یادداشتی از محمدجعفر حسینیان/۳؛تفصیل منطق تکاملی
متن زیر بادداشتی درباره جامعه شناسی منطق، تهیه شده از مباحث مطرح شده حجت الاسلام شیخ محمدجعفر حسینیان در پژوهشکدۀ تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز به کوشش دکتر سید سعید زاهد زاهدانی دانشیار جامعه شناسی و مسئول پژوهشکدۀ تحول و ارتقاء علوم انسانی دانشگاه شیراز و مریم مؤمنی دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه شیراز است که در ادامه بخش سوم آن نظر شما می گذرد:
بحران ها در جهان ناشی از ضعف در منطق است؛ چون وظیفه منطق ایجاد تفاهم و هماهنگی است. وظیفۀ منطق ایجاد تفاهم و هماهنگی در حالات، افکار و رفتار فردی و جمعی است. منطق ملاک صحت و قضاوت در اختیار ما قرار می دهد.
حال یک سوال جدی در باب منطق این است که در منطق ملاک صحت باید به درون برگردد یا بیرون یا نسبتی بین درون و بیرون. اگر ملاک صحت را درونی قرار دهیم امکان تفاهم با بیرون از بین می رود. چون هر منطقی مستقلا ملاک قضاوت خودش را خواهد داشت. وقتی ملاک قضاوت ها متفاوت شد دیگر تفاهم حاصل نمی شود و اساسا دیگر نام منطق بر آن اطلاق نمی شود. چون کار منطق برقرار کردن ارتباط است. اگر ملاک قضاوت، درونی باشد چون هر درونی دارای کثرت است حتی بین رفتارها، افکار و حالات هم تفاهم و هماهنگی برقرار نمی شود. اگر ملاک صحت با بیرون باشد و هیچ ارتباطی با فاعل شناسا برقرار نکند، صحت قابل تعمیم نیست. پس نه درون به صورت مستقل و نه بیرون به صورت مطلق می تواند ملاک صحت و منطق قرار گیرد؛ بلکه باید در نسبتی بین درون و بیرون منطق بر قرار کنیم. اگر ذهن دارای چنین منطقی شد هر چه در مسیر ارادۀ او قرار گیرد در تصرفش واقع می شود. در این صورت است که به نظر می رسد باید منطق جدیدی تولید شود.
سلم و حرب در مقام تفاهم اتفاق می افتد. در منطق تکاملی فاعل بیرونی همواره ارجح و حاکم است و ولایت دارد. حرکت، محصول تقاضای فاعل فقیر از فاعل غنی است. فاعل فقیر امداد می طلبد و فاعل غنی اعطاء می کند. این اعطا و امداد عامل حرکت است. محوریتِ هماهنگ سازیِ فعالیت درونی ما به میزان پذیرش ولایت فاعل بیرونی است. جریان ارتباط، مکانیکی و تاثیر و تاثری نیست. ارتباط فاعلی است. فاعلیت به میزان قدرت و تصرف است. ممکن است در ادبیات منطقی دیگران این الفاظ هم باشد اما تمایز ما با آنها در این است که ما فاعلیت را به ولایت تعبیر می کنیم. یعنی نه تنها تاثیر می گذارد بلکه می خواهد هدایت داشته باشد. هدایتی که در راستای رحمت مطلق (غایت) است. در مراحل تکامل، انسان به جایی می رسد که رفع ید از همه واسطه ها می کند و از همۀ آن ها عبور می کند. معصومین چون خودشان طریقیت دارند، به عنوان واسطۀ ما و خداوند تبارک و تعالی، واسطه ای قابل حذف نیستند. بنابراین مانند برخی از عرفا معصومین را حذف نمی کنیم. انسان ذاتا فقیر است و اگر فقر نبود حرکت واقع نمی شد. انسان مدام در حال شدن است. در بیرون، نفسِ فاعلیت خداوند است. تعلق به رحمت، یعنی تعلق به نفس ارادۀ الهی؛ و این مسیر درست تکامل انسان است.
اگر بپذیریم که غایت حرکت متعیّن است حرکت قفل می شود. حرکت اگر تعلق به تقید و تعیّن داشته باشد و حد برای آن در نظر گرفته شود، نمی تواند به حرکت مداوم برسد. در این صورت فاعل مطلق که فیض رساننده است دیده نمی شود. در مورد ائمه هم ما قائل به ثنویت و تثلیث و امثال آن نیستیم، ما به زبان ائمه خداپرستیم نه به زبان ماده گرایان. ادبیات ما پر از استناد به قرآن کریم است. خدا فاعل واحد است که طرفین باطل و حق را امداد می کند. جریان ولایت حقۀ ربوبی از طریق فاعلیت محور ائمه به ما می رسد و این شاخص صحت حرکت ماست. آنچه بر ما حجت را به صورت منطقی تمام می کند آن ارتباطی است که با این فاعلیت برقرار می کنیم. به میزان پذیریش ولایت معصومین، قدرت هماهنگ سازی داریم. بر همین اساس نظام درست می کنیم.
اگر جریان ترجمه در عصر مامون اتفاق نیفتاده بود و منطق ارسطو وارد جهان اسلام نمی شد، منطق ائمه غالب می شد. در آنجا که به عقل خود بنیاد رسیدند و روایات را در این قالب تفسیر کردند جریان منطق ائمه به حاشیه رفت. مثلا مرحوم کلینی وقتی می خواهد روایات را جمع کند، از باب علم شروع می کند. این به معنی اهمیت دادن به عقل خود مختار است. از باب حجت شروع نمی کند و باب حجت آخرین باب است. باب حجت نشانۀ تسلیم امر الهی شدن است. این ارتکاضات فرهنگی در دسته بندی منطقی حتی در ایشان هم اثز می کند. در حالی که ایشان در زمان غیبت صغری بودند و کتابشان مورد تایید حضرت بوده است. همان حدیث معروف کافی برای شیعیان ما کافی است. سازمان نفاق در سقیفه بنی صاعده ایجاد شد که حاکمیت را از ائمه گرفتند. قدرت اقتصادی مثل فدک را هم گرفتند. این سقیفه سیاسی بود. در نهضت ترجمه سقیفه علمی شکل گرفت. فساد ریشه ای با سقیفه علمی شکل گرفت. یعنی چارچوب هایی شکل دادند که شاگردان ائمه هم به مقتضای شرایط زمانی، به آن استناد می کنند. یعنی به جایی رسید که امید به تشکیل حکومت از بین رفت و میل به حکومت در جامعه فروکش کرد. وقتی شؤن جدای از هم دیده شد، چنین اتفاقی می افتد. در کتاب آقای شیخ مهدی، منطق و حکومت حائری یزدی اخوی حاج مرتضی، استناد زده که از منطق ارسطویی حکومت بیرون نمی آید. این سقیفه علمی، محدود کردن تفکر شیعه است در قالب ارسطویی. منطق ارسطوئی منطقِ عمل و جریان حاکمیت نیست بلکه در حد نظر و مباحث کلی است. مثلا منطق اقلیدسی در یک ریاضیات محدود مورد استفاده قرار می گیرد. پایگاه صحت منطق، با توجه به فرایند جریان ولایت و تولی، باید در نفس حضور داشته باشد تا صحت خود را به فعل فاعل بالاتر تطبیق دهد. به میزان نزدیکی به جریان ولایت حقّه، صحت بیشتر می شود. وقتی گفتیم پایگاه صحت به درون بر نمی گردد یعنی همین.
حال با توجه به توضیحات فوق یک نظام منطقی داریم؛ منطقی که حرکت را تفسیر می کند؛ منطقی که اصطلاحات فلسفی را تبیین می کند؛ منطقی که محاسبات و معادلات را روشن می کند و منطقی داریم که منطق اجرا و مدیریت است. منطقی که هماهنگی عینی در راستای نظریه ایجاد می کند. از همین جا سه شاخه منطق به دست می آوریم: ۱. منطق حجیت که منطق تولی با فاعلیت بالاتر است(منطق استناد). ۲. منطق معادله ساز. ۳. منطق مدیریت اجتماعی.
ممکن است این سوال پیش آید که شما وقتی از واژه هایی مثل خداوند متعال و … استفاده می کنید، در واقع پیشا منطقی ورود می کنید؛ گویی شما عقل کلی هستید که نسبت ها را می بیند. پاسخ ما این است که بله ما معتقدیم که مشکل مدرنیته این است که این فاعل مافوق را نمی بیند اما ما می بینیم. ما از ایمان شروع می کنیم نه از عقل. چون منطق ما منطق عمل هم هست. فقط منطق نظر نیست. در فعل ناگزیر از حرکتیم. حرکت سمت و سو و جهت دارد؛ بنابراین انسان و جامعه متحرک، پرستنده است. این منطق، منطق پرستش است. انسان ذاتاً پرستنده است. این دریافت از مشترکات غیرقابل انکار همۀ مذاهب است. البته باید بگوئیم که در این بحث ما از حکمت شروع می کنیم و وارد کلام نمی شویم. بحث ما نظری محض نیست که مثلا اول خدا را اثبات کنیم بعد پیامبر و…
اما آیا این پیشا منطقی عمل کردن مبتنی بر ایمان قبلی نیست؟ یعنی آیا لازم نیست ابتدا چیزی را که با آن ایمان داریم اثبات کنیم و بعد وارد بحث شویم؟ پاسخ ما این است که نه. یک زمانی شما القائاتی به خودتان می کنید که این حقیقت خارجی دارد یا ندارد. یک زمانی شما هماهنگ سازی می کنید. وقتی می خواهیم با عالم هماهنگ شویم در می یابیم که برای حرکت عاجزیم. نیاز به سمت و سوی حرکت داریم تا بتوانیم هماهنگی را رقم بزنیم. به عبارت دیگر در نفس هماهنگی خودم با عالم بدون وجود یک جهت گیری مشخص عجز دارم. نیازمند به یک فاعلیت بالاتر هستم تا با اتکاء به او این هماهنگی حاصل شود. این فاعل بالاتر همان موضوع پرستش ماست که دست ما را می گیرد و به پیش می برد.
باز ممکن است این سؤال پرسیده شود که آیا این ایمان امری یقینی است؟ پاسخ ما این است که در حد هماهنگی حالات و افکار و رفتار و افعال، بله یقینی است. هرچند این یقین در مراحل اولیه خود از عمق کمتری برخوردار است اما این یقین ایمانی است. یعنی به چیزی غیر از خود ایمان می آوریم. خودمان در آن اصل نیستیم. چیزی است که برای داشتن هماهنگی میان حالات، افکار و رفتار خود ناگزیر از پذیریش آن هستیم. در غیر وجود او، عجز از حرکت داریم.
این چینش منطقی که در واقع پیشا منطقی است، در مذهب قابل استدلال و برهان است. اگر این پیش فرض منطقی را بیرون از مذهب و در عقل خودبنیاد بگیریم نمی شود آن را استدلال کرد. در همه ادیان الهی مسئله حرکت، کمال، معاد، اختیار، کل سازی و روابط وجود دارد و همه آن را می پذیرند.
در بحث یقین می توان گفت که برخی مفروضات قدرمتیقن هستند؛ یعنی مثلا نمی توان عجز خود را از ایمان به یک وجود خارج از خود انکار کرد. این مطلب برای کل ابنا بشر غیرقابل انکار است؛ تا جهت گیری نباشد حرکت ممکن نیست. از دیگر اصولی که قدر متیقن قابل قبول دارد اصل امتناء تناقض است. فی الجمله می توان گفت که در ایمان هم قلب، هم عقل و هم حرکت وجود دارد. ما ناگزیر به حرکتیم. باید یک جهتی را بپذیریم و به سمت آن برویم. این خود همان ایمان است. بالاخره باید بر یک بنیانی سوار شویم و حرکت کنیم. ممکن است این بنیان ثروت باشد؛ ممکن است قدرت باشد و یا توحید باشد. می پذیریم که تفکر و تعقل و عمل پایه های شکل گیری این بنیان ماست. اما باید در نظر داشته باشیم که این یک تعریف است و عمل صرف نیست. هر چند می دانیم که تعریف هم خود یک نوع عمل است برای رسیدن به تفاهم. خلاصه این که من تحت یک کل شاملم. این کل و نسبتی که با آن برقرار می کنم و تحت آن قرار دارم را من ایجاد نمی کنم. خودم به تبع آن هستم.
این حکمت در همه انسان ها قرار دارد و داشته است. همین حالت است که ما را به خدا متصل می کند. حال هرچه این حکمت عمق تر باشد و وسعت بیشتری داشته باشد، پذیرش اوامر الهی و ولایت پذیری او در سه میدان تحرکات (عقل و قلب و فعل) افزون تر است. البته ممکن است ما درکی از سه وجهی بودن این ادراک نداشته باشیم، اما درکی داریم که ما را وادار به ساختن منطق می کند. اگر ایمان شکل گرفته باشد می توانیم به سمت منطق تکاملی برویم. ورود فلسفه یونان به عالم اسلام با تبلیغ عباسیان موجب عقب رانده شدن اندیشه اسلامی شد. منطق های کمترتکامل یافته و ساده مثل منطق صوری مردم و متخصصین را فریب داد. اما امروز به هر تقدیر جامعه به کمالی رسیده که ضرورت این منطق پیچیده مشخص تر شده است. این دریافت را هم مدیون مدرنیته هستیم. در واقع عجز در اداره امور این نیاز را در ما به وجود آورده و این امر را برای ما مشخص کرده است.
در واقع تربیت در میدان مجاهده صورت می پذیرد. مثل پیاده روی اربعین. باید در فرایند عملیات جهادی مداماً انسان ها را تربیت کنیم. در جنگ های صدر اسلام در درگیری حق و باطل افراد تربیت می شدند و همین ها پایه های حکومت اسلامی را تشکیل دادند. حال باید شرایط جبهه ای فراهم کنیم. غرب با نظام سازی خود تصرفاتی ایجاد می کند، مثلاً تحلیل های لیبرالیستی از دین ارائه می دهد. همین می شود میدان مجاهد و تربیت برای عده ای که به آن می پردازند.
ابتلائاتی که بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) پیش آمده است برای همین رشد و حرکت به سوی کمال است. در صدر اسلام، خلیفه اول دست به ترکیب ساختاری که پیامبر درست کرده بودند نزد؛ شاید هم جراتش را نداشت. اما خلیفه دوم عمر، در چهارده سال حکومت در مثلاً شیوۀ تقسیم بیت المال دست برد. در تقسیم بیت المال قبل از او تساوی رعایت می شد؛ زیرا مربوط به جسم انسان می شد و نیاز جسم ها مساوی است. عُمَر دو تا قید به تقسیم بیت المال زد که از طلحه و زبیر دشمن برای حضرت علی (ع) ساخت و آنان قطب سرمایه داری شدند. یکی از قیود این بود: کسانی که به پیامبر نزدیک تر بودند باید بیشتر می گرفتند و دوم این که کسانی که زودتر اسلام آورده بودند هم باید بیشتر از بیت المال می بردند. در زمان خلیفۀ سوم یعنی در زمان عثمان، تجمع سرمایه زیادی اتفاق افتاد؛ در افراد به علت تصرف ناحق در بیت المال و در دست دولت به علت تصرف ایران و روم که در این سرمایه عظیم نقش داشت. زمانی که حضرت علی (ع) به حکومت رسیدند ساختار جامعه این گونه بود که طبقه سرمایه دار وجود داشت. دولت عُمَر به شدت امنیتی بود. برای مثال روایت داریم که نارضایتی حضرت زهرا (س) جوی منفی علیه عُمَر ایجاد کرده بود. وقتی عُمَر از حضرت علی (ع) خواست که وقت ملاقات از حضرت زهرا (س) برایش بگیرند، حضرت فرمودند: اگر چنین نکنم چه می کنی؟ عُمَر گفت چهارتا شاهد می آورم که شهادت بدهند تو دزدی کردی و دستت را در ملاء عام می زنم. یعنی شرایط در این حد امنیتی بود. چنین ساختاری از زبیر دشمن علی می سازد. حضرت در چهار پنج سال حاکمیت خود بسیار تلاش کردند تا الگوی حداقلی از حکومت اسلامی ایجاد کنند.
همان طور که گفته شد ما نیاز به سه نوع منطق داریم: منطق استناد که منطق چرائی است؛ منطق معادله که منطق چیستی است و منطق اداره که منطق چگونگی است. این منطق ها هم کیف دارند و هم کمّ.
ادامه دارد …