یادداشتی از محمدجعفر حسینیان/۲؛ انواع منطقها
متن زیر بادداشتی درباره جامعه شناسی منطق، تهیه شده از مباحث مطرح شده حجت الاسلام شیخ محمدجعفر حسینیان در پژوهشکدۀ تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز به کوشش دکتر سید سعید زاهد زاهدانی دانشیار جامعه شناسی و مسئول پژوهشکدۀ تحول و ارتقاء علوم انسانی دانشگاه شیراز و مریم مؤمنی دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه شیراز است که در ادامه از نظر شما می گذرد:
انواع منطقها
به صورت کلی و انتزاعی سه دسته منطق داریم: منطق کلینگر، منطق کلنگر و منطق تکاملی. در ادامه به معرفی و ارزیابی این سه نوع منطق می پردازیم.
منطق کلینگر
در این نوع از منطق، موضوع و مفاهیم کلی است. هدف برقراری رابطه بین مفهوم کلی و مصداق است. در این منطق، ذهن قدرت انتزاع دارد و صورت را در ذهن می آورد و به مفهوم تبدیل می کند و قابلیت تطبیق دارد. ارتباط بین جزئیات وجود ندارد. ارتباط بین کلیات است (عام و خاص من وجه و مطلق و متباین و متداخل). در این چهار وجه به دنبال ساخت مفهوم هستیم که این باعث هماهنگی می شود در سایر مفاهیم و سایر موضوعاتی که می خواهیم تصرف کنیم. منطق یعنی ابزار هماهنگی و تصرف. یک نوع ارتباط بین کلی و مصداق است. به همین طریق که شیوه ارسطو است.
در منطق کلی نگر، نگاه درجه یک در کلیت به این است که خود چگونه ارتباط بین موضوع و ذهن برقرار کند تا بتواند به شناخت پدیده بپردازد. ذهن یک صورت اولیه برایش حاصل می شود. ذهن عکس برداری می کند. آن عکس مراحلی را طی می کند و در این مراحل، خصوصیات خاص از آن سلب می شود و عنوان عام پیدا می کند. این عنوان عام در رفت و برگشت بایست قابلیت تطبیق داشته باشد یعنی همانگونه که عکس برداری می کند، تطبیق هم بدهد.
در این منطق، فرق بین مفهوم و سایر اشیا همین است. مفهوم از جنس مجردات است و تغییر و کثرت و تغایر و حرکت در آن نیست. در غیر این صورت فهم شکل نمی گیرد؛ چون تا می آییم بفهمیم، به مقتضای تغییر شیء چیز دیگری در ذهن شکل می گیرد. پس با این منطق مجبوریم مفهوم را ثابت و انتزاعی فرض کنیم. اگر این گونه شد، این سوال طرح می شود که از این شیء که عکس گرفتید این عکس را چگونه دوباره بر شیء تطبیق می دهید؟ مجبور می شوید بگوئید حرکت از عوارض ذات است و ذات تغییر نمی کند. صورتی که اول کار برایمان پیدا شد، این صورت همان ذات است و حرکت عارض بر ذات است و در ذات اتفاق نمی افتد. چنین تصوری نه قدرت شناخت حقیقت را دارد، نه قدرت توصیف نسبت ها را دارد؛ چون نسبت ها در حال عوض شدن هستند.
اگر ما نتوانیم از شیء مدل به دست دهیم، نمی توانیم تغییرات راپیش بینی کنیم و جهت را ببینیم؛ نمی توانیم با شیء خارجی ارتباط برقرار کنیم. بنابراین در نگاه اول می توان گفت که با منطق ارسطویی، شناخت حاصل نمی شود. این منطق، نمی تواند ربط را توصیف کند چون از شیء عکس می گیرد. تبیین نمی کند؛ چون از دیدن حرکت ناتوان است و مفهوم ناظر به حرکت نیست، بلکه مفهوم از جنس ثبات است و گرنه هرکس هر برداشتی را می تواند به طبیعت نسبت دهد. توان مدل سازی ندارد؛ یعنی نمی تواند نسبت تصویر از شیء خارجی را با مرتبه آینده و نسبت در بین اجزا و غایتش را ببیند؛ چون ربط را از شیء می بُرد و به ذهن می آورد. بنابراین قدرت پیش بینی و کنترل و… را ندارد. به صورت مطلق منطقا شناخت در رویکردکلی نگر ممکن نیست.
در ادامۀ نقد این منطق می توان گفت، این گونه نیست که کلی می تواند معرف شیء باشد. ما در واقع چیزی را می فهمیم که اراده می کنیم و می بینیم. در استفاده از این منطق، این گونه است که جبر علمی و جبر مفهومی بر ذهن از بیرون شما حاکم است. در ذهن شما مفهوم، شکل ذهنی تشکیل داده است؛ تصور و تصدیق را شکل داده است؛ عنوان خاص را عنوان کلی کردید؛ وقتی به کلیت رسیدید عقلانی است، حال همه مصادیقی که تطبیق می دهید از طریق عناوین کلی هستند که از طریق این عناوین کلی می ببینید. انسان را انتزاع می کنید و بر مصادیق دیگر تطبیق می دهید. از این طریق با شیء خارجی ارتباط برقرار می کنید. در این جا سوال این است که این شیء مدام در حال تغییر و حرکت است و در حرکتش جهت ها را ملاحظه می کند. اما مفهومی که شما از این شیء گرفتید، به دلیل اینکه صرفا یک شرایط انعکاسی در ذهن شما ایجاد کرده، چون شیء را ثابت پنداشتید و از آن عکس برداری کردید، بنابراین نگاه استاتیک به شیء دارید. می خواهید عنوان کلی به شیء تطبیق دهید، پس مجبورید بگویید مفهومی که در ذهن آمده است قید حرکت ندارد.
اما در خصوص تجربه های منفرده. این منطق در ارتباط با تجربیات چگونه می تواند به درد ما بخورد؟ در جائی که نه فقط با مفاهیم کلی بررسی می کنیم، بلکه با حس هم ارتباط می گیریم. سوال این است که ربط مفاهیم کلی با محسوسات چیست؟ چگونه انتزاع می کنید؟ چگونه درک محسوسات در عقلانیت حضور دارد؟ اگر گفتید که مجبوریم یک مرحله از عقلانیت را بپذیریم و یک مرحله برای درک حسی. سؤال این خواهد بود که پیوند بین این دو چگونه برقرار می شود؟ وقتی صورتی از درک حسی در ذهن شما می آید، مجبورید یک نحوه ارتباطی برقرار کنید. شما نمی توانید مفاهیم کلی را در ارتباط هم، بریده ببینید. لذا می گوییم دو مفهومِ رابطه عام و خاص، یا تباینی است یا تداخلی است. اما بین دو خاص رابطه منطقی برقرار نیست. لذا جزئی می شود و فهم جزئی نه کاسب است نه مکتسب. مثلا از این لیوان نمی توان این را به دست آورد که ماژیک چیست. چنین درکی برای انسان حاصل نمی شود. لذا درک من از اشیا درک محدود می شود. اگر پایبند به فهم این منطق از موضوع باشم، ذهن با جهان خارج نمی تواند به درک جدید برسد چون مبتنی بر انتزاع سابق خود است. ما ارتباطمان به وسیله انتزاع چگونه حاصل می شود؟ درک اولیه به مواد در این منطق چگونه حاصل می شود؟ اگر بگویید از درک جزئیات، می گویم نمی توان از این راه رسید چون این جزئیت نه کاسب است نه مکتسب. از جزئیت به جزئیت دیگر نمی توان رسید که با ارتباط بین آن به کلیت رسید. می گوید می توانم با عقل خودم خصوصیت این شیء را حذف کنم و محتوایی را بچینم تا یک ماده ای درست شود تا عقل بتواند حضور یابد چون این شیء متغیر و مرکب است. در این صورت باز این سؤال پیش می آید که رابطه عالم مثال و عقل و محسوس چگونه اتفاق می افتد؟ بعد هم مشکل دیگر تطبیق است که چگونه یک مفهوم بر مصداقی تطبیق پیدا می کند؟ این وجهِ منطقی ندارد. چون سیر منطقی تحلیلی ارائه نمی دهد تا مدلسازی شود و تبیین و کنترل و پیش بینی کنیم.
به طور خلاصه می توان گفت که این منطق کل و مصادیق را می بیند. آنان را در حرکت نمی تواند ملاحظه کند و ثابت می بیند. در واقع در منطق کلینگر به نسبت به جریان تغییر در ذاتِ مفهوم توجه می شود اما ربط را نمی تواند ببیند.
دو اشکال در این قسمت بحث وارد شد مبنی بر این که: شما می فرمائید در منطق کلی نگر رابطه وجود ندارد، حال آنکه در منطق کلی نگر یا تصدیق، سه نوع ارتباط وجود دارد: ارتباط قیاس(کلی به جزئی) و استقراء (جزئی به کلی) و تمتیل (جزئی به جزئی). دوم این که فرمودید مهم ترین اشکال منطق کلی نگر این است که قدرت تطبیق مفهوم با شیء متغییر را ندارد. تغییر در ذات مفهوم یعنی چه؟ چون در فلسفه اسلامی بحث وحدت تشکیکی در معرفت مطرح شده که عالَم ذهن (معرفت)، مانند عالم عین ذومراتب است. یعنی اگر من معرفتی دارم ثابت نیست. منظور از ثبات معرفت یعنی در یک لحظه که من به شیء بیرونی معرفت حاصل می کنم در ذهن می ماند اما اگر شیء تغییر کند معرفت من هم تغییر می کند. معرفت اول ثابت است و معرفت دوم در مرحله بالاتر به وجود می آید.
در پاسخ گفته شد: در بحث کلی و جزئی که قیاس را مطرح می کنیم یک اشکال عامی را به منطق وارد می کنیم و آن اشکال این است که خود مفهوم چگونه متولد می شود. دوم این که چگونه از آن مفهوم به شیء خارجی ارتباط برقرار کنیم؟ آیا در بیان این ارتباط، منطق کارآمد است یا نه؟ دوم این که استقراء و تمثیل چگونه از نظر منطقی مرتبط می شوند؟
نکته اول این است که شما اگر مفهومی را از طریق انتزاع و عکس برداری ذهن از عینیت خارجی توانستید در ذهن بیاورید این مفهوم قابلیت تطبیق از طریق انواع قیاس با شیء خارجی ندارد و با آن ارتباط برقرار نمی کند، چون ارتباطی که در مرحله حصول صورت برای شما به وجود آمده ارتباط غلطی است. زیرا فرض کردید که ذهن قوه ای ادراکی است که در آن صور اشیا منعکس می شود همچون آینه. یعنی ذهن را آینه فرض کردید. تغییرات شیء را در آینه ندیدید. استاتیک دیدید. هم ذهن را آینه دیدید و هم شیء را استاتیک. بنابراین مفهومی که در ذهن به عنوان صورت اولیه شکل گرفته که به تصدیق برسد، جریان این پیدایش مشکل دار است. دو اینکه تصدیق چگونه منشا کثرت فهم می شود؟ اگر منشا تصدیق، تصور غلط باشد، ارتباط با عینت قطع است. ارتباط با خروجی و ورودی مفهوم در ذهن قطع است. این منطق قدرت توصیف از حقائق عالم را ندارد.
در همه منطقها با مفهوم سروکار داریم. تا زمانی که مفهوم سازی نشود چگونه توصیف کنیم؟ در این منطق ما گاهی مفهوم متغییر داریم گاهی مفهوم استاتیک داریم. گاهی تغییر شیء را حذف می کنم صورت ثابت را عکس برداری می کنیم و این را خصوصیت ذهن می دانیم. تغییر را هم که می بینیم، تغییر صورت های استاتیک در کنار هم است. تغییر استاتیک یعنی تغییر ضمنی. اصل بر ثابت است و تغییر جزء اعراض است. شما در تغییر یک ثبات می خواهید یک متغییر. ثبات کجاست؟ تغییر کجاست؟ در حرکت جوهری فقط صحبت از تغییر است.
در لحظه ای که عکس برداری می کنید از آن لحظه تا آخرین تغییری که عکس گرفتید رسیدید. البته اگر عکس برداری باشد که در فلسفه ملاصدرا نیست. در حرکت جوهری ذات تغییر می کند. تغیر در عرض فرع بر تغیر در ذات است. بحث این جاست که ذات متغییر چه ثباتی دارد؟ اگر ثبات نداشته باشد اساس تغییر بهم می ریزد. در تغییر دو عامل وجود دارد: یکی عامل تغییر یکی عامل ثبات. اول اینکه عامل ثبات چیست و دوم عامل ارتباط بین حرکت و ثبات چیست؟
اگر عامل ثبات را وحدت اتصالی بگیرند یک دالان در نظر بگیرید که ثابت است و آب در آن حرکت می کند. تعبیری که ملاصدرا دارد بر خلاف تصور رایج که تغییر را خلع و لفظ می دانند اینجا لفظ بعد از لفظ است. دائما صورتی بر صورتی می آید و متراکم می شود. سیل تلبس را اگر نحو ثبات را برایش فرض نکنیم به معنی تلون است، انفصال است. در حرکت انفصال به صورت مطلق نیست.
منطق کلنگر (سیستمی و فازی)
منطق کل نگر می تواند نسبت بین اوصاف را تبیین کند. مثلا سیاست در اسلام وزنش از فرهنگ بالاتر است. فرهنگ موجب هماهنگی و ولایت تاریخی می شود. اقتصاد پایین ترین وزن را در سه زیر نظام اجتماعی دارد. اگر وزن اقتصاد بیشتر در نظر گرفته شود به این معنی است که تعلق به پول محور شده است. مثلا گوساله سامری که از جنس طلا بود دستور آمد که ذوب شود و به دریا ریخته شود؛ درحالیکه در آن قوم فقیر زیاد بود. اما بخاطر عدم تشدید حب مال این کار شد. ثروت حضرت خدیجه برکت داشت اما محوریت نداشت. مثلا در قرآن داریم که منافقین می خواستند مومنین را از اطراف رسول اکرم (ص) پراکنده کنند، اگر خدا می خواست با پول حکومت کند که سهل بود، اما اینجا اراده های انسانی باید تقویت شود (خزائن فی الارض). در مدل موجود در کشورمان امروز اقتصاد در اولویت است. در مدل مطلوب باید بیشترین سرمایه گذاری روی اراده ها صورت بگیرد.
علی رغم مزایای بالا، در منطق سیستمی مشکل از آن جا پیدا می شود که ربط بین درون و بیرون مورد ملاحظه قرار نمی گیرد. نگاه به درون است و ربط بین اجزاء در درون. خود سیستم هم به شکل انتزاعی ملاحظه می شود و همان گونه که در دستگاه منطق کلی نگر مفاهیم ثابت می شوند در این منطق هم سیستم ها در ربط با بیرون ثابت در نظر گرفته می شوند. بنابراین می توان گفت اشکالاتی را که به منطق کلی نگر وارد است در یک سطح بالاتر به این منطق هم وارد می شود. نگاه سیستمی جامع نیست. آن ها اجزا و اهداف، را می بینند نه به صورت هماهنگ بلکه به صورت بخشی؛ به صورت جامع نمی توانند به عدد جامع برسند چون قیامت و آخرت را در محاسبات خود نمی آوردند.
به طور خلاصه این منطق کل و جزء را می بیند اما نمی تواند جایگاه آنان را در ربط با جهان خارج از سیستم تبیین کند. سیستم جامع باید هم درون و هم بیرون را ببیند. آن ها فقط دنیا را می بینند بیرون از آن را نمی بینند. تعلق ما از بیرون است.
منطق تکاملی
ویژگی ممتاز این منطق نسبت به دو منطق قبل این است که هم نسبت های درونی را ملاحظه می کند و هم نسبت درون و بیرون را. منطقی است که شیء را در جریان ملاحظه می کند نه ثابت. اوصاف گوناگون هر شیء را ملاحظه می کند و در جریان هم آن ها را می بیند. برای علوم انسانی اسلامی ویژگی خاص آن این است که از طریق جریان وصف می تواند ارزش های حاکم بر مکتب را در موضوعات جریان دهد. مثلا در خانواده جایگاه اعضا از نظر مکتب مشخص است؛ اقتدار متعلق به پدر است و فرزندان در عرض پدر تعریف نمی شوند. جایگاه اعضای خانواده از مکتب استخراج می شود. این مناسبات استخراج شده وزن اثرگذاری افراد را تعیین می کند از این رو حتی محاسبات ریاضی را عوض می کند.
منطق تکاملی ارتباط بین کل سیستم جهان و بخش های داخلی آن که اعم از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ است را می تواند ببیند. ملاحظۀ بیرون بسیار مهم است؛ صدق ما نسبت به بیرون از درون بیشتر است. آن ها از ما معصوم ترند. صرف باور نیست. مثل قدیسان و… . این حقیقت خارج از شماست. یعنی اگر نفاق نورزیم، راست گو باشیم حتی اگر دین نداشته باشیم، اگر از یک عمل صادقانه شروع شود خدای متعال راه هدایت را باز می کند. انسان از درون به هدایت نمی رسد؛ نهایتا می رسد به فلاسفه. اگر وجدانا صادق باشیم؛ اگر ورود و خروج بر اساس حق باشد (مُخرِجَ صدق) که حداقلِ صدقِ بین گرفتار و افعال است؛ هر کس این گونه عمل کرد در مسیر هدایت قرار می گیرد و جهان شمول می شود. این یک بحث ایمانی نیست؛ حداقل صدق از فعل به دست می آید. فلاسفه ای که منطق های غیر تکاملی را به کار می گیرند می گویند اگر اصل را بر بداهت بگذاری و جهان را بشناسی و به ضرورت پیامبر برسی و از آن طریق به ضرورت امام برسی و اعتقاد پیدا کنی، در این حالت شما امام را پیدا کرده اید. در حالی که امام کَشَّمس الواضحه است. اگر به خورشید رو کنید او شما را به سمت خود می کشد.
در جدول زیر انواع و مشخصات منطق های گفته شده، با تفصیلی بیشتر از آن چه بیان شد، آمده است:
جدول شمارۀ ۲- انواع منطق ها و شاخصه های آنان.
ردیف | انواع منطق شاخصه ها | منطق کلی نگر | منطق کل نگر | منطق تکاملی |
۱ | توان توصیف نسبت و ربط ایشان | – | + | + |
۲ | توان توصیف تغییر | – | + | + |
۳ | توان توصیف از کل | – | + | + |
۴ | توان مدل سازی | – | + | + |
۵ | نگاه به حرکت | استاتیک | دینامیک | دینامیک |
۶ | توان شناخت کل | – | + | + |
۷ | توان پیش بینی | – | نسبی | + |
۸ | ملاحظه جهت | – | – | + |
۹ | توان هدایت برنامه ریزی و تحول | – | نسبی | + |
۱۰ | توان توصیف و تحلیل و تبیین فرآیند حرکت | – | – | + |
۱۱ | توان مطالعه وصفی موضوعات | – | نسبی | + |
۱۲ | توان مطالعه موضوعی موضوعات | – | + | + |
۱۳ | قدرت مطالعه مشاع وصف و تحول در موضوع از طریق وصف | – | – | + |