیابی به منطق مطلوب برای علوم انسانی باید نکات زیر مدِّ نظر باشد: ۱) ورود برای کسب هر نوع دانشی باید مدل مند باشد، به عبارت دیگر، تفاوت علم با غیر علم عمدتاً در دارا بودن یا فقدان «مدل مندی» نهفته است (لااقل در سده های اخیر)، ۲) مدل مندی بدون وجود یک منطق معنایی ندارد. ۳) منطق ساخته ی عقلانیت بشر تا زمانی که کارآمد باشد به حیات خود ادامه می دهد، ۴) ضرورت بسط منطق قبلی و یا ایجاد منطق جدید وقتی ادراک می شود که منطق قبلی توانمندی حل مسائل جدید را نداشته باشد، ۵) تغییر و تحول در هر علمی، معمولاً همراه با تغییر و تحول در منطق آن علم است، در غیر این صورت، تحولات ایجاد شده در آن علم، صوری و بدون مبنا خواهد بود و لذا تداوم و تاثیر مهمی هم نخواهد داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مدل های رایج علوم انسانی، به دلیل آن که منطق و مبادی آنها برای اهداف و غایات دیگری تنظیم شده بودند در بسیاری از موارد فاقد کارآمدی لازم بودند. برای حل این مساله باید منطق تولید علم در هر زیست بومی با مبادی، اهداف و غایات آن منطقه هماهنگ باشد. معنای این حرف هم این نیست که تحول علوم انسانی در زیست بوم جدید، به معنای انکار و نادیده گرفتن دستاوردهای بشری در سایر زیست بوم ها می باشد. این که تا چه حد دستاوردهای یک زیست بوم برای زیست بوم دیگر نیز قابل استفاده هست، از یک موضوع به موضوع دیگر می تواند کاملاً متغیر باشد. به نظر می رسد بتوان اندیشه ی علم دینی را بر پیش فرض های زیر استوار نمود:
الف) با توجه به این که تمام پدیده ها در حرکت و تغییر می باشند و انسان نیز از همین ویژگی برخوردار هست. بنابراین نیازمند منطقی هستیم که بتواند پدیده ها را در حال حرکت و تغییر مطالعه نماید. برای نمونه منطق ارسطویی که به دلیل ویژگی ذات گرایانه و عدم توجه به اعراض اشیاء، از طریق جدا نمودن (انتزاع) پدیده ها از زمان و مکان به مطالعه ی آنها می پردازد قادر به توصیف دقیق پدیده ها نیست. در بین پارادایم های رایج، اثبات گرایی نیز قادر به مطالعه ی پدیده های در حال حرکت نیست. نهایت ظرفیت این پارادایم برای تخمین تغییرات، از طریق در نظر گرفتن چند خط پایه یا چند نقطه زمانی در جریان مداخله ی درمانی می باشد.
ب) پدیده های مورد مطالعه انسان در نشئهی مادی حیات، دارای اجزاء و کثرات بوده، مرکب فرض می شوند. بنابراین منطقی برای مطالعه پدیده های انسانی، مطلوب فرض می شود که بتواند «کل و اوصاف کل» را در مطالعه ی پدیده ها ملاحظه نماید. گشتالتیست ها نشان می دهند که «کل فراتر از مجموعهی اجزاء خودش هست». همچنین منطق مختار براین باور هست که «کل عبارت از مولفه های تشکیل دهنده ی آن (اوصاف و یا عناصر ثابت مجموعه و ملاحظهی تغییرات آنها در بعد زمان و مکان)، ملاحظه ی تاثیرپذیری و تاثیرگذاری اوصاف از (و بر) یکدیگر، ملاحظه ی تقوم (یا نسبت بین) اوصاف و در نظر گرفتن جهت سیستم (کل) می باشد». در بعدی وسیع تر، هر پدیده ای می تواند تحت تاثیر (و یا تاثیرپذیر روی) پدیده های اطراف باشد. بنابراین برای تبیین یک پدیده، چه بسا ملاحظه ی رفتار پدیده های مرتبط با پدیده ی مورد مطالعه نیز لااقل به نسبتی، ضروری باشد. نگاهی به تبیین پدیده ها در رویکردهای مختلف علمی و حتی رویکردهای دینی، حکایت از این دارد که کمتر رویدادی، قادر به احصاء کل با تعریف ارائه شده فوق می باشد.
ادامه دارد … .