بخش سیام و پایانی دستاوردهای پژوهشکده تحول علوم انسانی دانشگاه شیراز
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت سی ام آنرا می خوانید:
قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید!
پرسش دوم و سوم:
۲) اگر در قانون ثبات نباشد همه چیز بی ثبات و متزلزل می شود و متعاقب آن حرکت هم متزلزل می شود. نتیجه این می شود که قانون باید ثبات داشته باشد، پس ثبات در حرکت مورد نیاز است (که به معنی یک نحوه تعیّن خاص است). از طرف دیگر، اگر تعیّن برقرار باشد هیچگونه حرکتی ممکن نیست. این دو گانه متناقض را چگونه باید حل نمود؟ ظاهراً این تعارض این گونه حل می شود که ۱) گرچه فاعلیت انسان در نظام مطرح است لیکن انسان در نظام تنها فاعل موثر نیست و فاعل های دیگر هم موثرند و ۲) چون انسان اختیار مطلق ندارد پس نظام علت و معلولی به معنی موجبتی مطرح نیست بلکه رابطه، رابطه ایجادی است. چگونه می توان از جمع ۱ و ۲ فوق تعارض را حل نمود؟
۳) می دانیم اگر شیء تعین خاصی داشته باشد تعینش مانع حرکت است از طرفی قانون باید ثبات داشته باشد و ثبات در قانون ظاهراً به معنای یک نحوه تعین خاص در قانون است که باز هم مانع حرکت است. اینک پرسش این است که آیا برقانون و شیء یک قاعده حکم می کند و آن این که اگر قانون /شیء ثبات داشته باشد به معنی داشتن تعین است ( که مانعی برای حرکت است). اینک محل چالش اینجاست: آیا قانون و شیء با هم قابل مقایسه هستند یا خیر؟
پاسخ پرسش دوم: حرکت در اشیایی که یک منزلت و یک تعین خاصی را پیدا کردند اینجوری توجیه میشود که امکان رفتن از ان منزلت به منزلت جدید همیشه فراهم است یعنی فاعل تصرفی میتواند اب را از شرایط بخار، در یخچال بگذارد تا یخ ببندد، در ازمایشگاه تجزیه کند و یک شـٔی دیگری متعین شود بنابراین رابطهی شـٔی و فاعل و قانون همیشه برقرار است. یعنی بُعد فاعل بُعد قانون بُعد شـٔی وجود دارد. در لسان فیزیک میگویند ناظری و قانونی و شـٔی ای هست اما مرتبهی تعین ان چگونه است؟ فاعل ایجاد قانون میکند قانون شـٔی را متعین میکند یعنی قانون، عامل تعین بخشی به شیٔ است؛ منزلت را عوض میکند و شیء را متعین میکند. اما چون فاعل، فاعل تبعی و وابسته به فاعل تصرفی است، همواره به میزانی که فاعل تصرفی به ان جهت بدهد این جهت را میپذیرد اما اگر گفته شود که شیء هیچ جهتی نمیتواند بپذیرد چون یک ذات دارد و یک خصوصیت و یک اثر می تواند بپذیرد، و رابطهی ذات و اثر هم یک رابطهی موجیبیتی و یک به یک هست آنگاه هیچ فاعلی نمیتواند شیء را عوض کند. بنابراین حرکت در این برداشت قفل میشود در تفسیر مختار، حرکت قفل نمیشود در عینحال که تعین دارد، خصوصیت دارد در عین تعین داشتن چون فاعل، ملحق به فاعل تصرفی هست فاعل تصرفی جهت را عوض میکند و به این ترتیب خصوصیت شیٔ را عوض میکند. البته شیء هم باید تغییر را بپذیرد. این هم میپذیرد. البته پذیرش شیء نسبت به فاعل تصرفی پذیرش مطلق نیست و به میزانی که فاعل تصرفی بتواند فاعل تبعی را به خودش ملحق کند و تاثیرگذار ظاهر شود، شیء تابع ارادهی تصرفی قرار میگیرد. به میزانی که فرد بتواند نفوذ کند در روابط درونی شـیٔ، الحاقات فاعل تبعی به فرد بیشتر خواهد شد. البته تبعیت مطلق نمیتوانید داشته باشید چون شما نمیتوانید به صورت مطلق حضور در روابط شـیٔ پیدا بکنید و بگویید این از نظام فاعلیت و نظام عالم بریده شده است منقطعاش کردم. نه ارادهی فاعل بالاتر از شما همیشه در اشیا تبعی شما بیشتر از خود شما است هرچند که شما نفوذ میکنید و میتوانید خصوصیت شیٔ را عوض کنید اما باز ان خصوصیت در مرحلهی بالاتر تحت نفوذ ارادهی فاعل بالاتر است.
برای نمونه شما انتظار دارید که اتش بدن مبارک حضرت ابراهیم را بسوزاند اما ارادهی بالاتری وجود دارد که این فاعل، قبل از اینکه به شما ملحق بشود، ملحق به فاعل تصرفی بالاتر است. تا وقتی که او اراده نکرده است میتوانید از اتش، انتظار گرما و سوزاندن داشته باشید. اما وقتی او ارادهاش تعلق گرفت دیگر این خصوصیت کلا تابع فاعل تصرفی بالاتر یا فاعل محوری است.
اگر در دستگاه فاعلی تفسیر بکنید اتش میتواند گلستان درست بکند اما بنابر تفسیر موجبیتی اتش هست و ذات و اثر، و لذا انها میگویند که اتش معدوم شد و بعد خلق جدید اتفاق افتاد، اما براساس دیدگاه مختار، همان اتش تبدیل به گلستان می شود. تعبیر قران «کونوا برداً و سلاماً» یعنی تو خودت برد و سلام باش بر ابراهیم. یعنی خود شـیٔ تبدیل شده است، نه اینکه معدوم شده است و خلق جدید اتفاق افتاده است.
نظام تعریف
بعد از ارائه نظام اصطلاحات که مجموعهی احتمالات پیرامون یک پدیده، یا یک موضوع است که لازمهی ورود به بحث تعریف هست. در نظام اصطلاحات نقشهای برای شدن پدیده مورد مطالعه هست که بر اساس ان می توان ان پدیده را شناسایی کرد. بنابراین میتوان گفت که هدف در نظام اصطلاحات نشر و توسعه و تعمیم هست. در نظام تعریف هدف مشخص کردن حد موضوع است. حد موضوع در واقع بیان مرزهایی است که یک موضوع در تبیین خودش با موضوعات دیگر برقرار میکند. این مرزها را باید کاملا تبیین نمود و نسبت ها را هم در نظر گرفت که یک نظام تعریف درست شود. در منطق ارسطویی تعیین جنس و فصل است که یک قاعدهی عام در شناسایی دارد و در این قاعدهی عام هیچ تفاوتی بین موضوعها و پدیدهها قابل ملاحظه نیست. لذا نسبت بین عوامل مطرح نیست و لذا کل نمیتواند درست کند و چون کل نمیتواند درست کند همهی پدیدهها در این قاعدهی شناسایی مشترک هستند. یعنی هیچ تفاوتی بینشان نیست. اما در روش تعریف مختار کل را باید شناسایی نمود. بنابراین ابعادی که در تعریف ملاحظه می شود در حقیقت از بیست و هفت زاویه به موضوع مورد مطالعه حد زده می شود.
اما نکتههای اساسی در بحث روش تعریف عبارتند از: ۱) تَقَوّم. هرچند که در نظام اصطلاحات نیز تکثیر مفاهیم یک نحو تقومی وجود دارد (تکثیر بدون تقوم امکان پذیر نیست چون ربط نمیتوان برقرار نمود)، اما مقهوم تقوم در نظام تعریف بسیار پر رنگ تر است. لذا از سه زوایه تقوم مورد مطالعه قرار می گیرد. در اینجا نیز تقوم در تکثیر اولیه اصطلاحات وجود دارد چون بدون تقوم، تعمیم صورت نمی گیرد. به عبارت دیگر، منزلتی برای تک تک اصطلاحات در نظام تعریف صورت می گیرد که مبتنی بر ارتباط به یک تقوم نسبی است. در نظام تعریف این تقوم تشدید میشود که به ملاحظهی انعکاس تقوم تعبیر می شود. تقوم انعکاس در ابعاد اتفاق می افتد. ابعاد که متقوم شدند انعکاس ان را هم باید مجددا ملاحظه نمود. انعکاس تقوم در این مرحله به هم پیوسته شدن ابعاد است. اما پیوسته شدن ابعاد نیازمند تشدید است. تشدید ادغام ابعاد در هم به معنای این است که انعکاس آنها را در هم بتوان ملاحظه نمود. به تعبیر دیگر در نظام اصطلاحات و نظام تعریف سهتا گام در تقوم برداشته می شود: ۱) تقوم متکثر هست که تکثر و کثرت بخشی به تک تک اصطلاحات است که با یک نحو تقوم همراه است، ۲) انعکاس تقوم. انعکاس تقوم یعنی ملاحظه ی اثار تقوم ابعاد در هم و ۳) تقوم انعکاس. که تمام این موارد باید در جدول تعریف مطرح شود. با این سهگانهی تقوم یعنی تکثیر متقوم، انعکاس تقوم و تقوم انعکاس، منزلتها در نظام تعریف مشخص می شوند. در حقیقت تعریف اساساً در یک جدول نعلی شکل بدست می آید که در هر بعد آن توسعه، ساختار و کارایی لحاظ می شود. یک ستون مربوط به ابعاد، یک ستون مربوط به اجزاء، یک ستون شاخصه ها، یک ستون ارزش های کمی است که از جدول توزین به دست می آید.
ریاضیات جهت
مجموع فاعلهای تصرفی و تبعی نقششان در شکلگیری کل از سهم تاثیر فاعل محوری حتما کمتر است و لذا هست که ما معتقد هستیم با این طبقهبندی و سهم گذاری در حقیقت تعین یک پدیده با محوریت فاعلهای محوری میتواند به اصطلاح به تعین نزدیک بشود ولو این که فاعلهای تصرفی و تبعی هم مخالفت کنند و در مسیر حرکت نکنند اما ان سیر ادامه پیدا خواهد کرد و تعین حتما محقق خواهد شد. لذا در فاعلیت فاعلهای تاریخی سیر رشد عالم به دلیل همین تفاوتی که در سهم گذاری نظام افرینش وجود دارد یعنی فاعلهای محوری هستند که تعین جهت میکنند و تعین حرکت میکنند این نظام به سمت نظام مطلوب به تحقق ان جامعهی ارمانی و جامعهی انتظار عالم پیش میرود و در حقیقت انبیاء الهی با محوریت نبی اکرم صلوات الله سلام علیه عالم را به سمت جامعهی ظهور پیش میبرند. اما به نسبتی که فاعلهای تصرفی و تبعی، تبعیت بکنند حرکت سریع تر می شود. اما اگر مخالفت بکنند باز این مخالفتشان روی هم نمیتواند مسیر حرکت تاثیرگذری فاعلهای محوری را عوض کند. این سهم گذاریها، سهمگذاریهای فلسفی و در عین حال ارزشی هستند. فلسفی به این معنا که قابل تعمیم است در همهی مدلهای مختار یعنی محور در یک مدل حتما سهم ان بیشترین سهم است. از نظر فلسفی حتما باید ارادهی فاعل محور بیشترین تاثیر را داشته باشد اما تاثیرش مطلق نیست که فاعلهای تصرفی و تبعی دیگر نتوانند کاری در نظام انجام دهند. بلکه انها هم میتوانند کار بکنند میتوانند تاثیرگذاری کنند اما تاثیرگذاریشان در حدی است که میتوانند به اصطلاح مرحلهی تحقق اهداف فاعل محوری را در تاریخ به تاخیر بیاندازند فقط زمان تاخیر را کم و زیاد می کنند. برای این معنای فلسفی باید در محاسبهی کمی، ریاضی مجموعه ها را داشته باشد تا بتوانیم کلی که درست می شود مبتنی بر ان نظام فلسفی عام باشد. در بحث ریاضیات که اساسش مباحث کمی است به دلیل این که همهی اشیاء قدر مخصوصی و مشخصی دارند بحث پیرامون کمیت اجتناب ناپذیر است. لیکن این کمیت و عدد به نحوی باید تعریف شود که به فلسفه عام مربوط گردد. بنابراین کمیتی که در منطق مختار مطرح است فقط کمیت عددی برابر که دارای مفهوم برابری است نیست بلکه وقتی عدد وارد مجموعه می شود حتما جایگاه پیدا میکند ولی دیگر برابری معنا ندارد. از این بالاتر در حقیقت انجایی که نسبتها بررسی میشوند. انجا صحبت از کم نسبتی است یعنی کمیتی که در نسبت دو موضوع مطرح است. در حقیقت وقتی یک شیٔ مطالعه می شود حتما باید ارتباطش با غایت ملاحظه شود. یعنی ان جاذبهی عامی که تاثیرگذار است در اساس و بنیان یک پدیده به ان جاذبهی غایی است. این همان جاذبهی منطق عام است که ارتباط ما را با کل نظام هستی برقرار می کند. در واقع، کمیت مربوط به جهت؛ غیر از کمیت برابری و کمیت مجموعهای، وجود دارد و این کمیت جهتی در حقیقت همان چیزی است که در مدل فلسفی شدن، ولایت فاعلی محوری در انجا تفسیر میشود که همان ولایت خدای متعال است، و افرینش و اساسا تکوین و تاریخ مبتنی بر همان اصل، تفسیر می گردد.
ارتباط نظام اصطلاحات و نظام تعریف
در نظام اصطلاحات گسترش مفهوم مطرح است؛ اگر گسترش مفهوم نباشد، در نظام تعریف نمیتوان از آن استفاده نمود. به اصطلاح در نظام اصطلاحات، فضاسازی میشود ولی در نظام تعریف حتماً باید حد بزنیم وتعیُّن ببخشیم. در نظام اصطلاحات تا جایی که منطقمان اجازه میدهد مفهوم را تعمیم میدهیم اما در نظام تعریف حتماً باید تعمیم را بیاوریم، جایگاهها را مشخص کنیم و تخصیص دهیم؛ اینجا به دنبال تحدید، محدودکردن، تعریفکردن، حد درستکردن، تخصیصدادن هستیم و در نهایت نظام تعریف ما، نظام منزلتها است که میخواهیم منزلت درست کنیم. منزلتها برای ما مهم است منتها این منزلتها در یک فضای نظری درست میشوند؛ بنابراین در نظام اصطلاحات، اول فضای نظری را باید داشته باشیم و بعد از آن باید با روش خاصی که بحث تقوّم است، این اوصاف را متقوّم کنیم و از داخل آن نظام تعریف را به دست آوریم. در حقیقت اینجاست که ما به تعیُّن میرسیم. در نظام اصطلاحات دنبال تکثیر هستیم؛ البته تکثیر قاعدهمند است منتها ما آنجا خیلی تقوّم را نمیبینیم اما ظهور تقوّم در نظامِ تعریف است؛ آنجایی که میخواهیم منزلت درست کنیم حتماً بایستی ارتباطات و اوضاف را به صورت متقوّم ببینیم. یک مثال ساده این است که شما برای مفهومسازی اول باید بتوانید حروفی را پیدا کنید که این حروفی هستند که خودشان هرچند که تعیّن دارند اما تعیّنشان، متعیّن نیست یعنی حرف الفباست؛ هرکدام از حرف الفبا در جای خودش معنا دارد مثلاً الف با ب و ب با جیم متفاوت است این حروف هرچند که بینشان نسبت برقرار است اما هنوز تبدیل به کلمه نشدهاند. در مرحلۀ تعریف، این حروف به هم وصل میشوند و تبدیل به کلمه میشوند و مفهوم شکل میگیرد. در مرحلۀ کلمه دیگر میتوانیم به معانی دسترسی پیدا کنیم و کلمه دارای معانی است. مرحلۀ سوم که مرحلۀ توزین است بین کلماتی که درست کردیم نسبت برقرار میکنیم که در این نسبت عملاً ما باید به سمت درست کردن مقاله و جمله برویم؛ جملات که از ترکیب کلمات به دست میآیند، جمله درستکردن که براساس جملات ما مقالههای متعدد را میتوانیم تدوین کنیم، تقریباً به دستیابی به معادلات تشبیه میشود.
در نظام تعریف منزلتها درست میشوند؛ با الف و ب، من افاضۀ مفهوم آب را میکنم؛ آب یک معنا و منزلت و جایگاه دارد و در بین سایر اشیاء و پدیدهها دارای ویژگی خاصی است بنابراین این طور نیست که چون از دو واژۀ الف و ب تشکیل شده است، هیچ جایگاهی در ذهن شما نداشته باشد؛ جایگاه و منزلت دارد و اساساً با تقوّم اولیهای که بین حروف برقرار میکنید، میتوانید منزلتهای متفاوت درست کنید. در حقیقت با این جملهسازی ارتباط برقرار میکنید و با سایر افراد تفاهم برقرار میکنید. ابزار این تفاهم، مفهومی است که در ذهن شما درست میشود و از طریق ارتباط بین مفاهیم القائاتی را ایجاد میکنید. عین این فرآیند، در توضیح فلسفی موضوعات وجود دارد؛ آن موضوعات اول بایستی در یک فضای اصطلاحی کاملاً باز، تحلیل فلسفی شوند و بعد متناسب با آن تحلیل فلسفی، حدِّ تعریفی آنها مشخص شود؛ وقتی حد تعریفی مشخص شد، یعنی آن تحلیل فلسفی به تعریف تبدیل شده است و شما از فضای فلسفی بیرون آمدید و دارید تعریف میکنید. حدِّ تعریفی یعنی ارتباطات یک موضوع را با سایر موضوعات برقرار میکنید.
مقابلِ تعریف فلسفی ما، تعریف عینیّت است؛ هر پدیدهای را که میخواهیم به صورت عینی تعریف کنیم حتماً باید یک مقابلِ فلسفی داشته باشد که در نظامِ تعریف از آن تعریف کرده باشیم. لذا ارتباط ما با عینیّت حتماً بایستی از مرحلۀ تعریف، که تعریف هم در نظام قابل تفسیر است، بگذرد. ما اولین حرکت را در اینکه بتوانیم از طریق فلسفه، عینیّت را کنترل کنیم باید در تعریف داشته باشیم؛ باید یک منزلت برای پدیده طرح شود که تعریفش از نظر فلسفی برای ما روشن است. مثلاً قیدی که به وسیلۀ اوصاف به هم میزنیم و متقوّم میکنیم، مشخص میکنیم که این پدیده بایستی در (مثلاً) منزلتِ ظرفیت باشد یا در منزلتِ جهت یا در منزلتِ عاملیّت باشد که همۀ اینها اوصاف فلسفی هستند. این موضوع فلسفی وقتی در خارج از دستگاه فلسفه میآید و عینی میشود، داریم بین آن اوصافِ فلسفی و اوصاف عینی، تناظر میدهیم؛ اگر این تناظر برقرار شد آنوقت ما توانستهایم آن شیء را شناسایی کنیم.
دستیابی به نگاه کل نگرانه، نیازمند مطالعه شئون مختلف یک پدیده است که معمولاً با استفاده از روشهای تحقیق متفاوت انجام می پذیرد. از آنجا که هر روش تحقیق، معمولاً منطق خاص خود را دارد زمانی که محقق پدیده ها را از حیث تجربی، فلسفی، فقهی، کلامی، عرفانی، و … و با روش های گوناگون و متناسب با موضوع، و با منطق های مختلف، مورد مطالعه قرار می دهد، یک چالش فرا راه دستگاهواره علوم انسانی اسلامی قرار می گیرد و آن این که:
۱) سهم نتایج هر یک از روش ها چه اندازه است؟ و
۲) اگر ما با یک پدیده واحد و بسیط (در مورد انسان) روبرو هستیم چگونه می توان هنگام استفاده از یک منظر (و روش)، همزمان سایر ابعاد آن را نادیده گرفت و
۳) آیا نباید یک پدیده با ترکیب سِعِی و یکپارچه و بسیط و مجرد، به همان شکل مورد مطالعه قرار گیرد؟ نهضتی که هم اکنون در پزشکی امریکا صورت گرفته است که معتقدند مطالعات آنها مطالعه جسد انسان است و نه مطالعه انسان، به مثابه انسان با ویژگی های خاص انسانی، شاید بی ارتباط با بحث فعلی نباشد.
این بیان گشتالتیست ها واقعاً درست است که کل بزرگتر از مجموع اجزاء است (گشتالتیست ها در واقع کسانی هستند که از مکتب گشتالت پیروی می کنند، باورشان این است که به جای مطالعه ی اجزاء باید تلاش کرد تا کل را ولو به اجمال بدست آورد). پس اگر چنین است باید کل را بیشتر از این اهمیت داد و دریافت. پس محققین برای مطالعه ی حداقل مسائل علوم انسانی، باید ولو به اجمال کل را دریابند، و سپس سراغ اجزاء، نسبت بین اجزاء با یکدیگر و نسبت اجزاء و کل بروند. هر چند این مسیر در ابتدا بسیار صعب و دشوار می نماید اما چون از منطق قوی تری برخوردار است قاعدتاً توجیه بیشتری دارد. اگر این پیش فرض ها در علم پذیرفته شوند دلالت هایی بر آنها استوار می شود که قابل بحث خواهند بود، من جمله این که شاید ما باید به جای دیسیپلین های علمی، به سمت مقوله های علمی برویم مثلاً مطالعه ی خانواده، رسانه، انسان /روان شناسی و … از ابعاد مختلف. شاید نهضت انسانی پزشکی که این روزها در غرب مطرح است که نسبت به مطالعه جسم انسان، بدون دخالت دادن سایر جنبه های انسانی، معترض هستند و یا گرایش دانشمندان به رویکردهای بین رشته ای، علائمی از همین تحلیل باشند.
« مرحله پایه مهندسی تحقیقات خانواده »
ردیف | معارف وحیانی | معارف نظری | معارف تجربی |
۱ | تعریف « بیت » حکم جهت: فی اذن الله – بیت فردی – بیت اجتماعی – بیت تاریخی | روش تحقیق تکاملی (فیلسوف شناخت) | تعریف اجمالی از خانه و خانواده در ارتکازات (کارشناس خانواده) |
۲ | حکم مقومات «بیت» – تعیین وضعیت مطلوب «بیت» – تعیین کیفی اوزان تعالی در «بیت» | خلاقیت و گمانه زنی ۱- الگوی وصف تکاملی خانواده ۲- الگوی موضوعی تکاملی خانواده ۳- الگوی عینی تکاملی خانواده (معادله عملی) | ۱- تحقیقات کتابخانه ای درمورد دستیابی به روند تحولات خانواده با تحقیقات نظری ۳- تحقیقات تجربی (کارشناس خانواده) |
۳ | حکم تناسبات (مطلوبیتهای مرحله ای) | تناسبات اجرا (تنظیم الگوی اجمالی جهت اجرا) | تنظیم الگوی عینی اجرائی (نسبت شرائط و مقدورات) |
۴ | با محوریت فقیه خانواده کارشناس روش تحقیق و کارشناس تجربی خانواده | با محوریت کارشناس روش و همکاری فقیه خانواده و کارشناس خانواده | با محوریت کارشناس خانواده و همکاری فقیه و کارشناس روش |
«مرحله پایه مهندسی تحقیقات در مدل تکاملی»
ردیف | معارف وحیانی | معارف نظری | معارف تجربی |
جهت | تعریف «موضوع» از نظر شارع مقدس حکم جهت: | روش تحقیق تکاملی (فیلسوف شناخت) | تعریف اجمالی از موضوع در ارتکازات (کارشناس موضوع شناس) |
مقومات | حکم مقومات «موضوع» – تعیین وضعیت مطلوب «موضوع» – تعیین کیفی اوزان تعالی در «موضوع مورد مطالعه» | خلاقیت و گمانه زنی ۱- الگوی وصف تکاملی در موضوع ۲- الگوی موضوعی تکاملی در موضوع مورد مطالعه ۳- الگوی عینی تکاملی موضوع مورد مطالعه (معادله عملی) | ۱- تحقیقات کتابخانه ای درمورد دستیابی به روند تحولات موضوع مورد مطالعه ب ۲- یا تحقیقات نظری ۳- تحقیقات تجربی (کارشناس موضوع شناس) |
تناسبات | حکم تناسبات (مطلوبیتهای مرحله ای) | تناسبات اجرا (تنظیم الگوی اجمالی جهت اجرا) | تنظیم الگوی عینی اجرائی (نسبت شرائط و مقدورات) |
۴ | با محوریت فقیه موضوع شناس کارشناس روش تحقیق و کارشناس تجربی در موضوع مورد مطالعه | با محوریت کارشناس روش و همکاری فقیه موضوع شناس و کارشناس موضوع شناس | با محوریت کارشناس موضوع شناس و همکاری فقیه و کارشناس روش |
سئوال: آیا علم واقعیتی مستقل از ذهن بشر دارد؟
وجه اختلاف | وجه اشتراک | مقایسه با پارادایم: |
واقعیــت خارجی مــورد قبــول اثبات گراها مستقل از اراده و ذهن بشر است که بر پایه نفس الامر خلق شده است. واقعیت خارجی در فلسفه نظام ولایت در آن بخشــی کــه به تبــع فاعل مافوق ایجاد شــده، مســتقل از ذهــن ادراک شونده است. | هر دو بــه واقعیــت خارجــی مستقل از ذهن معتقدند | ۱- اثباتی |
واقعیت در پارادایم تفسیر گرایان صرفا ذهنی و متکی بــر ادراک ادراک کننده است، لذا متکثر می باشد. واقعیت ذهنی در فلســفه نظام ولایت صرفــا در آن محــدوده ای کــه تابــع اختیارات انسان ها است، معنا و مفهوم دارد و بــه تبــع واقعیت خارجــی فاعل مافوق از تکثر گرایی خارج می شود و به انسجام می رسد. | هر دو بــه واقعیــت ذهنــی معتقدند | ۲- تفسیری |
واقعیــت تاریخــی در پارادایم انتقادی جــبری، و بــر پایــه نفس الامــر حاکم برانسان و جامعه تحقق می یابد. واقعیت تاریخی در فلسفه نظام ولایت اختیــاری و بــه تبــع نظــام اراده هــا و اختیارات بشری تحقق می یابد. | هر دو به واقعیت تاریخی حاکم بر جامعه و انسان معتقدند | ۳-انتقادی |
۲-معیار صحت در فرایند نظریهپردازی
سئوال: معیار صحت نظریه چیست؟
وجه اختلاف | وجه اشراک | مقایسه با پارادایم |
– اثبــات گراها، وقــوع خارجی را دلیل بر صحت نظریه می گیرند. – در فلســفه نظــام ولایت "وقــوع خارجی برای معیار صحت" به هماهنگی با "فاعل مافوق و مفاهیم بالادستی" تعبیر می شود. | هر دو به داده های خارجی مستقل از ذهن پژوهشگر توجه می کنند. | ۱- اثباتی |
– تفســیر گرایان برای اثبات نظریه، وقوع در غالب اذهان را معیار صحت می دانند. – در فلســفه نظــام ولایــت «وقــوع ذهنی برای معیار صحت» در راستای مفاهیم بالا دستی قابل قبول است. | هردو بــه واقعیــت ذهنــی ادراک کنندگان توجه می کنند. | ۲- تفسیری |
– انتقادیــون برای اثبات نظریــه به قوانین تاریخــی –که مســتقل از قانــون طبیعت نیســت-تکیه می کنند لذا آن را جبری می دانند. – در فلسفه نظام ولایت، قوانین تاریخی به عنوان معیار صحت اختیاری و تابع فاعل مافوق تعریف می شود. | هر دو بـه واقعیــت تاریخی حاکم بر جامعه و انســان معتقدند. | ۳-انتقادی |
۳- معرفتشناسی علم
سئوال: علم چیست و رابطه عالم و معلوم چگونه است؟
وجه اختلاف | وجه اشتراک | مقایسه با پارادایم |
اثبــات گراهــا، علم را تحــت جریان علیــت دانســته و جــبر علمــی را قایل هستند. در فلســفه نظــام ولایــت علــم تحت جریان فاعلیت تعریف شــده و "اشراف تصرفی" قلمداد می شود. | در تعریــف علم هــردو به قاعده مندی عینی توجه می کنند. | ۱- اثباتی (کشف قوانین علت و معلولی) |
تفســیر گرایــان علم را انعــکاس صور تمثلی در کنار هم می دانند که نهایتا از قدرت مجموعه سازی عاجز خواهد بود. در فلســفه نظام ولایت علــم انعکاس صــورت های تمثلــی در ترکیــب با هم اســت که از لحاظ کمی و کیفی ترکیب شــده و یــک نظــام معرفتــی را شــکل می دهد. | در تعریــف علم هــردو به قاعده مندی ذهنی توجه می کنند. | ۲- تفسیری (فهــم روابــط بینالاذهانی) |
– انتقادیون علم را نسبت رابطه انسان و عینیت تاریخی می دانند. – در فلســفه نظام ولایت علم، نســبت بیــن تولی بــه اولیاء تاریخــی و ولایتی که نسبت به مادون وجود دارد، تعریف می شود. | در تعریــف علم هــردو به قاعــده منــدی تاریخــی توجه می کنند. | ۳-انتقادی (کشف روابط متقابل انسان، جامعه و تاریخ) |
فایل پی دی اف این مطلب را اینجا ببینید!