دکتر تقوی: دستیابی به علم دینی نیازمند حرکت ملی است
به گزارش خبرنگار پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی، سالهاست که بحث اسلامیکردن علومانسانی یا تولید علومانسانی اسلامی در جهان اسلام و خصوصا در کشور ما مطرح است. در گفتوگو با دکتر سیدمحمدرضا تقوی، استاد روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقای علوم انسانی و اجتماعی این دانشگاه و نویسنده کتاب «الگوی علوم انسانی اسلامی، چارچوب نظری و مدل عملیاتی» و کتاب در دست انتشار کتاب «تحول در علومِ انسانی: حرکت از ضرورت و مبادی به سمت منطق و روش شناسی، مورد مثال روان شناسی اسلامی» که از صاحب نظران در این عرصه است به بحث درباره روانشناسی اسلامی و علوم انسانی اسلامی پرداختیم که از نظر شما می گذرد:
*همان طور که مستحضرید مخالفان علوم انسانی اسلامی، انتقادهایی به کارهایی که در این مدت خصوصا بعد از انقلاب اسلامی انجام شده دارند و مدعی اند در این مدت کار چندانی انجام نشده و دستاوردی حاصل نشده است. پاسخ شما به این انتقادات چیست؟
همان طور که می فرمایید مخالفان علوم انسانی اسلامی چنین می پندارند. بنده تصورم این است که این افراد با اصل تحول علوم انسانی مخالفند بنابراین پرداختن و پاسخ گفتن به ابهامات آنها و طرح مجدد این ابهامات کمکی به پیشبرد علوم انسانی اسلامی نمی کند، بلکه حتی ممکن است شبهات را هم دامن بزند.
سوال شما دو وجه دارد یکی اینکه کم کار شده باید بیشتر شود یکی دیگر اینکه نباید کاری شود در اینجا وجه اول باید پاسخ گفت چون از کم کاری و نتیجه حداقلی آن معترض اند. در پاسخ باید گفت که علت اصلی به غفلت نظام نخبگانی جامعهی علوم انسانی بر میگردد و جدائی حوزه و دانشگاه علی رغم هشدار های حضرت امام خمینی (ره) ومقام معظم رهبری (حفظه الله).
همچنین کارهایی که انجام شده است انعکاس مناسب نیافته مثلا تولیدات فرهنگستان علوم و پژوهشکده های حوزه و دانشگاه که دراین زمینه ها فعالیت دارند به چاپ و انعکاس یافته خود نپرداخته اند که شاید عدم حمایت مالی و معنوی نهادها و سازمانهای دولتی و غیردولتی در این خصوص است.
*تاکنون چه نظریه های مهم و عملیاتی در این عرصه و از سوی چه کسانی عرضه شده است؟
در این خصوص دیدگاه های بسیار مهمی در سال های اخیر مطرح شده است که حقیقتاً نام بردن از آنها هم کار دشواری است و هم فراتر از اطلاعات اینجانب است معهذا در حد بضاعت مزجات به برخی از افراد سرآمد و حیطه های کار مطالعاتی آنها اشاره می کنم:
تبیین عقل و فطرت: آیت الله جوادی آملی، فلسفه اخلاق: آیت الله آملی لاریجانی، مبادی فلسفه: آیت الله مصباح، نقد دانش فقه و دستگاهواره ای دیدن علم دینی: آیت الله رشاد، فقه تربیتی، آیت الله .اعرافی، تبیین فقه مطلوب و فلسفه اسلامی و ضرورت تحول در علوم انسانی : آیت الله خامنه ای، توجه به چگونگی صیرورت انسان: آیت الله حسینی، تبیین فرهنگ غرب و طرح منطق عام یا فرانگر: آیت الله میرباقری، توجه به تاثیر عوالم مختلف در تولید علم: حجت الاسلام واسطی، اعتباریات: علامه طباطبایی، معرفت نفس: علامه حسن زاده آملی، نقد علم کلام و طرح الهیات نوین: حجت الاسلام سبحانی، تحلیل تفاوت دانش کلام در حوزه نجف و قم با تاکید بر اراده انسان: آیت الله محسن اراکی. فلسفه مضاف بر علوم و فلسفه مضاف بر امور و کارکردهای عقل: آیت الله رشاد، و موارد بسیار دیگر.
از همین جا هم یک بار دیگر نقبی به سوال اول می زنیم برای کسانی که می گویند تاکنون کاری نشده است، علت آن است که برداشت آین افراد از کار در زمینه علوم انسانی، بدست دادن فرمول هایی برای محاسبه رفتار ظاهری فرد است، اما نکته اینجاست که این محاسبه اگر بخواهد دقیق باشد نیازمند احصاء موارد بسیاری است که طرح آنها نیازمند یک مقاله مفصل می باشد.
*یکی از کتابهای مهم کتاب «الگوی انسانی اسلامی: چارچوب نظری و مدل عملیاتی» شماست، در این کتاب به صورت جدی وارد نظریه پردازی در حوزه علوم انسانی اسلامی خصوصا روانشناسی اسلامی که تخصص شماست، شدید. به نظر می رسد که در بعضی از علوم مانند اقتصاد، روانشناسی، سیاست و … دستمان از بقیه رشته ها پر تر است، چون منابع(قرآن و روایت) بیشتری در این عرصه داریم؟
نظر لطف شماست. بله در برخی رشته ها داده های بیشتری وجود دارد. انشاء الله به زودی کتاب دوم راقم در زمینه علوم انسانی رونمایی خواهد شد. عنوان این کتاب «تحول در علومِ انسانی: حرکت از ضرورت و مبادی به سمت منطق و روش شناسی، مورد مثال روان شناسی اسلامی» است.
*می توانید در مورد این اثر بیشتر توضیح می دهید؟
همان طور که از نام کتاب پیداست موضوع کتاب «تحول علوم انسانی: حرکت از ضرورت و مبادی به سمت منطق و روش شناسی» و مورد مثال آن روان شناسی اسلامی است. کتاب در پنج بخش تنظیم شده است. بخش اول کلیّات نام دارد که شامل ۴ گفتار (گفتار اول تا گفتار چهارم) است. گفتار اول به تعریف اصطلاحات به کار رفته در کتاب اختصاص یافته است. در گفتار دوم به ضرورت تحول در علوم انسانی اهتمام ورزیده شده است. گرچه عمده افراد علاقمند از امکان و ضرورت علوم انسانی اسلامی عبور کرده اند اما هنوز هستند کسانی که به این ضرورت نرسیده اند. کتاب به هفت دلیل این ضرورت را نشان داده است. در گفتار سوم تفاوت گزاره علمی و سامانه (دستگاهواره) علمی آمده است، برای اینکه نشان داده شود که منظور از تحول در علوم انسانی تحول در سامانه هاست و نه در گزاره ها. گفتار چهارم کتاب به جایگاه اراده ی الهی و اراده ی انسان در تحول علوم انسانی اشاره شده است برای این که نشان داده شود تحول در علوم انسانی و دستیابی به یک منطق و روشگان جدید در علوم، مستلزم تلاش انسان کنشگر و اراده ی فعال اوست. همچنین اراده الهی بحث می شود برای این که تلویحاً اشاره به مهمترین تفاوت علوم انسانی رایج با علوم انسانی اسلامی شده باشد. مخاطبین این کتاب نیاز دارند که به واقعیتی فراتر از واقعیت مشهود باور داشته باشند. اگر ما نتوانیم در نهایت جایگاه عالَم غیب را در روش شناسی بیابیم حتماً باید در آنچه که به نام علوم انسانی اسلامی می خوانیم تردید نماییم.
بخش دوم کتاب به بنیادها، مبادی و اصول علوم انسانی اسلامی توجه می نماید و از سه گفتار (گفتار پنجم تا هفتم) و یک پیوست تشکیل شده است. نویسنده در این بخش و بخش های دیگر سعی می کند از کلیشه و تکرار دوری گزیند. تکرار را برنمی تابد چون به نوعی این کتاب، دنباله ی کتاب دیگر راقم (الگوی علوم انسانی: چارچوب نظری و عملیاتی) است و مبادی در آنجا و جاهای دیگر بحث شده اند. در عوض نویسنده می کوشد تا در بخش بنیادها، چهار چالش علوم انسانی را مورد واکاوی قرار دهد. گفتار پنجم نگاهی به اصل ضرورت علِّی دارد. تلاش دارد تا با بررسی برداشت های مختلف علمای شیعی، ظرفیت های این اصل در خصوص تحول علوم انسانی را بررسی نماید. گفتار ششم به نقد کاستی های اثبات گرایی از منظر هستی شناسی اسلامی می پردازد. با این اقدام، نویسنده می خواهد به مدرسان علوم انسانی تلنگری بزند ، و این که تا چه حد مبادی اثبات گرایی (به عنوان منطق حاکم در دانشگاه های ما) با مبادی مورد وثوق مدرسان کشور ما متفاوت است. البته جا دارد که سایر مبادی علوم از جمله انسان شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی و …. در اثبات گرایی و سایر پارادایم های رایج مورد واکاوی منصفانه قرار گیرند لیکن هدف این کتاب این نیست. در فصل هفتم از بخش بنیادهای علوم انسانی، به منطق حاکم بر نظام معرفتی توجه می شود و این که این منطق چگونه باید احصاء شود؟ گویی نویسنده می خواهد زمینه ای ذهنی و نظری برای گفتارهای عملیاتی تر که بعداً اضافه می شود، بیاورد. بالاخره در پیوست یک از این بخش، نویسنده برای اندیشیدن بیشتر، سعی دارد تاملاتی در مخاطب در خصوص پیش بین پذیری علوم انسانی اسلامی ایجاد نماید. این کار ضرورت دارد چون امروزه در علوم انسانی رایج، قدرت پیش بینی، به عنوان مهمترین معیار و ملاک اهمیت در این علوم بحث می شود، اما قطعاً در مکتبی که انجام وظیفه مهم تر از اخذ نتیجه است و در جایی که علت معده (قطعیت) و امر نافذ در جای دیگر رقم می خورد، قاعده فسخ العظائم وجود دارد و به غیر از واقعیات مشهود، نقش و میزان تاثیر عوالمی فراتر از نشئه ی مادی حیات وجود دارد که قرار است در الگوریتم حل مسائل علوم انسانی دیده شوند، در چنین فضایی، پیش بین پذیری، اگرچه به عنوان یک اصل مسلم علمی پذیرفتنی است اما اگر بخواهد به عنوان ارزش اول در فضای علم دینی مطرح شود باید مورد تامل بیشتری قرار گیرد.
بخش سوم کتاب به تمهیدات لازم برای شکل گیری علوم انسانی اسلامی عنایت دارد و از ۴ گفتار (گفتار هشتم تا گفتار یازدهم) تشکیل شده است. گفتار هشتم به این پرسش می پردازد که چگونه می توان در دستگاهواره ی علوم انسانی اسلامی دید کل نگرانه را فراچنگ آورد؟ امروزه علم یک دستگاهواره هست که در بخش های مختلف آن، از مبادی و اصول گرفته تا منطق و روشگان و تا غایت و جهت همه باید در یک راستا باشند و مقوم یکدیگر، چرا که وحدت عددی و ترکیب غیر سِعِی مولفه های یک دستگاهواره پایداری چندانی نخواهد داشت. بر همین اساس، نویسنده در این گفتار می کوشد تا ضمن توجه دادن اندیشمندان دینی به این ضرورت خطیر، پیشنهاداتی جهت دستیابی به دید کل نگرانه بیان نماید. در گفتار نهم، نویسنده مفهوم پردازی «تجربه» و احصاء مولفه های آن را موضوع تاملات خود قرار داده است و به ۱۲ مولفه دست یافته است. راقم بر این باور است که برای ورود به واقعیت، باید یک طرح داشت و مسیری را تنظیم نمود و تمهیداتی را در این زمینه بکار گرفت. آنگاه با ارائه ی یک مدل تلاش می شود تا ارتباط این ۱۲ مولفه تبیین شود.
در فصل دهم موضوع ملاک صحت مورد تأمل قرار گرفته است و به سه چالش رسیده است: ۱) ارتباط و نسبت سه ملاک مبناگروی، هماهنگی/انسجام و کارآمدی با ملاک «حجیت»، ۲) پارادایم های رایج ملاک صحت را "هنجار مدار" تعریف کرده اند اما ملاک صحت در علوم انسانی اسلامی "ملاک مدار" و قول و فعل و سیره امام (ع) است و ۳) اکثر اندیشمندان دینی بر این باورند که علوم انسانی اسلامی از تمام روش ها تجربی، تجریدی، فقهی و … استفاده می نماید. بدیهی است هر یک از این روش گان ها، منطق و ملاک صحت خاص خود را خواهند داشت. این در حالی است که غالب کنش های انسانی به صورت واحد و یکپارچه بوده و به صورت متعامل -متناوب از ظرفیت های ادراکی انسان (شامل حس و عقل و قلب) به صورت ترکیبی استفاده می نمایند. بنابراین محقق نمی تواند بخش های حسی و تجربی را از بخش های عقلی و تجریدی و این دو را از بخش های قلبی (شامل نیت و جهت گیری فرد/اجتماع) جدا نماد و برای هر یک ملاک صحت خاص خود را بکار برد. ما نیازمند یک ملاک صحت شامل هستیم که یک عمل واحد و یکپارچه را به صورت یکپارچه بتواند تحلیل نماید.
گفتار یازده به ضرورت توجه به معرفت نفس، فرآیندهای بالادست و منظومه ای نگریستن به علوم انسانی توجه کرده است و به این پرسش ها پرداخته است: ویژگی ها، قوا و ظرفیت های انسان کدامند؟ نسبت عالم غیب با انسان چیست؟ آیا واقعاً انطباق ذهن با واقعیت خارجی، تعریف کشف واقع یا علم است؟ آیا ریشه آنچه باعث تحول و انقلاب کپرنیکی در غرب شد را باید در «می اندیشم پس هستم «دکارت و قیف وارونه «کانت» دید؟ تفکر سامانه ای برای شکل دهی به علوم انسانی اسلامی تا چه حد ضروری هست؟ رویکردهای کل گرا به علم چه ویژگی هایی دارند؟ اگر به تکثر روشی قائلیم با چه ترکیبی، چگونه و با چه نسبتی از هر روش؟ و چگونه؟ آیا روش با غایت علم ارتباط دارد؟ علوم انسانی چه موقع تبدیل به علم نافع می گردد؟
«بسوی روشگان و منطق علوم انسانی اسلامی» عنوان بخش چهارم کتاب است که قلب این کتاب معرفی شده است و شامل یک گفتار (دوازدهم) است. در این گفتار به مناشع شناخت و تعامل و تقوم مناشع شناخت توجه ویژه شده است. مکاتب رایج هر یک از منظری به انسان توجه نموده اند و لذا نتوانسته اند آن چنان که باید تبیین دقیق و شاملی از انسان ارائه دهند. در دیدگاه مختار کتاب، انسان یک کلِّ متغیر، یکپارچه و بسیط است و به همین طریق هم باید مورد مطالعه قرار گیرد. همین ویژگی (کلِّ متغیر) در محیط هم وجود دارد. بعلاوه، برآیند ادراکات و عملکرد انسان عمدتاً بر عهده ی سه مولفه ی حس و عقل و قلب است که به صورت ترکیبی، تعاملی و تناوبی عمل می نمایند. مطالعه ی جداگانه ی این مولفه ها و جمع جبری نتایج مطالعات نیز رهزن می باشد. مطالعات علوم انسانی وقتی پیچیده تر می شوند که بدانیم این قوای ادراکی (حس و عقل و قلب) نیز خود عمدتاً تحت تاثیر عوامل درونی و بیرونی دیگری هستند: عوامل مهم درونی تاثیر گذار عمدتاً شامل عوامل سرشتی، گرایشات روان شناختی و دانش های فطری (رشاد، ۱۳۸۲) است که خود در تعامل با محیط فعال می شوند. اما عوامل بیرونی نیز بر برآیند ادراکات و عملکرد انسان تاثیر گذار هستند که بر سه دسته اند: ۱) عامل تشریع که شعاع عمل آن در عالم تکوین و تاریخ و جامعه اثرگذار و از آن طریق بر انسان تاثیر می گذارد، ۲) القائات رحمانی یا شیطانی که به سمت انسان می آیند لیکن این اختیار به انسان داده شده است که انتخاب گر باشد و ۳) عوامل محیطی که حداقل شاخصه های آن سه مولفه ی سیاست، فرهنگ و اقتصاد می باشد (زاهد و همکاران، ۱۳۹۲). دلالت ضمنی آن که برای تحلیل رفتار انسان، لاجرم باید انسان به عنوان کلِّ متغیر با محیط به عنوان کلِّ متغیر تصادم و تعامل داده شوند. به نظر می رسد این کار بهتر از مطالعه ی اجزاء و سپس جمع جبری این اجزاء است، و این نهضتی است که اخیراً تحت عتوان کل گرایی نضج گرفته است، و دیگر آن که چرا روش شناسی های رایج از قبیل اثبات گرایی، تفسیری یا هرمنوتیک و انتقادی نمی توانند روش های مناسبی برای تحلیل رفتار انسان باشند.
بخش پنجم کتاب با عنوان «تکون روان شناسی اسلامی در عمل» در سه گفتار و دو پیوست کوشیده است تا آن چه را به صورت نظری در گفتارهای گذشته و حتا کتاب قبلی نویسنده (تقوی، ۱۳۹۹) مطرح شده است به صورت عملیاتی در روان شناسی اسلامی راستی آزمایی نماید. گفتار سیزدهم با عنوان «در مسیر روان شناسی اسلامی» نتایج پژوهش های راقم طی یک دهه ی اخیر را گزارش می کند. ابتدا طی چدولی دستورالعمل موضوع شناسی را ارائه می کند. سپس ابتدایی ترین قدم برای رسیدن به روان شناسی اسلامی را تهیه «نظام مفاهیم پایه» معرفی می کند. آنگاه طی دستورالعملی به مخاطب، روش احصاء مفاهیم پایه را آموزش می دهد. آنگاه آیات و روایاتی را نشان می دهد تا یک فرضیه را به صورت نظری در خصوص اختلالات روان شناختی بررسی نماید. فرضیه اصلی این است که «تعلقات دنیوی» محور اصلی اختلالات روان شناختی یا حداقل یک متغیر کلیدی یا یک «مفهوم پایه» است. سپس به صورت بندی چهار اختلال اضطراب، افسردگی، اختلال خوردن و ریسک ناپذیری به صورت نظری می پردازد. سپس برای راستی آزمایی فرضیه مطرح شده، ساخت یک ابزار در دستور کار قرار گرفت. پرسشنامه تعلقات دنیوی طی اصول علمی تهیه و به چاپ رسید. آن گاه چندین پژوهش در سطح پایان نامه کارشناسی ارشد رشته روان شناسی بالینی انجام گرفت و با متغیرهای دیدگاه رقیب مورد مقایسه قرار گرفت. در تمام این پژوهش ها، نتایج نشان داد که متغیر «تعلقات دنیوی« به صورت بارزی پیش بینی کننده ی قوی تری از متغیر «افکار ناکارآمد یا خطاهای شناختی» است که در نظریات رایج جزو مهم ترین متغیر های مداخله گر در اختلالات مذکور هستند. در گفتار چهاردهم مصاحبه مرکز پژوهشی صدرا با نویسنده که در خصوص «الزامات تکامل روان شناسی اسلامی» است منتشر شده است. گفتار پانزدهم کتاب نیز در قالب پرسش و پاسخ به مبادی، مبانی، روش شناسی و آینده روان شناسی اسلامی پرداخته است. پیوست یک این بخش به محدودیت های رواندرمانی های رایج اشاره دارد که تماماً از منابع غربی استفاده شده است. البته این پیوست بیانگر جامعی از واقعیت روان درمانی نیست زیرا هدف کتاب بیان نقص هایی است که انتظار می رود روان شناسی اسلامی بتواند آنها را آسیب شناسی و مرتفع نماید. و سرانجام در پیوست ۲ این بخش یک مدل چند وجهی برای شناسایی و درمان اختلال اضطراب منتشر، موافق تبیین نظری ای که در گفتار ۱۲ کتاب آمده است، ارائه می شود.
کلام آخر، این که تجارب راقم نشان می دهد که به دو طریق عمده می توان به علوم انسانی اسلامی دست یافت: نخست آن که به صورت مدل مند، و بر اساس یک منطق و روشگان به دال دینی مراجعه و نظریه پردازی صورت پذیرد و سپس این نظریه ها به نحوی راستی آزمایی شوند. این کار در ابتدا غیرممکن است چون معمولاً روش شناسی و منطقی از قبل وجود ندارد. روش دوم، مراجعه به دال دینی و تلاش برای دریافت و استخراج یک منطق قابل دفاع برای مطالعه ی پدیده های انسانی است. بدون منطق و مدل نمی توان به تولید علم مبادرت ورزید. راقم در این کتاب از روش دوم در حد بضاعت خود استفاده نموده است. علت این که در بسیاری از گفتارهای کتاب مستندات فراوان از نص آورده شده است به همین دلیل است. راقم واقف است که بسیاری از این دریافت ها یک بار دیگر باید با روش اچتهادی مورد استفسار قرار گیرد. البته از طریق نظام مند ساختن فقه یا رفتن به سوی فقه کلان یا فقه سرپرستی، که در تخصص علمای حوزوی است، این مهم اساسی تر تامین خواهد شد.
*چرا در زمینه علوم تجربی، نمی توان مدعی علم تجربی دینی بود اما در زمینه علوم انسانی می توانیم مدعی باشیم؛ با وجود اینکه اگر بگوئیم جهان بینی ما با جهان بینی غربی ها متفاوت است، خب در زمینه علوم تجربی هم این چنین است، برخی از آنها خالقی برای جهان یا ربی برای جهان قائل نیستند؟!
همانطور که اشاره کردید در زمینه های علوم تجربی مانیز مدعی علوم تجربی دینی هستیم زیرا جهان بینی ما با جهان بینی غربی ها متفاوت است و این تفاوت از بالاترین سطح یعنی گرایشها و بینش ها تا دانشها ادامه پیدا خواهد کرد تفاوت عمده علوم انسانی با علوم تجربی در محتوای آن علم است و در روش از یک قواعد مشترک پیروی مینماید قواعد مشترک آن عبارت است از: ۱. تعریف از علم و ۲. چگونگی تولید معادله علمی ۳. چگونگی جریان تحقق معادله علمی و موارد دیگری از این قبیل به عنوان مثال در بررسی همه موضوعات علمی ما بایستی حتماً یک نگاه به جهت حاکم یا فرهنگ دینی داشته باشیم یک نگاه به عقلانیت و هماهنگی روابط و ساختار ها و یک نگاه نیز به تجربه و آثار آن در شکل گیری معادله علمی این سه گانه وحی و عقل و تجربه در همه امور علمی بایستی حضور داشته باشند چه موضوعی علم شناسایی انسان باشد که بایستی در ابتدا نگاه اعتقادات و دین را در مورد انسان ملاحظه کرد و سپس به مطالعه ارتباطات و ابعاد عقلانی انسان پرداخت و پس از آن آثار تجربی آن را ملاحظه نمود نتیجه نهایی که هم بود دینی ملاحظه شده باشد و هم عقلانیت به کار گرفته باشد به هم آثار تجربی آن را در مرحله کار کرد و تجربه مطالعه کرده باشد علم دینی را به ما خواهد داد بنابراین علوم انسانی نیز جدایی از تجربه و بررسی آثار تجربی آن قابل ملاحظه نیست علم انسانی صرفاً آن معلوم نیست که از دل روایات و آیات شریفه به دست می آید بلکه کارکردها و آثار تحققی و تجربی آن نیز بخشی از آن علم خواهد بود و الا نمی توان با آن اطلاق علم نمود مثال دوم در علوم تجربی مثلاً فیزیک است علم فیزیک نیست. یک بخش حاکم آن که مربوط به جهت گیری علم فیزیک است حتماً بایستی از منابع دینی استخراج شود و به شیوه اجتهادی بایستی آن را استنباط نمود و سپس بر اساس آن مدل مدل سازی کرد و پس از آن مدل را به صورت تجربی آزمون نمود تا بتواند به صورت معادله علمی در موضوع فیزیک قابل ارائه گردد بنابراین همانطور که در معادله علوم انسانی ما ملزم به استنباط فقه انسان هستیم در فیزیک نیز بایستی فقه فیزیک را به صورت استنباطی از منابع دینی به دست آورده و سپس بر اساس آن مدل سازی کنیم با مطالعه مختصر در منابع دینی روشن و واضح است که نگاه دین و مکتب اسلام به آفرینش و کیهان و روابط بین آنها کاملاً با نگاه فیزیک دانان غرب متفاوت است لذابا این پیش فرض نمیتوان به معادله مشترک در قواعد علمی فیزیک رسید عین همین معنا در سایر علوم وجود دارد یعنی بایستی برای تولید هر علم ابتداً نگاه دین را به آن علم جستجو کرد و سپس بر اساس آن پیش فرض ها به تولید مدل پرداخت و سپس آن را در آزمون تجربی کرد تا بتوان میزان کارکرد فرضیه علمی را اندازه گیری نمود البته مواردی که توضیح داده شد بسیار کلی و موجز می باشد که در توضیح بیشتر به صورت کامل در هر بخش بایستی به صورت مستقل هر مرحله از تولید علم را تشریح به نماییم.
*تولید علوم انسانی اسلامی در رشته های مختلف نیازمند چه بستر و زمینه هایی است؟ چه موانع و چالشهایی پیش روی تولید علوم انسانی اسلامی است؟
دستیابی به علم دینی نیازمند یک حرکت ملی است. نقش اصلی در این حرکت به عهده شورایعالی انقلاب فرهنگی، وزارت علوم، حوزههای علمیه و نهادهای مشابه است؛ درصورتیکه الآن برای پاسخگویی به چنین نیازی برخی از افراد، که بهصورت جزایر مستقل، درحد محدودۀ امکانات خود تلاشهایی را صورت می دهند، اکتفا شده است.
هرچه نهادهای ذیربط به چنین ضرورتی بیشتر توجه نشان دهند، ما قادر میشویم بهتر در راستای تحقق اهداف مختلف حرکت کنیم. اما مهمتر از این الزامات سیاسی و مدیریتی میخواهم به الزامات فرهنگی و رفتاری هم اشاره داشته باشم؛ مهمترین اصل در الزامات فرهنگیرفتاری درنظرداشتن ارتباط بین نظر و عمل و پایبندی به اعتقاد دینی در عمل است. اندیشمندان دینی در زمانه ما نیز به پیوند نظر و عمل معتقد هستند اما عمل را در حوزۀ تعریف عملیاتی متغیرها و نهایتاً جمعآوری داده میداند. عمده عمل در علوم انسانی اسلامی بهشدت متأثر از نظر است و به تعبیری دیگر، عمل همان نظر است. زیرا جمعآوری دادهها برمبنای نظر صورت میگیرد؛ بنابراین، عمل و همینطور جمعآوری دیتا نیز متأثر از نظر است. یک چهارچوب نظری ابتدا وجود دارد و متناسب با آن عمل اتفاق میافتد. حاصل چنین نگاهی بهصورت انباشت دانش خود را نشان میدهد. اما از منظر دینی تعریف شما از عمل متفاوت است. عمل فقط جمعآوری داده نیست بلکه مشارکت محقق با تمام وجود در حوزۀ تحقیق است. یعنی تعهد محقق به عمل، تنها به فعالیت شناختی محدود نمیشود بلکه مسئلۀ علمیپژوهشی وی یک ضرورت دینی هم محسوب میشود و از این منظر علم و دین یک حقیقت واحد محسوب میشود. در نگرش اسلامی ارتباط نظر و عمل، یا درواقع به شکل حکمت نظری و حکمت عملی وقتی اتفاق میافتد که محقق باورهای کلیدی را در وجود خود محقق میسازد و عمل به باورها او را به مقام تربیت دینی و نوعی روشنبینی میرساند.
محقق یک تکنسین روش نیست که بهصورت مکانیکی دست به تحقیق میزند. در دنیای علم، ما میببینیم که محققین در آزمایشگاه کار میکنند، مطالعه میکنند، و این با زندگی شخصی آنها ارتباطی ندارد. درحالیکه در دیدگاه دینی چنین نیست، محقق در علم دینیی معرفت را فقط در جهان بیرون جستوجو نمیکند بلکه به آن نسبت که از عالم تکوین بهره میبرد، از عالم تشریع و معرفت دین نیز در تدوین علوم انسانی اسلامی بهره میبرد. اگر ما بخواهیم از علم دینی بهره ببریم بایستی این الزامات فرهنگی رفتاری را داشته باشیم. در زمینۀ الزامات اقتصادی هم نیاز به توضیح نیست و باید در این زمینهها سرمایهگذاری شود. عدم باور مسئولین سطوح بالای مدیریتی و کارشناسان میانی به ضرورت تحقق علوم انسانی اسلامی و فقدان برنامۀ لازم و نداشتن یک نقشۀ راه برای دستیابی به علوم انسانی اسلامی نیز از موانع می باشد.
در خصوص چالش های موجود علوم انسانی بگویم. بنده قبلاً ۵۰ پرسش-چالش پیش روی علوم انسانی را احصاء کرده بودم که در همین گروه قابل دستیابی است. اما پرسش شما باعث شد که یک بار دیگر آن را مرور کنم. الان به نظر می رسد همه ی چالش ها قابل حل است مشروط بر حل یک چالش و آن چالش به باور افراد برمی گردد. به نظرم یک پژوهش باید انجام شود مبنی بر این که پیش انگاره های متخصصین ما در خصوص ظرفیت دین و مدرنیته برای حل مسائل جامعه در چه وضعی است؟ تبیین ها و حل مسائل به روش مدرنیته تا چه حد از عمق برخوردار است؟ تا چه حد برداشتمان از مبداء و مقصد و مخلوق و خالق و … با واقعیت این مفاهیم هماهنگ است؟
نکته دیگر شناسایی پیش فرض هایی است که منطبق با اعتقادات دینی ما نیست اما نظام مدرسه ای در طول سالیان این پیش فرض ها را که به نفع نظام سکولار است جا انداخته اند. باورهایی را جا انداخته اند و الان ما را برای انتخاب رها کرده اند. ما باید این پیش فرض ها را شناسایی و خنثی کنیم. انشاالله راجع به این پیش فرض ها وقتی دیگر صحبت می کنیم. ما هنوز گرمیم. امام زمان (عج) فرمودند اگر ما از شیعیان مان دفاع نمی کردیم دشمنان شما را نابود کرده بودند (نقل به مضمون).
الهیات سکولار با قریب خود را توجیه می کند و اذهان نو جوانان و جوانان ما را به سوی خود می کشد. یک پشتوانهء تمدنی از این الهیات پشتیبانی می کند. دعای فرج میخ محکمی برای ایستادگی در مقابل این تند باد سهمگین است. البته این دعا جهت گیری را مشخص می کند. نیاز به موضع گیری بر اساس الهیات تمدنی اسلامی (که آثار بارز آن در فرمایشات امام های بزرگوار انقلاب است) داریم و سپس تلاش برای پیشرفت آن.
یادآور می شود، خلاصه ای از این گفتگو ۹ بهمن ماه در روزنامه ایران منتشر شد.
گفتگو از: سید حسین امامی